خوانشی بر یک شعر لیلا فراهانی
محمد جواد محمدی


خوانشی بر یک شعر لیلا فراهانی
محمد جواد محمدی نویسنده : محمد جواد محمدی
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 03
بخش : اندیشه و نقد

خوانشی بر

یک شعر از لیلا فراهانی

 

 

آرزوی قو شدن داشت 
کنار رودخانه 
آرزوی یوزپنلگ شدن
کنار دشت
خواب گزمه گان دیوانگی اش را تشدید می کرد
خیال دستبند و پابند زنانی که در شب می رقصیدند
شب اش را روشن
و مرغان دریایی روی پاره گی پیراهن اش لانه می ساختند
و رویا
لای ترک های دست اش


خیال دستبند و پابند زنانی که در شب می رقصیدند
دیوانگی اش را تشدید می کرد

##
پشت به رویاهایش دراز کشید
آدم مهمی شده بود

 

(پناهجویان در آرزوهایشان غرق می شوند)

 

این شعر از خانم لیلا فراهانی به مارماهی مانند است اگر بخواهیم ماهی است و اگر بخواهیم مار یعنی برداشت ما از این شعر به پیش زمینه ذهنی خودمان بستگی دارد و هر مخاطب با پرسپکتیو ذهنی خودش با شعر ارتباط می گیرد و با هر پیش زمینه ای که وارد شود چیزی را از شعر کشف می کند. 
ابتدا باید به این موضوع اشاره کرد که چیزی که به این شعر قدرت می بخشد استقلال کلمات در فضای شعر است، که سبب شده است این اثر ما را با جهان مستقلی از آن چه تا به حال شناخته ایم مواجه کند،وقتی یک شعر جهان مستقل خود اش را دارد به این معنی است که از بند زمان و مکان و بهتر بگویم جهان خارج بی نیاز و فارغ است، تاریخ انقضا ندارد و حتی به منظور نشان دادن چیزی خارج از جهان خود شعر نمی کوشد. به بیان مختصر،این شعر یک شعر کامل است و بی نیاز از جهان خارج‌.
شاعر از کلمات استفاده نمی کند بلکه می توانم بگویم که به آنها استفاده می رساند.
«شاعران از جمله کسانی هستند که تن به استعمال زبان نمی دهند،یعنی نمی خواهند آن را چون وسیله به کار برند.و چون در زبان و از طریق زبان است که جستجوی حقیقت صورت می گیرد پس نباید چنین انگاشت که منظور شاعران تمییز حقیقت و یا تبیین آن است.شاعران در این اندیشه هم نیستند که جهان را نام گذاری کنند و حال چون بر این منوال است اصلا از هیچ‌چیز نام نمی برند،
زیرا هربار که ما از اشیاء نام می بریم حقیقت این است که همواره نام را فدای شئ می کنیم.یا اگر چون هگل سخن بگوییم،اسم در قبال«مسمّی» خاصیت خود را از دست می دهد تا مسمّی اهمیت یابد»۱ به بیانی دیگر در شعر کلمات خود شئ اند و نه نشانه(که به شئ ای خارجی ماهیت بخشند)
پس از این توضحیات بر این موضوع واقف می شویم که شاعر با آوردن نام پناهجویان به آن چیزی که در ذهن مان تداعی می کند اشاره نمی کند، کلمهٔ پناهجو را در دست می گیرد ، تمام تعابیر تصاویر و اخبار و مقالات و نشانه هایی که به آن چسبیده اند را می زداید و ذات اولیه ی کلمه را در شعر خود جای می دهد، عاری از نشانه ای که به شیٔ یا قشر خاصی از جهان بیرون از شعر ، که سعی بر اشاره به آن داشته باشد.همان طور که اشاره کردم هر مخاطبی با پیش زمینه ذهنی خودش از شعر پاسخ می گیرد و مخاطب می تواند در لایه های اولیه شعر بماند ولی اگر در دام کلماتی که به استعمار مفاهیم و اشیای مختلف گرفتار اند نیوفتیم و ذهن مان به بیراهه نرود شانس این را داریم تا در جهان مستقل این شعر نفس بکشیم و خود نیز با قدرت تخیل در خلق بخش های ناگفته این شعر و کشف این جهان ناشناخته سهیم باشیم.
«زندگی ای که مارا وا می دارد همیشه همان باشیم که هستیم،حال آن که ما می خواهیم بسیاری آدم های متفاوت باشیم تا بسیاری از تمناهایی که بر ما چیره اند را پاسخ بگوییم.
ادبیات تنها به گونه ای گذرا این ناخشنودی ها را تسکین می دهد،اما در همین لحظات جادویی و در همین لحظات گذرای تعلیق حیات ، توهمی ادبی ما را از جای می کَنَد و به جایی فراتر از تاریخ می برد و ما تبدیل به شهروندان سرزمینی بی زمان می شویم، نامیرا می شویم.بدین سان غنی تر،پرمغز تر،پیچیده تر ،شادمان تر و روشن تر از زمانی می شویم که قید و بند های زندگی روزمره دست و پایمان را بسته است»۲
در این شعر سمبل هایی نمایان است که باید آن ها را مورد بررسی قرار دهیم، و شاید این سفسطه ایراد شود که مگر سمبل خود نشان دهنده شئ ای از جهان اشیاء نیست، جواب این است که نه.
آنچه که ما سمبول می نامیم عبارت است از یک اصطلاح،یک نام،یا حتی تصویری که ممکن است نماینده چیز مأنوسی در زندگی روزانه باشد و با این حال علاوه بر معانی آشکار و معمول خود معانی تلویحی بخصوصی نیز داشته باشد‌.سمبول معرف چیزی مبهم ناشناخته یا پنهان از ماست. 
سمبول ها جایی در ورای خود آگاه ما و در ناخود آگاه جمعی ما جای دارند و به یک شئ خاص نه ،بلکه مفهومی را نمایندگی می کنند. وقتی شاعر در شروع می آورد، آرزوی قو شدن داشت ، قو کلمه ای نیست که پرنده ای نام قو را نشانه گذاری کند ، قو نقش یک سمبل را در شعر دارد که مفهوم یا مفاهیم و تعابیری را در خود می زاید.هنگام خلق این شعر این سمبل ها از ناخود آگاه نویسنده وارد شعر می شود و شاعر با قصد و غرض قبلی این کلمات را برای اشاره اشیاء نمی آورد.همان طور که این شعر رویا گونه است و همان طور که می دانیم رویا حریم ناخودآگاه است شاعر ناخودآگاه خود را در شعر جای داده است و ما با ورود به این شعر در ناخود آگاه شاعر شناور می شویم و به سمبل ها بر می خوریم.
تفاوت رویایی که در خواب می بینیم با جهان رویایی ای که خالق اثر ادبی به تصویر می کشد در این است که در رویای خواب ، خود آگاه نقشی ندارد و مثل خمیر شیشه ایست که به طور مذاب شکل عوض می کند و مدام در تغییر است ولی رویای شاعر در اثر ادبی در مرز بین خود آگاه و ناخود آگاه قرار دارد و شاعر سعی می کند با شکل دادن به آن خمیر مذاب نقاط اتصالی بین خود آگاه و نا خود آگاه به وجود آورد.
ذهن هر انسانی در حالت هوشیاری و بیداری نیز در بین ناخود آگاه و خود آگاه در رفت و آمد است باری هنگامی که ما در معرض شنیدن موسیقی ای استیم که در مرز شنوایی ما در حال نواخته شدن است حواس ما بار ها از شنیدن موسیقی جدا می شود به ناخودآگاه سر می زند و باز به شنیدن موسیقی باز می گردد و این نشان گر رفت و آمد ذهن ما بین نا خود آگاه و خود آگاه است که باعث نارسایی گیرایی جهان بیرون است.
«در رویا تصاویر مضحک و متضاد با هم می آمیزند ،حس عادی وقت از میان می رود و اشیاء پیش پا افتاده ممکن است جنبه شگفت انگیز یا تهدید کننده به خود گیرند
این که ناخود آگاه مواد خود را تا این حد متفاوت با الگوی ظاهرا منظمی تنظیم می کند که ما در زندگی بیداری بر افکار خویش تحمیل می کنیم ممکن است عجیب بنماید.با این حال هرکس که لحظه ای برای به خاطر آوردن یک رویا مکث کند از این تضاد که در حقیقت یکی از علل اصلی اشکال فهم رویا توسط یک شخص عادی است،آگاه می شود.در برابر تجربه های زمان بیداری،رویا ها به کلی فاقد معنی اند و بنابراین شخص عادی مایل است که آن ها را نادیده بگیرد و یا اعتراف کند که از فهم آنها عاجز است»۳
سمبل هایی مانند قو ، یوزپلنگ و مرغ دریایی در این شعر می تواند مورد بررسی قرار بگیرد،بسیاری از مردم ابتدایی تصور می کردند هر کس علاوه بر روح خودش دارای یک روح جنگلی نیز هست،و روح جنگلی در یک حیوان یا درخت وحشی که فرد بخصوصی با آن نوعی همانندی روانی دارد جایگیر است.این همان چیزی است که نژاد شناس شهیر فرانسوی به نام لوسین لوی_برول(lucien lev'y-brühl) آن را اشتراک عرفانی(Mystic participation) نامیده است.
قو در ناخود آگاه شاعر می تواند میل شاعر به شفقت را نشان دهد شفقت به خود و دیگران، زیبایی ای که در درون اش پنهان است و باید آن را باز یابد رودخانه نماد زن است و زندگی.. و جریان داشتن حیاط ،یوزپلنگ خود سمبل خوی وحشی و سرکش آدمی است و دشت که بیانگر آزادی است و فضایی برای جولان.
در تحلیل های روانشناسی و کند و کاو های روانکاوانه نقطه ضعفی وجود دارد و آن این است که روانکاو قادر نیست به ناخود آگاه یک شخص کتاب خوان دست یابد و سمبل های ذهنی اش را کشف کند مگر این که خود نیز به صورت مفرط اهل مطالعه باشد، الگو ها و کهن الگو های افراد غیر کتاب خوان به هم نزدیک است و از سر منشأ های مشترک نشأت می گیرند ولی ذهن انسان کتاب خوان به صورت عجیبی پیچیده است و الگوها و سمبل های ذهنی اش متفاوت است. چرا که تجربه های زیستی چندگانه و گوناگون و فراوانی داشته است و ممکن است شعر رمان و یا روایتی الگو های ذهنی اش را دستخوش تغییر کرده باشد، برای مثال من بوف کور صادق هدایت را خوانده ام و شخص دیگری آن را نخوانده است، اگر هر دو خواب جغد را ببینیم و به سراغ روانکاو برویم تا از رویایمان به نا خود آگاه مان برسد و آسیب ها و لایه های عمیق ذهن مان را کشف کند، اگر روانکاو در جریان نباشد که صادق هدایت چه بلایی بر سر مفهوم جغد در ناخود آگاه من آورده است به بیراهه خواهد رفت و فقط در روانکاوی ذهن کسی که بوف کور یا کتاب دیگری با سمبل جغد را نخوانده است می تواند موفق باشد.
زین سبب برای تحلیل ناخود آگاه شاعری که از طریق شعر بر ما نمایان شده است باید آثاری که محتملا خوانده است را موشکافانه جستجو کنیم، من فکر نمی کنم شاعر این اثر داستان جاناتان مرغ دریایی را نخوانده باشد، در هر صورت در ذهن منی که این داستان را خوانده ام پس از برخورد به بند «و مرغان دریایی روی پاره گی پیراهن اش لانه می ساختند» به سوی داستان ریچارد باخ جوناتان مرغ دریایی هدایت شد.
جوناتان مرغ دریایی ای بود که رویای آزادی را داشت و زندگی را چیزی خلاصه شده در ریزه خواری قایق رانان و شکار ماهی و گذران زندگی نمی دید، جوناتان پرواز را به قصد شکار نه بلکه به قصد پرواز می خواست از همین رو از گله ی مرغان دریایی طرد شد و آنقدر پرواز کرد تا آزادی را آموخت و به دیگران یاد داد الگوی آن دسته از مرغان دریایی شد که رویای آزادی را داشتند.منی که این داستان در اعماق ذهنم ته نشین شده است وقتی به سمبل مرغ دریایی در این شعر برخوردم ناخود آگاه این سوال در ذهنم جرقه زد که منظور کدام دسته از مرغاندریایی است؟ آنان که در راه آزادی طرد شده اند و آزادی را یافته اند یا آنان که در گله مانده

اند و در حصار روزمرگی دربند اند؟
فکر می کنم هیچ یک ، آنی که مرغان دریایی روی پاره گی پیراهن اش لانه ساخته اند آن است که در رویای آزادی از گله طرد شده است ولی به آزادی دست نیافته است. 
آن است که رویا لای ترک های دست اش لانه می کند. 
چیزی که واضح است این است که شخص در رویا شکست می خورد به گفته فروید وقتی انسان در زندگی شکست می خورد به رویا پناه می برد و چه دردناک است که این شخص در رویا نیز شکست می خورد و آیا به کجا باید پناه ببرد!
این شعر مانند یک جرقه ی کوتاه می درخشد و نور اش ابتدا ذهن مان را پر نور و درخشان می کند و بعد در تاریکی و حزن رهایمان می کند، باز از اول می خوانیم و دوباره همان جرقه همان نور و همان اندوه، و دگر بار و دگر بار به همین ترتیب، چه چیزی در این شعر است که چنین تاثیری ناگهانی و عمیق بر روان مان می گذارد؟ شعر با آرزو خواب و خیال شروع می شود و در آرزو به پایان می رسد، شروع اش امید است و پایان اش امید بر باد رفته،
در ابتدا گزمه گان را داریم، که حس خوبی به او نمی دهد و دیوانگی اش را تشدید می کند 
سپس دستبند و پابند زنانی که در شب می رقصند حس خوبی به او می دهد  دو حس متضاد به دو پدیده متضاد اولی گزمه هایی پاسدار قوانین اند و مامور مجازات و دستگیری دومی زنانی که می رقصند و با رقص خود شب را روشن می کنند, این چگونه رقصی است که شب را روشن می کند؟ ولی در انتها همین دستبند و پابند حس بدی به او می دهند و دیوانگی اش را تشدید می کرد ،این جا متوجه ارتباط پنهانی بین گزمه ها و دستبند و پابند می شویم، دستبند و پابند وقتی با رقص زن هم آمیخته می شود نشان از آزادی و شور و آگاهی است ولی وقتی با گزمه ها در هم می آمیزد خفقان و اسارت و دستگیری را می رساند.
و در آخر به رویا هایش پشت می کند به خیال قو شدن به رویای یوزپلنگ شدن و وقتی به رویاهایش پشت می کند آدم مهمی می شود ، مگر نه این که همان طور که در داستان جاناتان مرغ دریایی بود آنی که به فکر رویا و آزادی است دیگر شخصیت اش را در گله از دست می دهد و مورد سرزنش قرار می گیرد، وقتی در ابتدای پرواز هایش شکست می خورد به رویایش پشت می کند و به گله بر می گردد دوباره مورد قبول گله قرار می گیرد و آدم مهمی می شود،تمام تفاسیری که از این شعر کردم همه ارتباط هایی است که ضمیر ناخود آگاه شخص من با شعر برقرار کرد و مطمئنن تمام ماجرا نیست، این شعر معنای مطلقی ندارد حتی در ذهن خود خالق اثر ،این اثر در حال زایش است هر مخاطب جدیدی که به سراغ اش برود چیز جدیدی از آن را کشف می کند.

 

۱_ادبیات چیست نوشته ژان پل سارتر

۲_چرا ادبیات نوشته ماریو بارگاس یوسا

۳_انسان و سمبول هایش نوشته کارل گوستاو یونگ

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :