خوانشی از " ترجیع بند سروده مریم آذرماني" / علی مسعودی نیا

تاریخ ارسال : 13 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد
احیای یک قالب فراموش شده
خوانشی از ترجیع بند سروده مریم آذرماني
سیر تحول شعر کلاسیک در بستر تاریخی جامعه ما به نابودی و فراموشی بسیاری از قوالب شعر قدیم منجر گردید.در حقیقت ذهنیت شاعران امروز و دیروزِ نزدیک، گذشته از دست و پاگیر دانستن وزن عروضی ، به سمتِ پذیرش قالب های منعطف و زاینده میل نموده است و بر اساسِ همین ذهنیت شاهد هستیم که تنها چند قالب کهن به دلیل انعطاف پذیر بودن(هم از حیث مضمون و هم از حیث عروض و قافیه) همچنان به حیات خود ادامه می دهند:غزل،مثنوی،دوبیتی و رباعی.در این میان غزل به خاطرِ اصالت و بنیاد مستحکمی که در شعر پارسی دارد و نیز به سبب فرم پذیری شگفت آورش؛ هنوز پویاترین قالبی محسوب می شود که از شعر کلاسیک به نسل ما رسیده است.جدا از مباحث ساختاریِ صِرف و بحثِ چالش برانگیزِ فرم؛ باید به این نکته نیز توجه داشت که قوالب شعر قدیم نیز با تمام صلبیت و مضایق شان، هر یک از منظری تلاشی بوده اند برای برقراری تعادل میان فرم و محتوا.از قصیده گرفته با آن عقلانیت هدف مندش تا مستزاد با رویکرد موسیقایی منحصر به فردش ،می توان منطق بوطیقایی و ریتوریک تمام این قوالب را با تئوری های نوین نقد سنجید و تبیین نمود.در این میان قالب ترجیع بند با پتانسیل غریبی که در حیطه بسط مضمون با ارجاع به یک محور فکری-معناییِ مانیفستیک داشته ،همواره مد نظر شاعران بوده است و کمتر شاعر بزرگ کلاسیکی را می توان یافت که در این قالب طبع آزمایی نکرده باشد.اگر چه ترجیع بند را می توان قالبی دانست متشکل از چند غزل (ترجیحا هم مضمون) با قوافی و ردیف های متفاوت ، با این وجود علی رغم حیات رو به تعالی غزل در شعر امروز؛ قالب ترجیع بند تقریبا قالبی است فراموش شده.ترجیع بند را می توان فرمتِ کهنِ شعرِ اپیزودیک دانست، با این تفاوت که در شعر اپیزودیکِ نوین، محوریت مضمونی دچار نوعی عدم قطعیت است.من در این مقال می کوشم که با خوانش ترجیع بندی از مریم جعفری، بالقوه های این قالب را قدری واکاوی نمایم و پیشنهادهای شاعر را مورد تدقیق قرار دهم.مریم جعفری در این شعر از بحری استفاده نموده است که ناب ترین تجربه ترجیع سرایی تاریخ ادبیات ما نیز در همان بحر سروده شده است.ترجیع بند پرشور و مشهور هاتف اصفهانی با مطلع:
چشم دل باز کن که جان بینی/وان چه نادیدنی ست آن بینی
و بند ارجاعی مانیفستیک عارفانه و معروفش:
که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لا اله الا هو
شعر مریم جعفری در واقع از چنین نقطه ای آغاز می شود.خوانشی دیگرگونه از جهان بینی هاتف اصفهانی، که امرقدسی شعر او را ، با دیدگاه اومانیستی انسان امروز پیوند می زند:
همه چیز است و هیچ چیزی نیست/شعر بی زندگی پشیزی نیست/شعر در من نبود و من بودم/من نباشم که شعر چیزی نیست
با این مطلع، شاعر ضمن وفادار ماندن به خصیصه ی مسبوقِ ترجیع بند – یعنی بسط نوعی بیانیه مرتبط با اندیشگی – می کوشد تا خوانش و سرایشی مدرن داشته باشدبنا براین بنیان کلام را بر مبنای منِ شاعر می گذارد و با ردیف قرار دادن آن در بندِ ارجاعی ؛ بر اتوبیوگرافیک بودنِ متن تاکید بورزد.در حقیقت جعفری تلاش می کند تا بند اول شعر، نوعی رودررویی باشد میانِ شعر و شاعر.این رودررویی البته به مناظره نمی انجامد و بیشتر بدل می شود به گونه ای دیالکتیک درونی.بر همین اساس شاعر به التزامِ حضورِ واژه «شعر» در تمامی ابیاتِ بند اول می پردازد و رویارویی خود و شعر را با من و یا شناسه اول شخص مفرد پررنگ می کند.نکته جالب این بند ، رسیدن به استنتاجِ نهایی شاعر از این رویارویی است که در دو بیت آخر محقق می شود:
ازخودم هم بریده ام دیگر/شعر،جز حرف های تیزی نیست،/که فرو می روند در سرِ من/خون به خون می دوند در سرِ من
جعفری در این بند می کوشد تا از امرِ قدسیِ شعر آشنایی زدایی کند و طورِ دیگری با آن طرف شود.از این روست که خود را مبنا می گیرد و شعر را زاده این مبنا می داند.با این حال مولود او در موقعیت کنونی ،وی را آماج خود ساخته و بی دفاعش کرده است.
در بند دوم ،شاعر طبق همان سیاق معهود قالب پیش می رود و به تبیین گزاره های بند اول می پردازد. در همین بند است که جعفری به سمت و سوی کنشی می رود که خودمدلولِ امرِ قدسی است.بر اساس همین کنش است که واژه «بالا» را به عنوان ردیف بند دوم انتخاب می کند.واژه ای که در ذهن خواننده ایرانی تداعی کننده نیرویی روحانی است که بر تمامی نیروها تفوق می یابد .اراده ای لا یزال که در ادبیات کهن ما بسیار به آن اشاره شده است.به یاد بیاورید مولانا را:
ما زبالاییم و بالا می رویم
شاعر در این بند سعی می کند تا با حفظ فضای متافیزیکی ،میان دیدگاه روحانی و موقعیت امروزی اش به عنوان انسان،رابطه ای استعاری برقرار کند:
کلماتی بیاور از بالا/تا بگیرم کمی سر از بالا/دیگر از آسمان کبودترم/من همانم،کبوتر از بالا/سقف این آشیانه را بشکن/باز کن تکه ای در از بالا
در عین حال اما فراموش نمی کند که برای انسان امروزیِ درگیر با دغدغه های دونِ مادی،عملا چنین رفتاری تنها می تواند یک اشتیاق عاطفی باشد، نه یک طی طریقِ شهودی.پس به این استیصال تن می دهد و در انتظار معجزه می نشیند:
جبرئیلم!بیا کمی پایین/ یا بینداز یک پَر از بالا
و بلافاصله اعتراف می کند که این میل به رسیدن، تنها یک آرزوست:
دوست دارم که وحی بنویسم/آیه هایی رساتر ازبالا/که فرو می روند در سرِ من/خون به خون می دوند در سرمن
در ساخت این بند، جعفری به حیطه های در خور توجهی دست یافته است.نگرش مترقی او به صنایع کهن بدیع را می توان نقطه قوّت انکارناپذیرِ شعر او دانست.گذشته از جناس بسیار دلنشینِ «کبودتر- کبوتر» ، با نگاهی دقیق می توان مشاهده کرد که او مراعات نظیرِ کلاسیک را به جای بسطِ متقارن در یک بیت ، با توزیعی هوشمندانه در ساختارِ عمودی شعر به کار گرفته است.از «کبوتر» در بیت دوم می رسد به «آشیانه» در بیت سوم و «پر» در بیت چهارم.
دربند سوم، آن اشتیاقِ شهودی جایش را به عصیانی از سرِ استیصال می دهد.خستگی و به تنگ آمدگی از موقعیتِ خاکی شاعر، در قیاس با موقعیت ماوراییِ شعر در این بند منطق آن مواجهه شاعر-شعر را تکمیل می کند.در شدآیندِ همین دو حس است که یکی از بارز ترین صفاتِ انسان امروزي- یعنی یاس- واردِ متن می شود و باعثِ ملموس تر شدنِ وجهِ اتوبیوگرافیکِ آن می گردد:
صبرم از شعر گفتنم سر رفت/رشته ی شعر، از قلم در رفت/در خیالم خیال می کردم/سرم از ابرها فراتر رفت
و در روندِ طبیعی همین واکنش به طنز می رسیم:
این ورم ابر و آن ورم خورشید/آسمان هم به باورم ور رفت
این طنز نقطه فرود شاعر است از خیال پردازی های ماورایی به حقیقت تلخ زندگیِ مادی.این خود ویران انگاری مسلما با پوچ گرایی تفاوت هایی عمده دارد.چرا که به گواه متن میان مولف و نیروهای قدسی رابطه ای عاطفی وجود دارد.بنا براین نا امیدیِ مطرح شده را می توان ناشی از اختلال این رابطه دانست و تنگناهایی که در عالم واقع راهِ تخیلِ متعالی را می بندند:
گوشِ من می شنید و کر می شد/هر چه پایم دوید،کمتر رفت
همین دویدن و نرسیدن است که از شعر رمز گشایی می کند و آن را قابل پذیرش می سازد.در واقع تردید درونی می شود و شاعر با خود به مجادله می پردازد.چرا که نرسیدن را در هر حال گناهی می داند که از درونش سرچشمه گرفته است.به یاد آورید این بیتِ فروغی بسطامی را که:
یک خلق نکوشیده رسیدند به مقصود/یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
که مصداقی است بر جوهر حرکت به سمتِ امرِ قدسی و ارتباطِ آن با اشتیاق ضمیرِ آدمی.
عملا در مضمون برخی ابیات این شعر شاهدِ نوعی پارودی سرایی ترجیع بند کهن هم هستیم.مثلا اگر قیاس را محدود کنیم به ترجیع بند هاتف اصفهانی ، می بینیم که او در ترجیع بندش با لحنی متقن طی طریق را پیشنهاد می کند و شک ندارد که :
گر به اقلیمِ عشق روی آری/همه آفاق گلستان بینی/..../هر چه بینی دلت همان خواهد/هر چه خواهد دلت همان بینی
اما مریم جعفری عجز از طی طریق را به رخ می کشد و همین ظرائف است که به شعر او جلوه ای نوین می بخشد.همین نتوانستن.
بند چهارم و پایانی شعر، مواجهه مجدد «شاعر- شعر» است که با ارجاعاتِ بینامتنی ، ضلع آخر این مربع گفتمانی را تکمیل می کند.در واقع نتیجه تمام گفتمان های سه بند پیشین در این بخش اتفاق می افتد و کنایه ای می شود از پیروزی شعر بر شاعر.هر چند با توجه به نگرش شهودی و مفهوم مسستر در بندِ ترجیعی ، این پیروزی قابل پیش بینی می نمود.در این بند، شاعر به جنونِ نوشتن اعتراف می کند و تلویحا بیان می دارد که اگرچه پای بستِ تنگناها، تعالیِ وی را مختل نموده است، اما او را از رهرو بودن گریزی نیست.حتی اگر ابزارِ نوشتن از او گرفته شود:
جوهر ازخون،سرِ قلم ناخن/مثلِ دیوانه می نویسم،چون:/گرچه مایسطرون نمی دانم/بازگفت:انّه لمجنونٌ
در سه بیتِ پایانی ،شاعر با خلاقیت شگرفی،فرم شعر خود را به تکامل می رساند.او می کوشد جنون را نه توسط زبان که از طریقِ رفتارش با زبان نشان دهد یا به بیانِ بهتر اجرا کند.تكنيكي که مولانا در پاره ای از اشعارش با موفقیت انجام داده است؛ مثلا آنجا که می گوید:
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
مریم جعفری همین فرمول را به کار می بندد و به این پایان بندی درخشان می رسد:
گرچه تکراری اند قافیه ها/چار وزنِ مرا تحمل کن:/فاعلاتن مفاعلن مفعول/فاعلاتن مفاعلن فعلن/فعلاتن مفاعلن مفعول/فعلاتن مفاعلن فعلن/ که فرو می روند در سر من/خون به خون می دوند در سر من
توجه کنید به بازی هوشمندانه مستتر در تکرار ارکان بحر خفیف مسدس ، که بار اول با رکنِ «فاعلاتن» ، کنش و واکنش فاعل در قیاس با مفعول را به ذهن تداعی می کند و بحر را طبق عروض قدیم «اصلم» می سازد و در بار دوم رکنِ «فعلاتن» را می آورد که کنایه از قیاسِ فعل و مفعول است و آنچه که در حقیقت در حالِ رخ دادن است و به این ترتیب به بحرِ «مخبون» می رسد که طبق عروض کهن مشتق از «اصلم» است.ضمن آن که با دعوتِ خواننده احتمالی به شعر، سرزندگی گفتمان مدرن را در این فرآیند حفظ می نماید و خط مضمونی را به سرانجامی درخور می رساند.
تلاش مریم جعفری در این شعر تا حدود زیادی به احیای ظرفیت های قالب ترجیع بند معطوف شده است. تلاشی که بسیار موفق به نظر می رسد.او همان طور که در غزل هایش می کوشد به فرم های تازه برسد و از ظرفیت های قالب نهایت استفاده را ببرد،در این شعر نیز به کشفِ بالقوّه های ترجیع بند پرداخته است.به گمان من، به همین دلیل اخیر، می توان شعری مذکور را یکی از مهم ترین اشعار این روزگار در قوالب کهن دانست و پیشنهادهای آن را جدی گرفت.
شعر مورد بررسی از مریم جعفری آذرمانی
همه چيز است و هيچ چيزی نيست،
شعر، بیزندگی پشيزی نيست
شعر در من نبود و من بودم
من نباشم كه شعر، چيزی نيست
شعر را میشود كه ننويسم
ولی از شاعری گريزی نيست
گند بالا زده ست در شعرم
چه كنم؟ واژهی تميزی نيست
از خودم هم بريدهام ديگر
شعر، جز حرفهای تيزی نيست،
كه فرو میروند در سر من
خون به خون میدوند در سر من
كلماتی بياور از بالا
تا بگيرم كمی سر از بالا
ديگر از آسمان كبودترم
من همانم: كبوتر از بالا
سقف اين آشيانه را بشكن
باز كن تكهای در از بالا
جبرئيلم! بيا كمی پايين
يا بينداز يک پر از بالا؛
دوست دارم كه وحی بنويسم
آيههايی رساتر از بالا،
كه فرو میروند در سر من
خون به خون میدوند در سر من
صبرم از شعر گفتنم سر رفت
رشتهی شعر، از قلم در رفت
در خيالم خيال میكردم
سرم از ابرها فراتر رفت
اين ورم ابر و آن ورم خورشيد
آسمان هم به باورم ور رفت
گوش من میشنيد و كر میشد
هر چه پايم دويد، كمتر رفت
هرچه كردم كه دورتر بروند
كلمات آمدند و با هر رفت،
كه فرو ميروند در سر من
خون به خون میدوند در سر من
جوهر از خون، سَرِ قلم: ناخن
مثل ديوانه مینويسم، چون:
گرچه «مايسطرون» نميدانم
باز گفت: «اِنّهُ لمجنونٌ»
گرچه تكراریاند قافيهها
چار وزن مرا تحمل كن:
فاعلاتن مفاعلن مفعول
فاعلاتن مفاعلن فعلن
فعلاتن مفاعلن مفعول
فعلاتن مفاعلن فعلن
كه فرو ميروند در سر من
خون به خون ميدوند در سر من
لینک کوتاه : |
