خوانش شعری از علیرضا نوری
یداله شهرجو

تاریخ ارسال : 20 اسفند 97
بخش : اندیشه و نقد
« حرکت راوی در میان روایتهای بینامتنی»
خوانش شعری از علیرضا نوری
یداله شهرجو
« شب شراب»
شبِ شراب
و بارانی منزه که در گلوی ما می بارید
خانه یک متن مقدس بود
که با اعوذبالله من الشیطان الرجیم شروع می شد
چراغ های خانه به شراب فکر می کردند و می سوختند
در جاده ی سقز_بانه برف می بارید
و رضا با تفنگش به قاطرهای مست در چی چوران فکر می کرد
این نام های شاعرانه باید کار زنی زیبا و خوش اندام باشد
سیرانبند
کانی سور
چی چوران
و کلاغ هایی که در روان شراب کُردی پرواز می کنند
کلاغ هایی که تاریخ بودند
کلاغ هایی که قتل عام شدند
شناسنامه را از آتش گرفته ام ها
به جای همه ی نام ها
موش کوچکی می گذارم بدود روی کلمات
فارسی را به لجن بکشد
این موش تبار من و توست
در کمرگاه پدر اما
زندگی تعریف دیگری دارد
در کدام صفحه باید ازدواج کنم که پاهای من و زنم از صفحه
بیرون نباشد
همیشه یک جای آدم از عشق بیرون است
از مادرم می پرسم تو عاشق مدر نبودی
تو قد بلندترین دختر ده بودی
ها
تو هیچ وقت چی چوران را ندیده ای
سیرانبند را
کانی سور را
تو بلوط های بانه را در اندام کول برها ندیده ای
دست هایم از شناسنامه بیرون است
ده انگشت به روایت زن
ده انگشت در روان شراب
ده انگشت بازمانده از اولین حماقت بشر در قابیل
ده انگشتِ همیشه جاری در لوط
گلوم می سوزد
گلوم می سوزد
وقتی رضا با اسلحه از شب می آید
قلبم را از دهان در می آورم می گذارم روی میز فوت می کنم
آدم های ویران زیاد دیده ام اما
سیرانبند ویرانترین زنی است که دیده ام
زنی با سنگ هایی در کنار
زنی با مرزهای ممنوع
زنی همیشه در معرض رضا
مادر را صفحه ی اول شناسنامه بر می دارم
می گذارم کنار خاطره تُرکی حرف بزنند
دندان های مادرم ریخته خاطره
سینه اش را بریده اند
پسرِ شاعر داشتن مادر را ویران می کند
حواست به نیما و نامین باشد
سیرانبند
چی چوران
کانی سور
چگونه شعر می تراود از سنگ
می تراود از دهان کول برها
می تراود از شب شراب
و ده چشم در آن شب شراب به رگ های گلو پناه می برند و
می خوابند
اعوذبالله من الشیطان رجیم
و زنی با اندام گوشتی
در اتوبوس بانه _ همدان خیره می شود به چشم های پشت عینکی ام
دلم می خواهد سهند و سمیه خواب باشند
دلم می خواهد به زن بگویم به تاریکیِ کنارم بیا
آدم های ویران زیاد دیده ام ها
در بلندی های بانه برف می بارد
قلبم را از روی میز بر می دارم
از دهان می گذارم سر جاش
بخشی از قلبم برای همیشه روی میز جا مانده است
شبی زرد باید بوده باشد
شبی که روح مرا از چاه در آوردند
بر مناره کردند
و شهر در برف گم بود
اِلا روحی که می سوخت در چاه
و معشوقه های رنگی من
که لا به لایشان چیزی از من گم بود آیا
روح مرا از چاه بیرون کشیدند
آتش زدند
من زرد می سوختم
اکسیژن کافی برای سوختنم نبود
شهر در زیر برف خواب می دید
نه مادر ، تو هیچ وقت کانی سور را ندیده ای
سیرانبند را
چی چوران را
آیا دوباره آن دو چشم جوان در خواب های من خواهد وزید
آیا می توانم یکی از رگ هایم را از دهان در بیاورم
آتش بزنم
چی چوران روشن شود
آیا می توانم به کفش هایم بگویم این اندام کار من نیست مرا ببخش
دوباره بوی صدا می آید
مرا از تنم بگیر و با آن دو چشم جوان در میان بگذار
نه
در کنار بگذار
ولی بگذار که پاهایم این ستون ها این عمودالدین ها به رهایی بروند
رها باشند رها
و سنگ ها سرزمین مرا به گند کشیدند
سنگی سیاه در آخرین اتاق روح من آآآآآآآآآی
آیا می توانم به آن گلی که روییده در قلب جوان و پرپر شده در خیابان بگویم صدای گلوله چند کیلو است
نه
آدمی که از دهان آتش گرفته
از همه جا آتش گرفته
آتش بزن و دست از دهانش بردار
بگذار اسم هایی که بر زبان داشته بسوزند
آدمی که دهانش سوخته
یک قوطی روغن هفتاد کیلویی است
که نرم شده
نامی که از کلمه بیرون می آید
و در آخرین اتاق روح من زنجیر می شود
من از این قلب عاشق مچکرم
از این که می زند به سلامتی زنان
از اینکه جوانِ جوان است
آدمی که دهانش سوخته
خیره بر شراب
خیره بر چی چوران
کانی سور
سیرانبند
سیرانبند
شعر «شب شراب» از علیرضا نوری تفاوت عمدهای با سایر سرودههای این شاعر در مجموعه ی« زوال» ندارد، شعرهایی که در نگاه اول ساده و سهل به نظر میآیند اما مرور هر شعر تا انتها، واقعیت دیگری را آشکار میکند. واقعیتی که عمق معنا، برجستگی ویژه ی آن است. نوری در شعر شب شعر باز هم شاعر حوزه ی معناست گرچه زبان نیز پتانسیلهای خاص خود را دارد اما در شعر موردنظر، اشارهها در سمت و سوی معناست، معنایی که حرکتی دو سویه در این شعر دارد حرکتی که گاهی عبور از لبۀ تیز پرتگاه است از یکسو با پیش کشیدن روایتی ساده و سهل، حتی دیالوگهای یومیۀ را به میان میکشد: در جادۀ سقز- بانه برف میبارید/ و رضا با تفنگش به قاطرهای در چی چوران فکر میکرد/...
شمایل این سطرها به نوعی غلطانداز است از آن جهت که در قضاوت اولیه، تصور سادگی را ممکن است برای مخاطب ایجاد کند، نوری حتی ابایی ندارد که به وفور سراغ اعلام برود اسمهایی که حتی ممکن است جز اعلام خاص یک منطقه باشد: مانند « چی جوران» در همین سطرهایی که ذکر شد یا در این سطرها که بیواسطه و در پی هم آمدهاند: سیرانبند/ کانی سور/ چی جوران/ و کلاغهایی که در روان شراب کُردی پرواز میکنند/... بهرهگیریهای این چنینی از گفتار و اَعلام درواقع یک تهور است چرا که میتواند شعر را حتی ناخواسته به مرزی از سقوط در هردو حوزه معنا و زبان بکشاند اما چراغهای روشن در میان سطرهای وام گرفته از گفتار، اسمها، اَعلام خاص و... چنین سقوطی را پس میزند ظرافت کار شاعر جایی ارزش پیدا میکند که میتواند از دل همین اسمهای ظاهراً دمدستی و روایت سادهاش معنا را عمق بخشد، روایتهای بینامتنی یکی از ابزارهای دقیق شاعر است جایی که با بهرهگیری از آن گرهخوردگی سطرهای سادهتر با معانی عمیقتر پیش کشیده میشود. شاعر در ابتدای شعر، آغاز را بر همین قاعده گذاشته است: شب شراب/ و بارانی منزه که در گلوی ما میبارید/ خانه یک متن مقدس بود/ که با اعوذ بالله من الشیطان الرجیم شروع میشد/ چراغهای خانه به شراب فکر میکردند و میسوختند/... در این سطرهای آغازین، کلیدواژههابرای رهیافت به معانی نهفته در متن مشخص است شاعر اما در ادامه زنگ تنفس دارد جایی که واژگان مدلول معنا را در نزدیکترین فاصله ممکن با خود دارند: در جادۀ سقز- بانه برف میبارید/... علیرضا نوری در ادامه صعودی پلکانی دارد و گویا برای هر تعداد پلهای که طی میکند «پاگردی» قرار داده تا نفس چاق شود. کلاغهایی که تاریخ بودند/ کلاغهایی که قتلعام شدند/شناسنامه را از آتش گرفتهام؟/ به جای همۀ نامها/ موش کوچکی میگذارم بدود روی کلمات/ فارسی را به لجن بکشد/ این موش تبار من و توست/... روایت در این سطرها بیگمان ساده و دم دستی نیست عمقی از معنا، لایههای تودرتوی فراوانی را پیش روی ما میگذارد جایی که مخاطب باید متن را شکافته و تاریخ را به تماشا بنشیند تا بداند «کلاغ» ، «موش» «شناسنامه» «فارسی» و...مدلولهای یک دال ساده نیستند تا به راحتی به ذهن خطور کنند. مخاطب اما پلههای صعود را نفسزنان بالا آمده است به « به پاگرد» تازهای رسیده، میخواهد نفس چاق کند بایستاد و آنچه را آمده است از بلندی به تماشا بنشیند: در کمرگاه پدر اما/ زندگی تعریف دیگری دارد/ در کدام صفحه باید ازدواج کنم که پاهای من و زنم/ از صفحه بیرون نباشد/ همیشه یک جای آدم از عشق بیرون است/ از مادر میپرسم تو عاشق پدر نبودی/ تو قدبلندترین دختر ده بودی/... پاگردها، همه برای نفس چاق کردن نیستند، برای تماشا هستند تماشایی که خود درگیری ذهنی تازهای را طلب میکند حتی خود میتوانند یک روایت بینامتنی دیگر باشند هرچند عمق معنی کمتری را در خود نهفته باشند. فرصت برای ایستادن و تماشا کردن کافی است، شاعر دوباره پلههای برای صعود پیش میکشد: دستهایم از شناسنامه بیرون است/ ده انگشت به روایت زن/ ده انگشت در روان شراب/ ده انگشت بازمانده از اولین حماقت بشر در قابیل/ ده انگشت جاری در لوط/ ... مخاطب فرصت دارد تا روایتها بینامتنی را بیابد، کلیدواژهها را مشخص کند و پردههای ذهنی را کنار بزند تا به عمق معنا راه یابد زیرا پاگرد تازهای از راه میرسد: گلوم میسوزد/ گلوم میسوزد/ وقتی رضا با اسلحه از شب میآید/... در سطرهای ماقبل، کلیدواژههایی مانند « دَه» « انگشت» « زن» « روان» «شراب»، «بشر» « قابیل» « لوط» زمانی که با سطرهای پس از خود سنجیده شود تفاوت آن آشکار میشود: سوزشی که در گلو اتفاق میافتد، رضا و اسلحهای که از شب میآید توالی این فضاهای متفاوت تا پایان شعر ادامه مییابد تا مخاطب هیچگاه از یک روایت و ریتم یکنواخت خسته و دلزده نشود و حتی به سطرهایی میتوان رسید که هیچکدام از ویژگیهای سطرهای مثال آورده را ندارند درواقع نوعی بینابین هستند و زیبایی خاص خود را دارند: قلبم را از دهانم درمیآورم میگذارم/ روی میز فوت میکنم/ آدمهای ویران زیاد دیدهام/ اما سیرانبند ویرانترین زنی است که دیدهام/...درواقع استخراج زیبایی از سطرها و ترکیبهایی که به روایتهای گفتاری پهلو میزنند کار سادهای نیست، اما علیرضا نوری گویا این شیوه را شگرد دارد: زنی با مرزهای ممنوع/ زنی همیشه در معرض رضا/ مادرم را از صفحه اول شناسنامه برمیدارم/ میگذارم کنار خاطره تُرکی حرف بزند/ سینهاش را بریدهاند/ پسر شاعر داشتن مادر را ویران میکند/... ادامۀ سفر تا پایین توالی سه فضای متفاوت است سه فضای متفاوتی که به مثابه اوج و فرود میمانند درست در لحظههایی که مخاطب، تصور سقوط را دارد، نقطه اوج از راه میرسد تا شعر چرخشی متوازن این سه گزینه را داشته باشد که هریک برای شاعر به نوعی سکوی برتری محسوب میشود. برای علیرضا نوری در ادامۀ شاعرانگیاش آرزوی موفقیتهای بیش از این را دارم .
یداله شهرجو،۲۳/ ۱۰ / ۹۷، میناب
لینک کوتاه : |
