خانم به تمام معنی! / فاضل ترکمن

تاریخ ارسال : 5 شهریور 91
بخش : نگاه اول
فاضل ترکمن
خانم به تمام معنی!
[مردم این شهر شاعر متولد میشوند، اما شما شعرشان را کشتهاید... «سووشون. ص 18»]
همیشه بیخیال از کنارش رد میشدم و برای همین درست یادم نبود باید بالاتر باشد یا پایینتر. توی همین فکرها بودم که پیداش کردم. تقریباً آن وسطمسطها بود! کتابفروشی انتشارات «خوارزمی» را میگویم. داخلش شلوغ نبود خیلی، اما تعداد کتابفروشها زیاد بود و آن یکی که پاسخ ما را میداد، زیادی بداخلاق میزد و اطلاعاتی که داشت، از محتویات روزنامهی اطلاعات حتی کمتر بود! داشتم یک نگاهی میانداختم به کتابهای سیمین دانشور. «سووشون» را قبلاً خوانده بود و میخواستم دربارهی کتاب دیگری از او بنویسم. بیاختیار «جزیرهی سرگردانی» را برداشتم؛ نه اینکه فکر کنید روی جلد چشمنوازتری داشته است؛ نه! اصلاً! اتفاقاً برعکس! روی جلدش تصویری داشت که متناسب با مضمون کتاب نبود! این را از نقدهایی که قبلاً بر این رمان نوشته شده بود و خوانده بودم، فهمیدم زود! یک جورهایی کنه افتاد به جانم! از کتابفروش بداخلاق پرسیدم: «کتاب دربارهی امام زمان (عج)» است؟!». دوستم خندید! کتابفروش فکر کرد مسخرهاش میکنم! با عصابنیت گفت: «شما اینطور فکر میکنید؟!». گفتم: «این تصویری که انداختهاید روی جلد، «تابلوی انتظار» است؛ یکی از آثار معروف محمود فرشچیان... ». وقتی دید دارم با ادله صحبت میکنم، بدون آنکه حتی یک کلمهی دیگر حرف بزند، دمبش را گذاشت روی کولش و رفت که مبادا به ضرر جایی که در آن کار میکند، حرفی بزند! من هم از حرص کتاب را نخریدم و با خونسردی تمام، به همراه دوستم از کتابفروشی زدم بیرون. صدای پچپچ کتابفروش با همکارانش را میشنیدم و او هم احتمالاً صدای پچپچ ما را میشنید و لذت میبرد! به دوستم گفتم: «برویم کتاب را از انتشارات «مروارید» بگیریم!». و خب! رفتیم و گرفتیم! مرد جوان کتابفروش میگفت: «اگر میخواهید کتابی غیر از سووشون از دانشور بگیرید، همین که برداشتید، انتخاب خوبی است». با خنده گفتم: «والا روی جلدش را که سرقت هنری کردهاند!». گفت: «به روی جلدش چه کار داری؟! توش مهم است!». خدای من! این یکی هم فکر میکند، کسی که به روی جلد و زیبایی بصری کتاب اهمیت میدهد، بازاری است و...! این را که گفت، دوباره دوستم با صدای بلند خندید! بحث نکردم و کتاب را خریدم و آمدم بیرون. گفتم حالا که همه دارند از سووشون مینویسند و صدقهسری ارادات جامعهی ما به هنرمندان تازه افقی شده، سرانهی مطالعه هم بهمناسبت درگذشت سیمین خدابیامرز بالا رفته و هیچ یک از کتابفروشیها، حتی یک نسخهی دیگر از این کتاب را برای فروش ندارند، من یکی بیایم و یک رمان دیگر از سیمین را بخوانم و دربارهاش بنویسم. هر کاری کردم اما، نتوانستم از تصویر روی جلد کتاب چیزی نگویم! روی جلدی که علاوه بر عدم ارتباط با مضمون کتاب، یک سرقت هنری بزرگ محسوب میشود. چون داخل کتاب نیز، نام نقاش اثر نیامده و این نه برای اعتبار انتشارات خوارزمی خوب است و نه برای حتی سیمین عزیز. تنها همین کتاب هم نیست. لااقل میتوانم بگویم هیچ یک از کتابهای سیمین دانشور، تصویر روی جلد خوبی ندارند. همه کپیپیستهایی هستند از نقاشیهای مینیاتوری؛ آن هم بدون ذکر نام صاحب اثر! نمیدانم چرا وقتی ناشران به ویترین کتاب خود اهمیت نمیدهند، لااقل نویسندگان بزرگی مثل سیمین دانشور، جلوی آنها ایستادگی نکردند. بهخصوص که چاپ اول کتاب، به سال 1372 برمیگردد و آنموقعها سیمین هنوز سالم و سرحال بوده و اینها... بگذریم! [از گرما عرق کرده، پیراهنش به تنش چسبیده، از تشنگی لهله میزند. درختهای ناشناختهای را میبیند که برگهایشان سوخته، شاخههایشان شکسته... سایه ندارند. چند تا زن، با چادر عبایی، دستهایشان را حمایل دیگهایی که بر سر دارند کرده میآیند... (جزیرهی سرگردانی. ص 5)]. توصیف سیمین از جزیرهی سرگردانی یک همچین جایی بوده. توصیفی که بهشدت تصویری و ملموس است. اصلاً آوردن جملات وصفی یکی از ویژگیهای بارز قلم سیمین است و برای همین در این زمینه حسابی به تبحر رسیده بود. هرچند که گاهی این جملات زیادی کش میآید و حتی اگر با حوصلهی مخاطب دیروز هماهنگ میشده، با حوصلهی مخاطب امروز جفت و جور نمیشود و گاهی مخاطب خط اصلی داستان را هم گم میکند: [پشت دریها، آبی باز و پردهها، آبی سیر بود. منگولههای ابریشمی سورمهای از انتهای پردهها مثل گوشواره آویزان بود. این آخریها، هر بار که هستی به اتاق خواب مادرش آمده بود، به این فکر رفته بود که اگر با رنگ سبز بازی میشد، آرامش بیشتری میداد، اما آقای گنجور از یک خانوادهی آمریکایی که ماموریتشان در ایران تمام شده بود، تمام لوازم اتاق خواب را چکی به قیمت ارزان خریده بود و حالا نمیشد سبزش کرد. (همان. صص 12 و 13)]. درونمایهی اصلی داستانهای سیمین پیرامون وقایع روز میچرخد و حال و هوای سیاسی و بیشتر اجتماعی دارد. مضامین اجتماعی آثار سیمین البته میروند زیر سایهی سیاست روز. یعنی سیمین حتی وقتی رمان اجتماعی مینویسد، از اجتماع سیاستزده میگوید و این شاید از تاثیرات شراکت زندگی جلال آلاحمد باشد! حتی در سووشون که به وقایع پس از پادشاهی رضاخان میپردازد، دو کاراکتر «یوسف» و «زری» را از جامعهی آن دوران بیرون آورده و برای مخاطب به تصویر کشیده تا روزگار مردم جامعهای را نشان بدهد که سیاست سیاسیون، روزگارشان را سیاه کرده... در جزیرهی سرگردانی نیز، همینطور است و ما مدام با اشارات سیاسی مواجه میشویم، هرچند اشاراتی در ظاهر کمرنگ و بیاهمیت: [هر وقت آدرس خانهاش را میداد و غرضش سردواندن مزاحم بود، میگفت: «خیابان پهلوی، جنب خانهی شاه...»]. خصوصیت مهم دیگر آثار سیمین، قلم زنانهی اوست. توصیفات، نگاه و مرکز اصلی تمام داستانهای سیمین دانشور، زنها هستند و مردهای آثار او همیشه در حاشیهاند. مثلاً در همین جزیرهی سرگردانی، ما «هستی» را داریم که کاراکتر اصلی رمان است، یا «مامان عشی» که نویسنده اطلاعات زیادی دربارهی او به خواننده میدهد، اما شخصیت آقای گنجور (شوهر ننهی هستی) آنقدرها برای مخاطب باز نمیشود. دیگر آنکه چون سیمین شیرازی بوده، در تمام آثارش از زادگاه خودش یاد میکند و متون داستانهایش پُر شدهاند از اصطلاحات بومی شیراز. ضمن اینکه پشت سر هم از حافظ و سعدی هم نقل قول میآورد: [معلمی برای زن از هر کاری معقولتر است. سر کلاس، تو بندهی هیچکس نیستی. تنها با یک عده طفلکهای معصوم طرفی که اگر معلم دلسوز و با سواد و مهربانی باشی، حتی بهقولسعدی جمعهها هم به مکتب میتوانی بکشانیشان]. یا [زن گذرا جواب میدهد: «درخت کنار». هستی میاندیشد که مقصودش صدر است. سدره طوبی که حافظ گفته منتش را نباید کشید]. البته سیمین کلاً به بالا بردن اطلاعات مخاطب و کنجکاو کردن آنها برای مطالعهی آثار دیگران اهمیت زیادی میدهد و این تنها مختص به معرفی شیرازیها نمیشود و در جزیرهی سرگردانی، نام مثلاً «سارتر» را هم میآورد! زبان سیمین اما، ساده است و شیرین و دلنشین. جملات و دیالوگها، مختصر و مفید هستند و کلمات بومی آنقدرها سخت نیستند که بخواهی از متن سر درنیاوری. اینها را اضافه کنید به اصطلاحات خاصی که مختص قلم خود اوست. در این کتاب مثلاً «از عرضه کردن خودم بیزارم»، یا «آقای به تمام معنی» و همچنین طنازی سیمین که گاه و بیگاه در قلمش موج میزند: [از بچهگی به ما نگفتند زن باید لاغر باشد. هی خوردیم و هی چاق شدیم. پلو و آش رشته و سیبزمینی سرخ کرده و روغن کرمانشاهی؛ حالا چهقدر باید زحمت بکشیم تا یک کیلو لاغر بشویم. من بیچاره از آب خوردن هم چاق میشوم. خودم را کشیدم، هشتاد کیلو بودم. بعد از شنا و سونا و ورزش و ماساژ، یک کیلو کم میشوم و تا یک لیوان آب میخورم، باز وزنم میآید سر جایش]. جزیرهی سرگردانی مثل همهی کتابهای سیمین دانشور است؛ صاف و ساده و پر نغز و معنی. میشود گفت اگر فروغ فرخزاد، در شعرهایش خودش بوده و با صدافت شعر گفته، سیمین نیز، در نگارش داستانهایش اینطور عمل کرده. یک روز یا شب به این جزیرهی سرگردان سفر کنید، حتی اگر نمیخواهید کل کتاب را بخوانید و فقط به چند جملهی زیبا برای به روز کردن دیوارهای مجازی نیاز دارید، مطمئن باشید این جملات لایکخور زیادی دارند!: [در دهلیز انتظار چشم به راه مرگ ایستادهام. و حالا دم و بازدمش که هر دو سینهاش را میشکافتند و میخراشیدند، به صدای قطاری میمانند که هنوز از راه نرسیده به راه میافتد].
لینک کوتاه : |
