خاستگاه جامعه شناختی شعرنو / سيروس ممبيني

تاریخ ارسال : 20 آذر 91
بخش : اندیشه و نقد
خاستگاه جامعه شناختی شعرنو
سيروس ممبيني
کلام آدمی متغیر است.به همین خاطر گویا ارزشها و هنرهای کلامی که ساخته و پرداخته " مفهوم " و " ساختار " کلمه می باشند نیز با زمانه تغییر می کنند . در عوض هنرهای تجسمی که همه مفاهیم آنها در قالب و ساختار بیرونی آنها تجسم یافته است کمتر دستخوش تغییر میشوند گو اینکه فقط با تغییر تعابیر ما از مجسمه سازی، سبکها در این زمینه پدید می آیند وگرنه از نظر زیبایی شناختی مجسمه ابوالهول همانی است که قرنها پیش بوده است و این مزیت هنرهای تجسمی نسبت به هنرهای کلامی و موسیقایی همچون شعر و شاعری است که آنها تابع زمان و تغییرات زمان نیستند و اینها هستند .
زیبایی از آنجا اغاز میشود که تابعیت زمانی و مکانی یک پدیده،حذف گردد و این دو بعد نقش موثری را در پیدایش قالبها و ساختارهای هنری و زیبایی شناختی آنها بازی می کنند .
ادبیات کلامی بویژه شعر و چگونگی سرایش آن نیز از این تغییرات در طول زمان بی نصیب نبوده است و آنچه ما امروزه به عنوان شعر می شناسیم ، خود،گویای بارهای دفعی و جذبی مفاهیمی است که زمان بر کلام تحمیل ساخته است . از همین رو شعر کلاسیک ایران که گویای گستره فرهنگ ملی در طول چندین قرن بوده و هست بی آنکه ساختار و محتوایش دستخوش تحول و دگرگونی شود توانسته با جذب مفاهیم موجود در فرهنگ ایرانی , زیبایی گفتار و ارزشهای کلامی را در خویش جای داده و در طی این سالیان طولانی تا به امروز به همراه آورد . اما چند دهه ای است که سیر تطور و گونه گون شدن با سرعت بیشتری بر پیکره شعر و کلاً ادبیات ایران نشسته است که این خود موجب به وجود آمدن موافقان و مخالفان جدیدی در سطح جامعه ادبی کشور شده و نظرات گوناگونی را در این مورد پدید آورده است، اما آیا واقعا علت چه بوده و چه عاملی باعث این دگرگونی و انقلاب ناگهانی در شعری که قرنها قالب خویش را حفظ کرده بود، شده و چگونه شد که جمعی از شاعران دریافتند باید از قالب های سنتی عبور کرد و طرحی نو در این زمینه در انداخت؟
پیدایش سبک های جدید شعری و ادبی و پا گذاشتن شاعران و هنرمندان به خارج از حوزه فرهنگ بومی و سنتی محصول اعتراض آنها به محدودیت های زبانی و عقاید مرسومی است که در سنت ها و ارزش های ادبی- هنری آنها وجود دارد . اما حقیقتاً این امر نیز خود پیامد و تابع مسایل دیگری است و ریشه را باید در مترقی بودن یک جامعه ( که در این مورد غرب یعنی اروپاست ) و عقب ماندگی اجتماعی و علمی جوامعی دانست که به سوی آن ترقی در حرکتند.
وقتی شاعر در می یابد که دیگر،کلام موجود و مفاهیم سنتی ریخته شده در این کلام در برابر تغییرات اجتماعی دچار محدودیت شده اند و این قالب های سنتی قادر نیستند یک هوای تازه بیافرینند،برای رهایی از این قیدها و محدودیت های کلامی به سبک های دیگری روی می آورد و قالب های موجود را برای بیان و ایجاد تحرک در جامعه ناکافی می داند.
این است که می بینیم در امواج نوی شعری که چند دهه ای است در لایه های ادبی ما وارد شده است و به امید ایجاد هوایی تازه و تنفس در باغ مدرنیته یا پست مدرنیسم که شاخص ترقی اجتماعی اند، شاعران ما جمعی یا فردی ،چمدان به دست در خیابانهای قرن نوزده پاریس،لندن،مادرید و احیاناً بی مقدمه آواره بیابان های وحشی یا جنگل های بی رحم آمریکای لاتین می شوند و از قضا ما در حال گذار از همان مراحلی هستیم که کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش آنرا پشت سر گذاشته است و ریشه این هر دو سیر مشترک نیز همان رویکردی است که تکنو کرات ها نخست در اروپا پدید آورده اند و سپس در کل جهان آنرا گسترش داده اند.
شاعران نئوکلاسیک،انقلابیون آرام
اما در این میان گروه دیگری از شاعران نیز ضرورت تغییر و تحول در سبک های سنتی را دریافته اند اما از طرفی هم نمی خواستند به یکباره نوعی انقطاع و گسست ساختاری را در این سیر تغییر شعری به نمایش بگذارند و برای این کار خود هم دلایل کافی داشتند.آنها ضمن دست بردن در برخی مفاهیم و قالب ها، نمایش جدیدی از شعر کلاسیک ایران به نمایش گذاشتند که تحت عنوان "نئوکلاسیک" شناخته می شود و اتفاقن به نظر می رسد بلوغ شعر ملی متناسب با زمانه منطقن می بایست از همین مرحله بگذرد.
البته اگرچه همه شاعران تحول خواه و نوگرا در زمینه کاری که کرده اند،حق دارند اما من به شاعران نئوکلاسیک خوشبین تر و متمایل ترم.چرا که این دسته خیلی آهسته و آرام و متناسب با روزگار توسعه طلبی و ترقی خواهی،در حال پدید آوردن تغییر در قالب ها ی سنتی اند،آنها همچون نیما یا سهراب و سایر انقلابیون شعری رادیکال،انقلاب شعری و ادبی راه نمی اندازند بلکه با دفورم یا رفورم سنت های موجود در تلاش اند تا همه داشته ها و مفاهیم سنتی را با خود به اکنون و آینده برده و با زبان امروزی،هم گذشته و هم حال را بیان کنند و بر خلاف شعر نو هیچ چیزی را جا نگذارند.متاسفانه از عواقب انقلاب نوی شعری ما،همین است که برخی داشته های پیشین را نمی توان در زبان شعری جدید(مدرنیته )بیان کرد و این از نقایص اینگونه حرکت هاست چرا که همان گونه که گفته شد در این مورد سرچشمه تحول در دست ما نیست و ما فقط در پیامد تحولات اجتماعی واقع شده در اروپا و کشورهای رشد یافته با حفظ استراتژی(که همان ادبیات ملی است) در صدد ایجاد یک تاکتیک جدید به نام شعر نو برای به روز بودن و همراهی با زمانه ایم و مشکل از همین جا آغاز می شود.
آمدیم در شعر نو مشکل محدودیت قافیه را با تغییر در ساختار شعر برطرف سازیم در حالی که شعر را از حوزه های عمومی و همه فهم به مجامع و محافل تخصصی تر و محدودتر کشاندیم در صورتی که شعر نئو کلاسیک این گونه نیست، یعنی هم محدودیت قافیه را مرتفع ساخته و هم حضور در حوزه عمومی جامعه را حفظ کرده است.
به نظر نگارنده ذات پارادوکسیکال تکنوکراسی و ادبیاتی که محصول آن است خطری جدی است که نه تنها در حوزه شعر و ادبیات ملی،بلکه سایر حوزه ها همچون موسیقی،معماری ، شعر و ادبیات دینی و ... را نیز تهدید می کند و اگر با تدبیر به این مسائل پرداخته نشود،قرائت های هرمنوتیکی ممکن است شکاف فرهنگی عمیقی را در آینده برای جامعه پدید آورد. این است که با کمال احترام به همه شاعران نوگرا و نو خواه به نظر می رسد که شعر نئو کلاسیک به عنوان یک تاکتیک ادبی و شعریِ بسیار پویا مناسب تر و رساتر از شعر نو و سبک های نوی شعری است و گام بعدی بلوغ شعر ملی همین شعر نئوکلاسیک است.
لینک کوتاه : |
