حرکت به سوی فردیت و تردید ،مقدمه ای بر شناخت فلسفه مدرن در هنر / علیرضا فراهانی

تاریخ ارسال : 4 مرداد 91
بخش : اندیشه و نقد
حرکت به سوی فردیت و تردید
مقدمه ای بر شناخت فلسفه مدرن در هنر
عليرضا فراهاني
شاید اگر بخواهیم تعریفی نسبتا دقیق و فنی از مدرنیسم در جهان هنر ارائه دهیم باید به این جمله هرولد روزنبرگ رجوع کنیم که می گوید هنر مدرنیستی هنری است که در راه و رسمی نو قدم بر می دارد . هنری که آزمایشگراست و سعی دارد تا تجربه های بکر و متفاوت را به منصه آزمون در آورد . از نظر شکل بغرنج ، فشرده و دارای ایجاز است . هنر مدرنیستی افزون بر بهره گیری از عناصر آفرینش ، از عناصر ضد آفرینش نیز سود می برد و در آن می توان بطور غالب نوعی رهایی هنرمند را از رئالیسم ، ناتورالیسم ، ژانرها و حتی فرم های مرسوم پیش از خود مشاهده کرد .
اگر فرض را بر آن بگذاریم که مقوله ای به عنوان هویت وجود دارد بدین معنی که ابتدا درباره یک چیز بدانیم چه نیست تا بتوانیم تعریف کنیم که چه هست ، آن گاه می توانیم مدرنیسم را بر حسب وجوه افتراقش با سایر مقوله ها درک کنیم . مثلا می توانیم بگوییم مدرنیسم رئالیسم نیست . از دیدگاه بسیاری از نقادان و نظریه پردازان ، ویژگی مهم رئالیسم این است که به شکل ملموس و عینی سعی دارد آینه ای تمام قد در برابر جهان هستی بگذارد و نمایانگر وجوه زیباشناسانه آن در هنر باشد . به همین سبب می توان گفت فرآیندهای وابسته به فرهنگ خاص و یا مفروضات ایدئولوژیکی در آن جایی ندارند . اما هژمونی رئالیسم با چالش مدرنیسم و پس از آن پست مدرنیسم مواجه شد که شیوه هایی نو و تازه ای از نمایش واقعیت و جهان بودند.
مدرنیسم بر آن بوده تا در گونه ها و نوع های محتلف هنری - و در این متن بطور خاص ادبیات مدنظر است - تجربه ای نو و شکلی تازه بوجود آورد . مثلا رمان نویسان مدرن بر آن بودند تا تار و پود رئالیسم که سبک رایج رمان بوده را بگسلند . یا در شعر ، شاعران مدرن کوشیده اند تا اوزان عروضی که اساس شعر بوده را از میان بردارند و فرم های جدیدی از نوشتن شعر را تجربه کنند . در نثر نیز مدرنیسم همراه است با تلاش برای ارائه ذهنیتی انسانی به شیوه هایی واقعی تر از رئالیسم مثل بازنمایی نسبت فرد با جامعه ، ارائه تک گویی های فردی که نشانگر درونیات است ، سیلان ذهن ، آشنایی زدایی ، وجود ترس و تردید و بسیاری مشخصه های دیگر که سازنده نثر مدرنیستی هستند .
مدرنیسم را دوره ، سبک ، ژانر یا ترکیبی از این ها دانسته اند . اما مدرنیسم در وهله اول نخست یک واژه است . واژه ای که ریشه ی آن از « مودوی » لاتین میباشد که به معنای جاری شدن است . در برهه های مختلف زمانی منظور از « مدرن » آوانگارد بوده است . هر چند که بعد از جنگ جهانی دوم این معنا ذیل لفظ « معاصر » قرار گرفت و معنای مدرن از حالا به همین حالا تغییر یافته است . به همین جهت نمی توان از یک مدرنیسم واحد و مطلوب سخن گفت بلکه از دهه 1960 میلادی به بعد از « مدرنیسم ها » صحبت شده است . به لحاظ وضعیت تاریخی مدرنیسم ماهیت خود را عمدتا با تعابیری همچون سفیدپوستانه ، مذکر ، ناهمجنس گرایانه و اروپامحورانه ی طبقه متوسط نمایانده است و هر گونه چالش جدید در هر یک از این جنبه ها منجر به سر برآوردن مدرنیسم دیگری در میان انواع مدرنیسم شده است .
« مدرنیست » نیز واژه ای است که در اواخر قرن شانزدهم در مورد شخص مدرن بکار رفت . در قرن هجدهم از این واژه در مورد شیوه های مدرن و همچنین طرفداران ادبیات مدرن در مقابل ادبیات قدیم به کار برده شده است . از سوی دیگر واژه « مدرنیسم » برای اولین بار در قرن هجده صرفا در مورد گرایش های خاص عصر جدید به کار رفت . اما در قرن نوزدهم وسعت معنای این واژه بیشتر شد و همدلی با عقاید ، سبک ها و جلوه های مدرن را نیز شامل شد . در همین دوره بود که مدرنیسم در ادبیات نیز ، در یکی از آثار تاماس هاردی به نام «دوربرویل» به سال 1891 متجلی شد . اثری که تاماس هاردی محتوای آن را درد مدرنیسم می دانست . اما باید گفت ریشه های ادبی مدرنیسم ابتدا در آثار شارل بودلر و گوستاو فلوبر که هر دو فرانسوی بودند شکل گرفته اند . نویسندگانی که در سالهای پایانی قرن نوزدهم به عرصه ی ادبیات وارد شدند .
مدرنیسم در هنر شامل بسیاری از جنبش ها و سبک های آوانگارد می شود که به نام اکسپرسیونیسم ، ایماژیسم ، سوررئالیسم ، فوتوریسم ، دادائیسم ، فرمالیسم و امپرسیونیسم شکل گرفته اند . پیشگامان بزرگ این جنبش ها و سبک ها را باید شخصیت هایی چون چارلز داروین ، کارل مارکس و فریدریش نیچه دانست . اما پیش از تمام این نامها شخصیت بسیار مهمی که به لحاظ فکری بر نامهای ذکر شده بسیار تاثیرگذار بوده زیگموند فروید است .
در کنار مدرنیسم « مدرنیته » واژه ای است که آن را برای نخستین بار شارل بودلر در اواسط قرن نوزدهم بکار برد که معنای آن به شیوه زیستن و تجربه زندگی کردن انسان در وضعیت تحولات صنعتی ، شهرنشینی و تفکیک حوزه هایی چون دینی از غیردینی برمی گردد و مشخصات آن عبارت است از فروپاشی و اصلاحگری ، پراکندگی و تحولات سریع ناماندگاری و ناامنی که این مشخصات همراه است با ادراک های تازه ای از زمان و مکان ، سرعت ، تحرک ، ارتباطات ، سفر ، دینامیسم ، آشوب و دگرگونی های فرهنگی . امیل دورکیم ، ماکس وبر و فردیناند تونیس در آغاز قرن بیستم به طرق گوناگون مدرنیته را تئوریزه کردند . امیل دورکیم بر تقسیم کار ذاتی تولید مدرن تاکید کرد . ماکس وبر بر دلزدگی از جهان عقلانی شده و فردیناند تونیس بر حرکت تدریجی از مناسبات تنگاتنگ جوامع در هم تنیده ی روستایی به بدعت ها و ناشناختگی های جامعه شهری تاکید کرد .
مدرنیته را می توان هم پایان بخش گذشته در نظر گرفت و هم آغازگر آینده . از این رو تعجبی ندارد که واکنش ها و پاسخ های هنری در دو شاخه تجلی یافتند . نخست خوشامدگویانه که عمدتا در اغلب جاهای دنیا اینگونه بوده و دوم نکوهشگرایانه که بخصوص در جزایر بریتانیا این مسئله رواج داشته است . نقادی به نام مارشال برمن مدرنیته را به سه مرحله تقسیم کرده است . نخست 1500 تا 1800 که تلاش میشد تا کلماتی در راستای توصیف زندگی مدرن آفریده شود . دوم قرن 19 که در آن انقلاب های بزرگ آمریکا و فرانسه رخ دادند و تحولاتی بسیار بزرگی در سراسر اروپا بوجود آمد . و سوم قرن بیستم که دیگر جهان بطور کامل در روند مدرن سازی قرار می گیرد . تعریف این سه مرحله از سوی مارشال برمن در حالی صورت می گیرد که برخی دیگر از روشنفکران مهم همچون فوکو مدرنیته را بیشتر یک نگرش دانسته اند تا یک دوران مشخص .
مشخصه ی مهم مدرنیته تلاش برای محوریت بخشیدن به انسان و عقلانیت او بوده است . عقلانیتی که در تمام سطوح زندگی انسان از مذهب و طبیعت گرفته تا امور مالی و علم می بایست جریان پیدا کند . اعتقاد به پیشرفت و نوآوری که به سیستم های انبوه صنعت ، نهادسازی ، اداره ی امور کشور و نظارت و مراقبت منتهی می شود از جمله مباحثی است که در حیطه ی مدرنیته درباره آنها بحث می شود . یورگن هابرماس یکی از مدافعان سرسخت مدرنیته معتقد بود که مدرنیته عبارت است از تلاش برای توسعه علم عینی ، اخلاق ، حقوق جهانشمول ، هنر مستقل مطابق منطق ذاتی آنها و برای سازماندهی معقول زندگی روزمره که در تمامی این موضوعات انسان نقش محوری دارد . از نگاه هابرماس مدرنیته پروژه ای ناتمام است که بطور مدام سعی دارد به قصد تعیین هویت و ابراز وجود خود ، به بازتعریف مستقلی از خودش برسد .
مدرنیسم را معمولا فرمی هنری می دانند که یا وابسته به زمان است یا وابسته به ژانر . وقتی وابسته به زمان است عمدتا آن را مربوط به دوره سالهای 1890 تا 1930 می دانند با این قید که از اواسط قرن نوزده رشد یافته و در اواسط قرن بیستم رفته رفته تاثیرش از بین رفته است . در این دوره بخش بزرگی از آثار ادبیات مدرنیستی خلق شده است .
مدرنیسم نه بر جهان کلان که بر جهان خُرد تاکید می کند و به این ترتیب برای جنبه ی فردی بیش از جنبه اجتماعی ارزش و اهمیت قائل است . مدرنیسم جنبه خودارجاعی دارد و هنری پدید می آورد که به خودش می پردازد و متونی را بوجود می آورد که بیشتر قائم به ذات هستند و کمتر میل به بازنمایی دارند . در مدرنیسم شیء به واسطه ی کارکردش وجود دارد و به همین جهت خانه عبارت است از ماشینی برای زیستن در آن و شعر ماشینی ساخته شده از کلمات است که برآمده از حس و تفکر شاعر می باشد . در واقع هنر مدرنیستی بر دشواری و پیچیدگی ها تاکید دارد و نشان می دهد که فرهنگ در واکنش به عصر ماشین تغییر کرده و کاملا به سوی نخبه گرایی رفته است . مدرنیست ها اخلاق را برتر از هنر نمی دانند و هنر را عالیترین شکل دستاورد آدمی به حساب می آورند . متن های مدرنیستی اغلب بر فروپاشی اجتماعی ، فکری یا شخصی تاکید و تاریخ را ذیل اساطیر و سمبولیسم قرار می دهند .
از دیگر مشخصات مدرنیسم عبارتند از تاکید بر شهر و دفاع از تکنولوژی در عین ترس از آن ، آزمایشگری فنی همراه با نوآوری های سبکی رادیکال ، تردید در مورد زبان به مثابه واسطه ای برای ادراک یا تشریح جهان و نگاه انتقادی به ارکان مهم قرن 19 مانند علم تجربی و عقل گرایی . گسترش هنر ظاهرا تابع رشد چیزهای دیگر بود . رشد علم ، رشد امپراتوری بریتانیا و رشد جامعه . این تحولات سودآور مادی با بحرانهای فردی و جمعی و به ویژه فکری همراه شد که خود ادبیات جدیدی پدید آورد که شورشی ، پرسشگر ، شکاک و درون نگر اما پرخاشگر بود . مدرنیسم را می توان واکنش هنرمندان و نویسندگان به چند موضوع دانست که از جمله ی آنها روند صنعتی شدن ، جامعه شهری ، جنگ ، تحولات تکنولوژیکی و ایده های فلسفی بودند . به عنوان مثال عارضه های جنگ آثار بسیاری بر آگاهی مدرن گذاشت . اختراع سلاح های جدید جنگی همچون زیردریایی ، هواپیما ، گازهای سمی و بسیاری دیگر از دستاوردهای آگاهی مدرن بوده است . دستاوردهایی که در ازای آنها روان پریشی موسوم به موجی شدن به عنوان یک بلایی بزرگ جوامع و ملت ها را مورد آسیب قرار داد . تحولات تکنولوژیکی به این معنا بود که مدرنیسم هنر دنیایی است که با توسعه صنعتی ، مکانیزاسیون ، شهرنشینی ، غیرمذهبی شدن امور و شکل های توده ای اجتماعی هر دم دگرگون می شود .
مدرنیسم حرکت واضحی بود به سوی افزایش پیچیدگی ، درون نگری ژرف ، خودنمایی فنی ، شکاکیت شخصی و ضدیت عمومی با بازنمایی . در موسیقی مدرنیست ها با آتونالیسم در برابر سمفونی های خوشایند گوش واکنش نشان دادند . در نقاشی نیز با نهضت هایی مانند پست امپرسیونیسم ، اکسپرسیونیسم ، کوبیسم ، سمبولیسم ، ایماژیسم ، ورتیسم ، دادائیسم ، فوتوریسم و سوررئالیسم رفته رفته پایه های رئالیسم را سست کردند . هر کدام اینها نحوه ی متفاونی را در نگریستن به واقعیت نشان می داد . در عرصه داستان نویسندگان جدید چندین پایه از پایه های رئالیسم کلاسیک را نفی کردند . پایه هایی مثل راوی قابل اتکا ، استفاده از ضمیر ثابت ، تاریخ به مثابه یک فرایند خطی پیش رونده و ...
در اوایل قرن بیستم ادبیات به طرز فزاینده ای به صورت یک نوع « حرفه » درآمد . به این ترتیب آن را خارج از حریم خانگی به شمار آوردند و آن را نوعی شاخه آکادمیک جدی تلقی کردند که می بایست ارزیابی اش کرد و به آن نظم و نسق داد . در همین راستا این تصور در مورد ادبیات قوت گرفت که نه تنها سرگرمی اوقات فراغت نیست که می تواند آداب رفتار را بیاموزاند و در تعریف هویت ملی موثر واقع شود . نویسندگانی چون کاترین منسفیلد ، جین رایس ، ویرجینیا وولف ، مینا لوی و ... در این مسیر بسیار کوشا بودند و توانستند در تئوریزه کردن ادبیات مدرنیستی تاثیرگذار باشند .
لینک کوتاه : |
