تببیین پساغزل و غزلی نمونه / مریم حقیقت

تاریخ ارسال : 13 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد
تببیین پساغزل
و غزلی نمونه
قرار بود از الف الفبا(پسا در پسا غزل)شروع کنم اما وقتي اولين عنوان مباحثه ي اينترنتي وبلاگ بوي جوي موليان ((نقش وکارکرد غزل در شعر امروز؟))مطرح شد بهتر ديدم بحث را از وجوديت الفبا((پسا غزل)) شروع!کنم. در ادامه بقيه ي الفبا را خواهم نوشت اگر خدا بخواهد...
فلسفه در پسا غزل يا فلسفه ي پسا غزل ياپسا غزل رنسانسي ديگر يا [مي تواني هر نامي که دوست داري برايش بنويسي اصلا متن را آنطور بخوان که مي خواني!]
هر چند کليت اين چرا مورد توجه قرار دادن جزئيات بسياري را مي طلبد منتهي پرداختن به همه ي جزئيات از حوصله ي اين متن خارج است.پس به اين سوال از منظري که بيشتر دغدغه ي خود من و روزگار من است پاسخ مي دهم: از آنجا که من موقعيت جامعه وبالطبع جامعه نشينان!عصرم را وضعيتي پست مدرن مي دانم که برخي را قبلن هم،نوشته ام ونوشته اند ،مثل (1)وضعيت جامعه ي ما با درهم آميختگي شاخصه هايي مثل حضور هم زمان سنت ومدرن-هم زماني وحتي هم مکاني قوميت ها،ايدئولژي هاي سياسي ،مذهبي متفاوت وحتي مخالف!-تغيير منزلت دائمي ارزش ها وتبديل ناگهاني/به معناي عدم طي دوره ي ديالکتيک لازم/هنجار به نا هنجار-تحت
سيطره بودن توسط انواع رسانه هاي جمعي و........همه و همه آيا وضعيتي جز پست مدرن را نمايانگر است؟و آيا براي انسان درون سنتي ايراني که در جامعه ي بيروني مدرن زده ي فعلي به ترديدي ناگزير دچار شده وضعيتي جز وضعيت پست مدرن را مي توان متصور بود؟واينجاست که تعريف تقريبا غلط عامه مبني براينکه پست مدرن مرحله اي بعد از مدرن است تقريبا رد شده وجاي خود را به پست مدرن وضعيتي ناشي از شکست مدرن است مي دهد.واين اتفاقي است که در اکثر جوامع جهان سوم والبته ايران/ به نحوي خواهي -نخواهي،بود-نبود/افتاده است))موقعيت امروز در وضعيت غزل و وضعيت امروز در موقعيت غزل را چنين مي پندارم :
غزل نمي تواند پست مدرن باشد؟!!پاسخ قريب به اکثريت جواب به چراي ما اينست که چون غزل مجموعه اي ساختارمند است وپست مدرن فرايندي ساختارگريز در واقع کنار هم بودن اينان غير ممکن است وچون بودن يکي نفي ديگريست(2)، پسا غزل ، غزل پست مدرن يا هر ترکيب غزل و پست مدرن ، پارادوکسيکال است. در نگاه ابتدايي وغير تاويل گرا اين جمله کاملا صحيح است اما اگر فقط کمي تامل کنيم نماهاي نديده ي پست مدرن+ غزل
آشکارتر به چشم مي آيد . اجازه بدهيد از مثال ساده وتکراري خودم استفاده کنم فرض مي کنيم شما انسان کاملا منظمي هستيد و من بي نظم حالا در نظر بگيريد يک جابه جايي يا بهتر بگويم يک اتفاق ساختاري در اتاق منظم شما و چهار چوب بي نظم من صورت بگيرد کداميک بيشتر ديده مي شود و به بيان مي رسد مسلما اتفاق در ساختار منظم شما داعيه ي من بر اينست که پست مدرن در مجموعه ي ساختارمند غزل بيش از هر جاي ديگر نمود عيني مي يابد به زعم ليوتار(( زيبا شناسي پست مدرنيته در ماهيت ناپايدار و متناقض اشکالي از هنر نهفته است که متناظرند با وضعيت ناهماهنگ و ناساز واره ي جامعه ي قرن بيستم)).
به همه ي دلايلي که نوشتم / ننوشتم! غزل را بهترين قالب براي بيان / بود، امروز خودم(در اينجا من من،من شما،ومن ايشان)جامعه وشعر مي دانم.
و اما چرا پسا غزل؟
((فرم از نظر من آن چيزي است كه شعر را در روبه روي خواننده قرار مي دارد و حالت گريز از محتواي شعر مي گيرد و آن را در برابر مخاطب نگاه مي دارد تا او را در لذت و هوشياري تمام به تماشاي جلوه هاي توام فرم و محتوا بنشاند . فرم به يك معني روبه رو ، يعني در برابر ، يعني خاصيت ايستايي دادن به چيزي كه مي خواهد بگريزد . فرم ، يعني ايستا ديدن ، و در برابر بينش انسان جلوه هاي محتوا را نگاه داشتن و آنها را به صورت شاكله هايي پايدار و دائمي و ايستا ديدن . شعري كه فرم دارد از سطح مسطح كاغذ تجاوز مي كند ، حجم پيدا مي كند و صاحب شاكله و قد و قامت مي شود ، كلمات را مثل پرچمي بر مي افرازد و به اهتزاز در مي آورد ؛ طوري كه گويي مي توان كلمات را عملا به صورت شكلي عمودي روي كاغذ ديد .گويي كلمات بر روي كاغذ پهن نشده اند ، بلكه شخصيت پيدا كرده اند و از كاغذ سر درآورده اند ، قد راست كرده اند و ما را به سوي خويش دعوت مي كنند .)) (3)
با توجه به اينكه فرهنگ گذشته در شاكله ي فرم هاي مختلفي به ما مي رسند . ما نمي توانيم از اشكال فرهنگي فرم در بررسي هاي در زماني آن جدا باشيم و تنها فاصله از خود تاريخ اتفاق مي افتد . پس مي توان اينگونه گفت كه غزل تنها يك فرم در زماني دارد و آن ساختار و اسكلت بندي آن است كه مي توان تحت بررسي و چالش قرار بگيرد . هرگونه روند و تغيير در اين چالش و تفكر در ذات ساختار غزل مي تواند دچار نوعي دگرديسي ساختاري شود ولي هيچ گاه در طول تاريخي اين بررسي ها غفلتي از ساختار غزل صورت نگرفته است كه البته اين غفلت تعميم همان متفكراني است در غزل ، كه به اصطلاح روشنفكران همان شكل كلاسه شده ي ادبيات ما بوده است . و ما نام ديگري جز غفلت بر آن مي گذاريم . جهشي كه غزل را از چينش هاي عمودي خارج مي كند و فرمي ايجاد مي كند كه مخاطب امروزين آن مي تواند با تكيه به عدم شناخت خود از عروض و آهنگ دروني غزل تنها با در دست داشتن تعاريفي از شعر آوانگارد و پيشرو و ارائه ي خلاقيت در خوانش غزل به تعريفي دست پيدا كند كه پيش تر ها راهي براي رسيدن به آن عملا در دست نبود .
يك نمونه از اين دسته آثار را مي توان در جرياني نوظهور از غزل((پسا غزل))
بررسي كرد . جرياني كه در عمق بستارها و بسامدهاي تاريخي چندصدساله ، دست به نوعي هماهنگي در شكل ارائه ي سيستمي از شعر به نام غزل زده است كه با هم در مكانيزم شعر آوانگارد جاي دارد و هم غزل را وادار به نگاهي نو به خود كرده است. و به جرات مي توان گفت : نگاهي پسانيمايي در اشاعه ي فرهنگي نوين از خوانش شعر كلاسيك ارائه داده است . كه در حد و مرز يك رنسانس ديگر در ادبيات پهلو گرفته است . البته نمي توان با خوانشي موشكافانه و تدقيق در نحله هاي اين ساختار تا نرم زباني ، تفاوت هاي اساسي ميان ژرف ساختارها آن با مقايسه اي تطبيقي ادبيات پيشاخودش كاملا به امر نيل پيدا كنيم .
مي دانيم كه توجه به فهم زبان در بافتِ ارتباط ، كانون فهم امروزين ما از گفتمان است . البته در تعريفي جديد از گفتمان كه يك قطعه ي بزرگ زباني مي باشد و ديگري به سازمان بندي اجتماعيِ محتواها در كاربرد (function ) راه را براي ارجاع شاخصه هاي ادبي به ساختارهاي نوظهور و متغيير هموارد كرده است . اين شكل از نگرش زبان شناختي توجهش معطوف به ويژيگي هاي صوريِ قطعاتِ زبانيِ بزرگ از جمله است ، ويژگي هايي مانند بسامد واژه ها ، ساختارهاي نحوي ، هم آوايي واژگاني ، نظم ساختاري خود متن ، ساختارهاي فراجمله اي مانند ساختار مبتدا – خبري سطور ، ژانر و غيره مي باشد كه هر كدام از آنها را مي توان با مقايسه ي رهيافتهاي معنايي – ساختاري متون آركائيك (غزل ، مثنوي ، رباعي ، دو بيتي و ...) در فرايند درماني آن به خوبي روشن و توجيه نمود.داعيه ي من بر اينست که: يكي از اين جريانات كه آغازگاه عصيان در برابر انعطاف ناپذيريِ قواعدِ سنتيِ دستوري ست با تاكيد خود بر فرديت احساساتِ نويسنده و قطعيت بخشي به هستي متن و به سوبژكتيويزه كردن اين مفاهيم كمر بسته است ؛ و گاه بر نقش ساختاري خود در غزل وگاه بر نقش پلات روايت و گاه بر حركتي اپيستيميك اين جريان را در قالب خود به رفتاري بدل كرده كه ناچارن به چيزي با نام «پساغزل» ختم مي شود ، كه بنيادگر حركتي انتزاعي از نوشتار و گفتار آركائيك در شعر مي باشد . هرچند كه در غايت خود را مديون اهتمام همان شعر كهن و كلاسيك مي داند اما همانطور كه در مطلع نوشتار بدان اشاره شد تنها تاريخ را از منظر تاثير گذاري فرهنگي آن در اين رفتار مورد مطالعه قرار مي دهيم و بس.
1ـ آقاي فدروس ساروي در مقاله ي من يک پست مدرنم قبل از من به بعضي از اين نکات اشاره کرده اند.
2ـ البته اصراري بر نامي خاص و..ندارم اما بايد توجه داشت به صرف استفاده ازنامي ازجبر!!! به کار گيري المانهايي که نام به ما تحميل مي کند مبرا نيستيم که اگر چنين باشد نامي بي مسمي به اثر داده ايم و/ ...
3- « دكتر رضا براهني / طلا در مس / ص 361»
33عدد مقدسي است
333333333333333333333333333333333
كه چشمهاي قشنگ مرا بزن پرسه
همينكه عاشق تو...]...بس كن اين اراجيفو
:چه خشگله.چه جوونه:بده به من ليفو]
حرم؟سوار شو خانم [تو را نمي جنگم!]
صداي خيس زمستان،چقدر دلتنگم
مامان !منم نرو برگرد فكر من هم باش
:عزيزكم ،گل نازم ،نكن قشنگم، كاش...
[مي گن تا وقتي آب نريختي رو سرش همه ي صداها رو ميشنوه
:نه بابا تا شب واسه همينه كه يكي تا غروب پيشش مي مونه]
چقدر سخته كه بيـ/دار مي شوم بي تو/؟
:كنار تخت رو پشتي لباس آبيتو-
-ببين نشسه تو دسش يه نامه هس بردار
نوشته دختر خوبم.../نگاه كن انگار
:چقدر چشم شما حرف مي زند در من!
:پياده مي شوم آقا/مرا../كنار بزن
33 آدم كج فهمٍ كج سليقه ي بد
33 شعر كه بايد به نا كجا برسد
چرا نگاه نكردم كسي مرا رد شد
زمان به بودن تكرار من مقيد شد
چه چشمهاي قشنگي دل مرا لرزيد
شبيه عشق،شبيه تو كه نبايد شد
به موج خيز نگاهت تماميم لغزيد
نگاه كردي ودر من تمام شب مدشد
همينكه خواستم از تو عبور/مي كردم
نگاه ملتهبت درد را...دلم سد شد
شبيه زخم كه88 مرهم داشت
هزار ونهصد و بي انتها...مردد شد
نشست پشت پيانو شبيه دلتنگم
شبيه كشتي گهواره اي كه مرقد شد!
چرا؟the endوتو فكر مي كني اينبار
صدا،صدا،و..وتنها صدااااااااااااا كه ممتد شد
كسي كه هستي من را...دوباره بر مي گشت
كسي كه رفت نباشد دوباره آمد شد
چه فرق مي كند اينكه مرا نمي بيند
چه فرق مي كند اينكه مرا...ولي بد شد
صداي داغ موءذن سلام آقا جان!
.........................................
[به جاي من همه ي آنچه آرزو كردي واز حريم غريبش گرفته اي بنويس]
كبوتري كه نفس مي كشيدمش/پر زد
دوباره عشق،دوباره طلاي گنبد شد
وكاشت دست مرا پاي حوض فيروزه
نوشت: مثل هميشه..و...سبز خواهد شد
4 ساعتِ پروازِ...مي پرم بي بال
33بار مرا غسل مي دهد غسال!!!!
لینک کوتاه : |
