تأملي بر جريان "غزل پست مدرن" / میثم ریاحی


تأملي بر جريان نویسنده : میثم ریاحی
تاریخ ارسال :‌ 13 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد

" اُتوپياي غزل "

تأملي بر جريان "غزل پست مدرن"

با نگاهي به مجموعه ي " گريه روي شانه ي تخم مرغ "

 

نویسنده :

 

ميثم رياحي

 

 

پرداختن به نام ها ، جريان ها ، جدال هاي بر سر هيچ و بطور كل مباهَله و تعزيرهايي اين چنين ادبي (؟!) براي من نوعي هيستري به بار مي آورد كه هميشه از درگاه آن و حتا شناخت نرولوژيِ حركتش پرهيز داشته ام . اين موضع ، براي محل نگذاشتن به " غزل پست مدرن " نيست بلكه مي خواهم نشانگر بي تفاوتي من به تيترهاي گوناگون ِ پيش رو باشد زيرا هميشه از جانبي گرايي و وضعيت ترديد ميان آنچه مي بينم و آنچه واقعن مي بينم نيز پرهيز كرده ام .

‹‹ در تركيبِ " غزل پست مدرن " واژه ي " غزل " به عنوان مجازِ جزء از كل تمام قوالب كلاسيك و معتقد به چهارچوب  قرار گرفته است. ›› (1) بنابراين براي شناخت اين نِحله ابتدا بايد با متدلوژي خاصي به كندوكاو ِ در " شعرهاي كلاسيك " و سپس جريان " پست مدرن " پرداخت و آنگاه به نتيجه نشست كه آيا اين دو به تقابل هم  مي آيند يا به تعامل ؟ آيا تركيب حاضر با تعارض هايي كه در بطن خويش دارد و    مي پروراند ، مي تواند خواستگاه ِ نگاه نويني به سنت كه به نوعي از پيشينه و تأخري كاريزماتيك در جامعه ي ما برخوردار است باشد ؟ و يا خير اصلن همنشيني چنين واژه هايي را بايد مايه ي تضييع يكديگر دانست و حاصل نوعي روان پريشي انديويدواليستي كه از مبثوت گشتن آن بايد خودداري نمود .

" فرد موراماركو " در مقاله اي در يك تعريف كلي گرايانه ، " تلفيق دغدغه هاي اجتماعي و نوآوري هاي زيبايي شناسانه را مشخصه هاي جو ادبي فراگيري مي نامد كه پسامدرنيسم مي خوانيم . " پسامدرنيسمي كه به روايتي (؟) در دهه ي پنجاه ميلادي افرادي چون گينزبرگ و كروآك و بعدتر همراه با آنها ديگراني در جنبش بيشتر اجتماعي بيت (BEAT  ) آغازگر آن بوده اند . پسامدرن مانند بسياري از جريان هايي كه پيش از خود دارد و با تيزبيني خاصي منكر آنها نمي شود ، با ظهور خود ، خواسته يا ناخواسته نام هاي بسياري را زير چتر خود مي گيرد و آثار پيشرو همزمان را مانند هر جريان نوظهور ديگري به خود منتصب مي كند . بگونه اي كه ما امروزه با گذشت دهه هاي مختلف و جدال هاي بسيار ، ناگزير از پذيرش آن مي باشيم ؛ با اينكه هيچ گاه شاهد اتفاق نظر و تعريف صريحي از سوي صاحب نظران بر سر مفهوم اش نبوده ايم .

در تركيب " غزل پست مدرن " پيش از اصطلاح پست مدرن ، مجازن با شعر كلاسيكي روبه روايم كه در جامعه ي ايراني ما چندان به شناخت ، حداقل در سطح ِ ظاهري اش نيازمند نيست . واژگان چنين تركيبي از نگاه هاي بسيار ، اگر در ظاهر بلحاظ يكي از خصايص پسامدرنيسم كه آن هم بازنگرشي است كه به سنت دارد و نابودي آن را موجب خاموشي مي پندارد ، به تعادي ِ هم برنخيزد ، اما در لايه هاي دروني خود به پارادوكس هايي دچار است كه ذكر نكته به نكته ي آن مجال بيشتري را مي طلبد .

از ديد من " غزل پست مدرن "  نوعي حركت ارتجاعي است كه هيچ گاه به ارتجال دچار نيست و با قرار گرفتن در كنار حركت پست مدرن و با تكيه بر اصل يا فرعي از اين حركت عظيم (؟) كه گفته است : " سنت ، پيشرفت مي كند " مي خواهد ارتجاء به امروزي كردن جامه اي كهن داشته باشد . حركتي كه برخي آن را ماليخوليايي مي پندارند و توهين به قداست و شرافت غزل . برخي نيز نامتجانس و التقاطي . برخي مي گويند ظرفيت و پهناوري ِ(immane) اين غزل ِمنكوب و معصوم و مُرشّح هر حركت بزرگي را ممكن مي سازد . عده اي هم فرياد مي كشند " ما چگونه در دنيايي ديوانه بدون ديوانه شدن سر مي كنيم ؟ "  اين ميان شايد اگر "اومبرتو اكو" حضور داشت بار ديگر مي گفت : ‹‹ متاسفانه ، اصطلاح " پسامدرن " اصطلاحي همه فن حريف است . ››       

جدا از مسائل مطرح شده اگر از نگاه ِجامع تري به مسأله بيانديشيم و از انصداع بحث خودداري كنيم ، مي توان با كمي ترويح به اين جريان ، " غزل پست مدرن " را    نحله ي تجربي خوب و خاصي براي قوالب كلاسيك دانست تا خود را نزديك تر به مخاطب حرفه اي و پيگير شعر امروز كند . البته اين به معناي دور بودن مخاطب  حرفه اي و پيگير شعر امروز از ادبيات كهن نيست بلكه هدف تجربه ي امروزين شاعراني است كه سرايش در قالب هاي كهن دارند . با اندكي توسع نسبت به اين جريان ِدر حال تجربه به جاي توبيخ مي توان در توجيه حضور توأمان ِدو واژه ي "غزل" و "پست مدرن" در يك تركيب ، واژه ي پست مدرن را مديوم حضور تكنولوژي ، ابزار و اصول دنياي مدرن در قالب هاي كلاسيك دانست كه هدف غايي آن رسيدن به يك وضعيت پست مدرن است . حال در اينكه " هدف " تا چه اندازه ميسر مي گردد جاي بحث مبسوط دارد . اما بايد قبول كرد تا حدي برخي از دغدغه هاي پسامدرنيسم و موارد ياد شده در مقاله ي "شناسه هاي غزل پست مدرن" از قبيل دغدغه هاي اجتماعي ، شكست روايت ، نگرش نو به مسأله ي زبان و همچنين امكانات آن در اجرا ، ديد موازي ، تصرف در نحو ( مثلن : دارم از تفاق مي افتم ... و نيز از قول مقاله ي ياد شده : و زن گرسنه شد و از لبش شروع گريست ) و همچنين نقد فلسفي و روانكاوانه با رويكرد جامعه شناسانه را مي توان تا حدودي در غزل پيروان اين جريان و در مجموعه ي " گريه روي شانه ي تخم مرغ " مشاهده نمود . هر چند كه بسيار قبول دارم كه هيچ وقت به بلاتكليفي يا پا در هوايي (indeterminacy) و حضور در همه جا (immanence) دو گرايش محوري تشكيل دهنده ي پسامدرنيسم و برخي ديگر از مسائل كه از حوصله ي من و اين متن خارج است آنچنان كه بايد نمي رسيم .

مجموعه ي " گريه روي شانه ي تخم مرغ " كه برگزيده ي آثار اولين جشنواره ي غزل پست مدرن است شايد بلحاظ پرسپكتيو بتواند دورنمايي از اين جريان را ارائه دهد اما اگر بخواهيم اندكي از ديد پاتولوژيستي (؟) اين مجموعه را آسيب شناسي كنيم در يك اظهار نظر ساده مي توان گفت كه اي كاش دست اندركاران امر اندكي حساسيت بيشتر در انتخاب آثار به خرج مي دادند . در خوانشي كه بر اين مجموعه داشتم با استعدادهاي خوبي گاه رو به رو گشتم كه خود جاي اميدواري است و براي غزل  مبارك ! [ هر چند كه با آثار تعدادي از اين دوستان پيش از اين آشنا بوده ام ] اما گاه با سهل انگاري هايي در مسائل ابتدايي روبه رو شدم كه ذهنيتم را به سير انتخاب و حضور اين آثار در مجموعه اي كه به نوعي ادعاي پيشرو بودن و دوري از كليشه دارد تا حدودي خراب كرده است . مثلن يكي از اين موارد ، استفاده ي نامناسب از تتابع اضافات در غزل صفحه ي 15 است كه كِش آمدني  بي مورد را موجب مي گردد :   

جاسوس ِ بي وفاي ِنظر تنگ ِنانجيب

- اين فحش ها براي همين ثانيه ت بسه ...         آزاده شريفي ص 15   

حال در مقابل اين استفاده ي نامناسب ، به كاربرد تتابع اضافات در اين بيت از غزل حافظ بنگريد :

شرح شكنِ زلف ِخم اندر خم ِجانان

كوته نتوان كرد كه اين قصه دراز است             حافظ/غزل 40/نسخه ي غني و قزويني

كه به نوعي بيانگر همان است كه در مصراع دوم ، خود بيان كرده است ، يعني بلندي گيسوي ... . و يا چينش و همنشيني رندانه ي چنين واژگان و تركيب هايي در كنار هم كه به خودي خود نمايانگر سراسر ، آشفتگي است :

زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست

پيرهن چاك و غزلخوان و صُراحي در دست         حافظ/غزل 22/نسخه ي غني و قزويني

البته چنين استفاده اي را در مورد مناسب خود هم در اين مجموعه شاهديم . مانند اين بيت از غزل صفحه ي 66 كه مي تواند نشانگر يك انتظار طولاني باشد :

<!--[if !vml]--><!--[endif]-->مثل ِنگاه ِچشم ِخيس ِخيره ي ِ... خسته <!--[if !vml]--><!--[endif]-->

توي ِشب ِ " آن كوچه اي كه بي تو مهتابم ! "       زهره جعفرزاده  ص 66  

 و يا حتا نمونه ي بهتري در اين مصرع از مجموعه ي "فرشته ها خودكشي كردند" :

‹‹ دراز ِپاك ِدراز ِكشيده به گناه ! ››                     ص 15/ سيد مهدي موسوي

مسئله ي ديگري كه مي توان آن را به عنوان يك نقيصه در كليت مجموعه در نظر گرفت ، پرداختن به مواردي گاه دستمالي شده از سال ها و حتا قرن ها پيش است . مانند كاربرد ِ بيت هايي با تمِ تقابل كهنه ي "عقل" و "عشق" ،آن هم در پوسته ي شعر :

پاي اجاق گاز قديمي نشسته عشق

كه تا هميشه زر بزند : عين...قاف...لام!                 هدا قريشي شهري  ص 11  

و در موردي ضعيف تر :

عشق ذاتا برادر عقل ست ، هر دو در يك رَحِم بزرگ شده اند

عقل در دام غم نمي افتد ، عشق اما اسير مي آيد            محمد مبلغ الااسلام  ص 56  

كه يك مصداق بارز  اين گفته را در بيت هايي از يك غزل باز هم حافظ مي توان مشاهده نمود :

‹‹ در نظربازي ما بي خبران حيرانند

من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند

عاقلان نقطه ي پرگار وجودند ولي

عشق داند كه در اين دايره سرگردانند ››        حافظ/غزل 193/نسخه ي غني و قزويني

"ادوارد دالبرگ" معتقد است كه ‹‹ يك ادراك بايد مستقيمن و بي درنگ به ادراكي ديگر منجر شود ››  اما ملاحضه مي فرماييد كه خواندن چنين بيت هايي نه تنها ما را به درك مناسبي از اين سيره ي سرايش نمي رساند بلكه تنها ما را به تجربه هاي موفق نمونه هاي ياد شده بازگشت مي دهد ؛ فكر هم مي كنم كه هم عقل و هم عشق حكم كند كه ما از باز نمايش حداقل تجربه هاي موفق پرهيز كنيم . اين ميان البته تجربه هايي هم داشته ايم كه با بازنگرشي قابل قبول همراه بوده اند . مثلن علي رغم اينكه به صورت بسيار نامحسوس در مواجهه با بيت زير تداعي اين مصرع از حافظ : ‹‹ و اندر اين كار دل خويش بدريا فكنم ›› را همراه داريم اما هيچ گاه نگاه حاضر مقدمات آمال روح مخاطب اليت را به بار نمي آورد :

دل من قصد خودكشي دارد دلم از ارتفاع / دل ِبسته به تيربارانم از خودش بي دفاع

                                                .                                                  .

                                           مي افتد                                           مي افتد  

حتا مي توان مدعي شد كه اين روح تا حدودي با خواندن بيت دوم تازه تر نيز         مي گردد : 

‹‹ دل من مي رود به سربازي دل من تير مي كشد پشتش

اسلحه مي كشد به روي خودش مي چكد ماشه زير انگشتش ››   شهرام ميرزايي  ص 40  

و همچنين اين قطعه ها :

‹‹ جغرافياي مرگ بكن بستر مرا ››                 وحيد نجفي   ص 6  

‹‹ توي چشمان تو فرو بروم ، قول دادي  ! نياورم بيرون

بدن لخت من اجازه بده تا بخوابد درون كاسه ي خون  ››       ليلا اكرمي   ص 46  

‹‹ با شيطنت جهان خودش را نظاره كرد

گرگي براي اسب شدن ، استخاره كرد ››                   سيد مسعود حسيني   ص 42 

‹‹ سنگيني غريزه ي يك شهر جانور

بر شانه هاي دختركي خوش قيافه است

كه در خودش خميد ... و در دفترش نوشت

قانون همان وسيله ي حفظ منافع است ››                مهدي معارف   ص 10 

و نمونه هاي بهتري از چهره ي جدي تر اين جريان ، سيد مهدي موسوي ( چاپ شده و نشده ) :

‹‹ دارم از اتفاق مي افتم ، مثل از چشم هاي غمگينت

مثل از زندگي تو بيرون ! مي زنم / زير گريه ات را هم ››

‹‹ مثل يك مرده تخت خوابيدن مثل يك تخت، خواب را مردن ››

‹‹ مرا پنير شبيهي كه قهوه مي موشي ››

‹‹ ديوار مست و پنجره مست و اطاق مست

اين چندمين شب است كه خوابم نبرده است ››

و ... شعرهاي ديگري از خود ايشان كه گاه بستر مناسب تري براي اظهار نظر را فراهم مي آورند .

در مجموع در يك اظهار نظر كلي و بدور از ديد مُبَدّد و همچنين سفسطه گري مي توان در انتريكي كه اين جريان ايجاد كرده است به آينده ي آن و سيري كه دارد  نا اميد نبود . چرا كه ايهاب حسن در مقاله اي اينطور بيان دارد كه : ‹‹ يك اصطلاح تازه براي مبلغان اش فضايي در زبان مي گشايد ›› . هر چند اين سوال خواه ناخواه نيز در ذهن متبادر مي گردد كه درست است كه پسامدرنيته بر خلاف آنچه كه در نامش احساس مي شود سير خطي ِ: سنت-مدرنيته-پسامدرنيته را رد مي كند اما بايد به اين نيز انديشيد كه مدرنيته در كجاي سرايش امروزين قالب هاي كلاسيك اتفاق افتاده است و اگر اتفاق افتاده است در چه پروسه ي زماني و در چه مدت تجربه شده است . البته شايد هم اينچنين كه ژان فرانسوا ليوتار مي گويد بايد فكر كرد كه : ‹‹ براي مدرن شدن ، نخست بايد پسامدرن بود . ›› (؟!) اما در هر صورت ، غزلي كه مي خواهد با چنين پسوندي در يك زيست گاه ِانتقادي –اجتماعي و بدور از مغازله هاي معمول و همين طور با يك نگاه كاملن تأويل مدار به زندگي خود ادامه دهد ، نبايد شكلي چنين در ادامه ي محتواي خود (2) داشته باشد كه از مشاركت مخاطب و رونمايي فضاهاي تازه از كلمه و همچنين غير مترقبه گي براي او ، خالي است :

‹‹ دي ماه ، زير برف زيادي ست عشق من ››          وحيد نجفي ص 7

و يا تكرار خود با رديف " شروع شد " در غزل ص 38  كه در همين چند سال فكر  مي كنم چندين و چند غزل با اين رديف شنيده ام كه در غير اين صورت ما تنها با "آبراكسا"ي ِناممكن ديگري رو به رو خواهيم بود .

بندرگز

نوزدهم آبان 87

پانوشت:

 

1)     شناسه هاي غزل پست مدرن / سيد مهدي موسوي

2)     رابرت كريلي : « شكل چيزي جز ادامه ي محتوا نيست »

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : - آدرس اینترنتی : http://

همه چیز متن است!

ارسال شده توسط : اسماعيل فتاحي كياسري - آدرس اینترنتی : http://

سلام بر ميثم عزيز.نقد خوب و منصفانه اي است. نظرهاي شنيدني و زاويه هاي ديدني شما براي من قابل احترام است و تا حدود زيادي قابل قبول. ميثم عزيز ! فقط حس مي كنم كمي زيادي اصرار در عالمانه نويسي داري. نقد درست و موشكافانه براي اثبات خودش نيازي به عصاي توي گلويش ندارد. عربيت نقدي كه نوشته اي گهگاه حتي مرا به ياد متون مصنوع مي اندازد. يادمان باشد حيطه متن علمي تا حد ممكن منصه بروز عقايد شفاف و روشن به واسطه كلمات و تركيبات قابل فهم تر است. به گونه اي كه اكثريت خوانندگان بتوانند از آن استفاده كامل ببرند. اميدورام موفق باشي.