بیژن جلالی و کوتاه نوشته های سایفایکووارش
سینا سنجری


بیژن جلالی و کوتاه نوشته های سایفایکووارش
سینا سنجری نویسنده : سینا سنجری
تاریخ ارسال :‌ 15 مهر 96
بخش : اندیشه و نقد

بیژن جلالی و کوتاه نوشته های سایفایکووارش

سینا سنجری

"سایفایکو گونه ای شعر کوتاه تاثیر گرفته از هایکوست که مضمون آن علمی تخیلی ، فانتزی ، وحشت یا ترکیبی از همه اینهاست."

در نگاه اول شاید میان شعرهای کوتاه بیژن جلالی و سایفایکو نسبتی نیابیم. البته اصلا لزومی هم ندارد نسبتی بیابیم در واقع اگر هم نسبتی بیابیم تایید کننده امر مطلقی نیست یعنی شعر بیژن جلالی گونه ای خود بسندگی دارد که ما را از دست یازیدن به نظریه ها ی ادبی برای راه بردن به جهان شعر بی نیاز می کند . نوعی رهایی ست. یعنی در همان نسبیت آونگان در تهیای محض خواهیم ماند .

اینکه شعرهای کوتاه بیژن جلالی نسبتی با سایفایکو داشته باشد به شاعر وشعر او چیزی نخواهد افزود .
پس نمی خواهیم بگوییم که بله چون در بعضی مواقع شعر او به فضای شعری سای فای نزدیک شده پس ارزشی افزون دارد .نه این ها سخن من و مقصود من نیست اما ناگزیرم بگویم نگاه بیژن جلالی به مساله جهان ، هستی و زمان نگاهی ست که ناخودآگاه راه پیدا می کند به بعضی از آبشخورهای شعر سای فای...

می شود ردپای نگاه خاص او را گرفت و رسید به بعضی از نظریه های مدرن اخترفیزیک که این هم کار من نیست.البته اگر هم برسد بی گمان از سر تصادف ناخودآگاه شاعر با بعضی حقایق ازلی و ابدی ست.
کار من. شاید این است که نمونه هایی از شعر شریف بیژن جلالی را مثال بزنم و اگر توانستم نزدیکی های  کار او را به فضای سای فای نشان بدهم و اگر نتوانستم سکوت کنم و از شما هم بخواهم بعد از خواندن شعر او سکوت کنید.

شعرهایی از بیژن جلالی که به فضای سای فای نزدیک است:

ساعت صفر است
آنگاه که در خاک
می رویم
تا کدام ساعت دیروز
و پریروز
و روزی که هرگز آن را
ندیده ایم
...


چه بی نهایت اند
چهره های تو
چون امواج ریز آب
که در دریا می رقصند
...

همه روزهای من
اینک به همان روز می پیوندد
که تو را دیدم
و من واپس می روم
در روزها
به امید باز دیدن
تو
..
من لحظه ای را می نویسم
که لحظه ای نیست
همیشه ای ست
که چون ستاره ای
سوسو می زند
..
در مقام مقایسه مفهومی می شود این شعر کوتاه بیژن جلالی را :


همه روزهای من
اینک به همان روز می پیوندد
که تو را دیدم
و من واپس می روم
در روزها
به امید باز دیدن
تو

با سایفایکوی جیمز پالمر که می نویسد:


روزی نمی گذرد
که آرزو نکنم
برگشتن را
و عاشق تو شدن را
دیگر بار


مقایسه کرد و گفت که موضوع هر دوشعر می تواند سفر در زمان باشد تنها تفاوت این است که در شعر بیژن جلالی این اتفاق محصول شهود و رفتار ذاتی شاعر با کلمات است و در مورد پالمر این موضوع آگاهانه البته با چاشنی درگیرکننده حسی خواننده اتفاق افتاده است.

...

"زمان" یکی از بسترهای اصلی شعر بیژن جلالی ست .
مرگ و زندگی از چهره های زمان است که در شعر بیژن جلالی برجسته می شود.
او در بسیاری ازشعرهایش زمان را به بازی می گیرد و همین به بازی گرفتن زمان شعر او را در فضایی که تعلق خاصی به چیزی ندارد معلق می سازد.
آنقدر که گمان می کنیم همه چیز در بی نهایتی تهی آونگان است. ازهرسویی که برویم باز به همانجا که بوده ایم می رسیم . شعر او کاملا رها از حدیث نفس است زیرا حدیث نفس متعلق به حس است. اما شعر جلالی شعری ست که قرار نیست روایت کند یا به توصیف بنشیند.
این است که پس از خواندن شعرهای او ، کلمه ای که بیش و پیش از هر کلمه ای به کار ما خواهد آمد که آیا چه بود مضمون اصلی شعر ها ، به سادگی کلمه ازلی و ابدی "هیچ" است.

او ما را به دیدار جهانی می برد که هر لحظه به دیدارش می رویم ولی به طرز شگفتی فراموشش کرده ایم زیرا درکی از زیستن در لحظه اکنون نداریم . ما لحظه را آنگاه حس می کنیم که گذشته ست، مرده است.

بیژن جلالی هیچ اصراری ندارد ما متوجه چیزی بشویم زیرا همه چیز هر لحظه در هیچ غرق می شود، محو می شود و از نو متولد می شود. ما وقت داریم تا این میلاد نو به نو را درک کنیم در کلماتی که از او بیادگار مانده است .

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :