بینامتنیت
سید حمید شریف نیا و علی جهانگیری


بینامتنیت
سید حمید شریف نیا و علی جهانگیری نویسنده : سید حمید شریف نیا و علی جهانگیری
تاریخ ارسال :‌ 3 خرداد 04
بخش : اندیشه و نقد

 

 

 

بینامتنیت: گفتگویی در باب پیوندهای پنهان در هنر و ادبیات

نوشتار حاضر گفتگوی خلاصه و ویرایش شده بین سوال و جواب هایی است که بین سید حمید شریف‌نیا و علی جهانگیری پیرامون بینامتنیت در 10 اردیبهشت 1404 مطرح شده است. این متن از یک پرسش بنیادین منشا گرفت: «چگونه ارتباط بین متون و آثار هنری، معنا و تفسیر آثار خلاقانه را شکل می‌دهد؟».  

سوال: بیایید با یک سوال اساسی شروع کنیم: بینامتنیت دقیقاً چیست و چرا در هنر و ادبیات اهمیت دارد؟

پاسخ‌: بینامتنیت این ایده است که هیچ متن یا اثر هنری به‌صورت جداگانه وجود ندارد. در عوض، هر اثر هنری از طریق ارجاعات، کنایات، نقل قول‌ها یا تفسیرهای مجدد به متن‌های دیگر متصل است. این امر شبکه‌ای از معانی را ایجاد می‌کند که تفسیر را غنی می‌کند، چه در حال تماشای نقاشی، رمان یا فیلم باشیم.

سوال: آیا بینامتنیت فراتر از ایده بنیادین مطرح شده‌اش یعنی شبکه‌ای از معانی نیست؟ آیا می‌توان هنوز هم بینامتنیت را با همان تعریف اولیه‌اش پذیرفت؟

پاسخ‌: بینامتنیت، که در ابتدا به‌عنوان شکل‌دهی معنای یک متن توسط متون دیگر از طریق استراتژی‌های عمدی مانند نقل قول، کنایه یا تقلید تعریف می‌شد، در واقع بسیار فراتر از این مفهوم بنیادی «شبکه‌ای از معانی» گسترش یافته است. جولیا کریستوا، که این اصطلاح را در دهه 1960 مطرح کرد، بر اساس نشانه‌شناسی فردیناند دو سوسور و دیالوگ‌گرایی میخائیل باختین استدلال کرد که معنا مستقیماً از نویسنده به خواننده منتقل نمی‌شود، بلکه از طریق سیستم پیچیده‌ای از کدهای متنی و متون قبلی توضیح داده می‌شود.

حتی می توان پا را از این هم فراتر گذاشت ، بینامتنیت را واکنشی ارادی یا ناخودآگاه به متون قبل از خود دانست وبه نوعی امکان بازخوانی و باززایی و آفرینش را در آن دید . می توان گفت که کریستوا با طرح بینامتنیت به دوگانه سرچشمه اثر هنری پایان داده یا راه جدیدی گشوده است ، اگر تا قبل از کریستوا سرچشمه اثر هنری الهام یا رونوشت واقعیت عینی دیده می شد ، حال شکل سومی از ماهیت اثرهنری پیش ما گشوده شده است و آن بینامتنیت است که راه سومی باز می کند.

سوال: آیا بینامتنیت از تعریف اولیه خود فراتر رفته است؟

پاسخ‌: بله و خیر. تعریف اولیه بر ارتباط متقابل متون و چگونگی تأثیر یک متن بر معنای متن دیگر تأکید داشت. با‌این‌حال، تحقیقات معاصر نشان می‌دهد که بینامتنیت فقط یک ابزار ادبی نیست، بلکه یک ویژگی ذاتی همه زبان‌ها و ارتباطات است. هر گفته یا متنی ذاتاً حاوی ردپایی از متون قبلی است، و بینامتنیت را به یک شرط اساسی برای خود معنا تبدیل می‌کند، نه فقط یک استراتژی ترکیبی. علاوه بر این، بینامتنیت اکنون طیف وسیعی از پدیده‌ها - از نقل قول‌های صریح گرفته تا پژواک‌های ظریف ساختاری یا موضوعی - را در بر می‌گیرد و فراتر از ادبیات به سایر اشکال رسانه‌ای مانند فیلم، رسانه‌های دیجیتال و هنرهای نمایشی گسترش می‌یابد. این گسترش، نشان‌دهنده تغییر از نگاه به بینامتنیت به‌عنوان یک تکنیک به درک آن به‌عنوان یک فرآیند فرهنگی و زبانی فراگیر است.

می توان گفت بدون بینامتنیت فهم متون عملا غیر ممکن می شود و این جدای از تلمیح و اقتباس و تقلید است ، زبان به عنوان عامل اصلی به عنوان یک ابزار بینامتنی همواره پیش روی ما است . در نگاه به زبان در می یابیم که این ابزار توان خود را از بینامتنیت می گیرد و عملا شبکه تداعی معانی از این توانش زبان که پیوست هایی بر پیوست هاست ناشی می شود .

سوال: آیا بینامتنیت هنوز هم می‌تواند با تعریف اولیه‌اش پذیرفته شود؟

پاسخ‌: در‌حالی‌که تعریف اولیه همچنان یک نقطه شروع مفید است، اما برای درک پیچیدگی کامل بینامتنیت امروزی کافی نیست. این مفهوم تکامل یافته است تا تأکید کند که متون صرفاً به یکدیگر ارجاع نمی‌دهند، بلکه در یک شبکه وسیع و پویا از گفتمان‌ها و زبان‌های فرهنگی وجود دارند. معنا نه تنها از خود متن، بلکه از تعامل خواننده با این شبکه ناشی می‌شود. این تعامل همچنین مفاهیم سنتی تألیف و اصالت را به چالش می‌کشد، زیرا معنا به‌عنوان چیزی که توسط متون و خوانندگان در یک حوزه بینامتنی خلق می‌شود، دیده می‌شود. بنابراین، در‌حالی‌که تعریف اولیه بنیادی است، نظریه معاصر نیازمند درک گسترده‌تری است که سیالیت و کثرت معانی تولید شده از طریق روابط بینامتنی را در نظر بگیرد.

سوال: این موضوع در عمل، مثلاً در دنیای هنر، چگونه به نظر می‌رسد؟

پاسخ‌: در هنر، بینامتنیت زمانی خود را نشان می‌دهد که هنرمندان به آثار هنری دیگر، نمادهای فرهنگی یا متون دیگر ارجاع می‌دهند یا با آنها درگیر می‌شوند. به عنوان مثال، هنرمندان رنسانس اغلب از اساطیر کلاسیک یا داستان‌های کتاب مقدس الهام می‌گرفتند، در‌حالی‌که چهره‌های معاصر مانند بنکسی از تصاویر فرهنگ عامه برای نقد جامعه استفاده می‌کنند. این ارجاعات لایه‌هایی از معنا را اضافه می‌کنند و بینندگان را به در نظر گرفتن زمینه‌های فرهنگی و تاریخی گسترده‌تر دعوت می‌کنند.

بینامتنیت به ما نشان می دهد که مولف بدون آثار پیشین نمی توانسته متن جدیدی را بیافریند و مخاطب نیز در خوانش نمی تواند بدون پیشینه متنی تفسیر داشته باشد . هم مولف و هم مخاطب ، خودآگاه یا ناخودآگاه در رفت و آمدی بینامتنی و بین الاذهانی قراردارند . همان طور که گفتیم الهام در آفرینش اثر هنری و واقع نمایی به عنوان تنها سرچشمه اثر هنری از این گردونه خارج می شوند . هر متن و هر خوانشی در واکنش به دیگر متون آفریده یا ایجاد می شوند . پس در مقوله نقد و تفسیر می توان گفت : هر تحلیلی تعریف موقعیتی بینامتنی از مخاطب می باشد .

سوال: آیا پدیده مد و مدلینگ را می‌توان با مفهوم بینامتنیت توضیح داد؟

پاسخ‌: بله، پدیده مد و مدلینگ را می‌توان از طریق مفهوم بینامتنیت توضیح داد و بهتر درک کرد. مد به‌عنوان یک متن فرهنگی یا یک بینامتن عمل می‌کند - سیستمی از نشانه‌ها و نمادها که با ارجاع به سایر متون فرهنگی، سبک‌های تاریخی، گفتمان‌های اجتماعی و زبان‌های بصری، معانی را منتقل می‌کند. به‌عنوان مثال مد معاصر اغلب سبک‌های تاریخی (مانند عناصر الیزابتی)، زیبایی‌شناسی خرده‌فرهنگی (مانند مد هاراجوکوی ژاپنی) یا نمادهای فرهنگی جهانی را قرض می‌گیرد و دوباره تفسیر می‌کند و گفتگویی لایه‌ای در طول زمان و فرهنگ‌ها ایجاد می‌کند. این تجلی آشکار بینامتنیت است، جایی که لباس و سبک به سایر "متون" فرهنگی "نقل قول" یا "اشاره" می‌کنند.

تبلیغات در مجلات مد مانند کازموپولیتن با گنجاندن ارجاعات واژگانی، موضوعی و فرهنگی که در بافت‌های زبانی و فرهنگی به طور متفاوتی طنین‌انداز می‌شوند، از استراتژی‌های بینامتنی استفاده می‌کنند. این ارجاعات جذابیت‌های اقناعی ایجاد می‌کنند که به شناخت خوانندگان از متون، روندها و کدهای فرهنگی دیگر متکی است. هم‌چنین ظهور رسانه‌های دیجیتال و فناوری‌های پوشیدنی، مد را به متنی تعاملی و چندوجهی تبدیل می‌کند که با کاربران و سایر اشکال رسانه‌ای درگیر می‌شود. این تعامل با ترکیب کدهای بصری، متنی و فناوری، روابط بینامتنی را چند برابر می‌کند و پیچیدگی نشانه‌شناختی مد را غنی‌تر می‌سازد.

سوال: بینامتنیت چه نقشی در مدلینگ ایفا می‌کند؟

پاسخ‌: مدلینگ بخشی از این سیستم بینامتنی است زیرا مدل‌ها این معانی فرهنگی لایه لایه را از طریق ظاهر، ژست‌ها و زمینه‌هایی که در آن ارائه می‌شوند، تجسم و منتقل می‌کنند. مدل‌ها به متون زنده‌ای تبدیل می‌شوند که به تاریخ مد، تصاویر رسانه‌ای، فرهنگ سلبریتی‌ها و آرمان‌های اجتماعی اشاره دارند که همگی در یک شبکه بینامتنی گردش می‌کنند.

سوال: چرا این مهم است؟

پاسخ‌: درک مد و مدلینگ از طریق بینامتنیت نشان می‌دهد:

چگونه مد فقط مربوط به لباس نیست، بلکه در مورد انتقال هویت، جایگاه اجتماعی، تعلق فرهنگی و فردیت از طریق سیستم پیچیده‌ای از نشانه‌ها است.

چگونه جهانی شدن و رسانه‌های دیجیتال، گردش و ترکیب مجدد کدهای فرهنگی را تشدید کرده‌اند و مد را به مکانی برای گفتگوی بین فرهنگی و پیوند تبدیل کرده‌اند.

چگونه معنای اقلام و سبک‌های مد، سیال، وابسته به زمینه و دائماً از طریق روابط بینامتنی آنها مورد مذاکره قرار می‌گیرد.

سوال: آیا فعالیت بلاگرها در اینستاگرام و رشد فزاینده آنها که به‌طور عمده با محتوای سخیف و تهی از ارزش همراه است و به‌طرز شگفت‌انگیزی دنبال کننده دارند نیز با بینامتنیت و مد همراه است؟ یا قابل توضیح است؟

پاسخ‌: بله، فعالیت بلاگرها در اینستاگرام – به‌ویژه آن‌هایی که با محتوایی که اغلب بی‌اهمیت یا فاقد ارزش عمیق تلقی می‌شود، دنبال‌کنندگان زیادی را به دست می‌آورند - در واقع می‌تواند از طریق لنزهای بینامتنیت و مد تحلیل شود و این پدیده را می‌توان در این چارچوب‌ها توضیح داد. بلاگرهای اینستاگرام، به‌ویژه در مد و سبک زندگی، محتوایی ایجاد می‌کنند که به‌شدت به متون فرهنگی موجود، از جمله مجلات مد، تصاویر تبلیغاتی، فرهنگ سلبریتی‌ها و حتی پست‌های سایر اینفلوئنسرها، ارجاع می‌دهد. بلاگرها سبک‌ها، ژست‌ها و زیبایی‌شناسی‌هایی را که در ابتدا توسط مجلات و نمایش‌های مد محبوب شده بودند، دوباره تفسیر و ارائه می‌کنند. این امر شبکه‌ای از معانی بصری و متنی ایجاد می‌کند که دنبال‌کنندگان آن را می‌شناسند و با آن درگیر می‌شوند. بلاگرها فقط لباس‌ها را نمایش نمی‌دهند؛ آن‌ها در یک سیستم پیچیده از نمادها و معانی فرهنگی شرکت می‌کنند. پست‌های آنها گاهی برندهای لوکس و گاهی نمایش فقز و فلاکت را با سبک شخصی ترکیب می‌کند و هویت‌های لایه‌ای ایجاد می‌کند که با مفاهیم انحصار، مد روز و فردیت طنین‌انداز می‌شود. این لایه‌بندی نشانه‌شناختی ذاتاً بینامتنی است، زیرا معنای یک رفتار یا تصویر به شناخت بیننده از سبک‌ها و کدهای فرهنگی ارجاع داده می‌شود. اینفلوئنسرها هویت‌هایی را می‌سازند و اجرا می‌کنند که عمیقاً با روایت‌های مد و سبک زندگی در هم تنیده شده‌اند. این خود-برندسازی نوعی بینامتنیت است که در آن شخصیت بلاگر به آرمان‌های فرهنگی گسترده‌تر، موفقیت و جذابیت اشاره می‌کند.

سوال: چرا این موضوع با وجود برداشت‌هایی از محتوای "مسخره" یا "بدون ارزش" اهمیت دارد؟

پاسخ‌: حتی محتوایی که سطحی تلقی می‌شود، در گفتگوهای فرهنگی پیچیده شرکت می‌کند. دنبال‌کنندگان زیاد چنین بلاگرهایی نشان می‌دهد که چگونه بینامتنیت و مد در فضاهای دیجیتال برای ایجاد معنا، اجتماع و کنش رفتاری عمل می‌کنند. این بی‌اهمیتی ظاهری، یک سیستم پیچیده تولید فرهنگی را پنهان می‌کند که در آن سبک بصری، زبان، هویت و تجارت با هم تلاقی می‌کنند.

سوال: و در مورد ادبیات چطور؟ آیا به همین شکل عمل می‌کند؟

پاسخ‌: کاملاً. در ادبیات، بینامتنیت متون را از طریق اشارات، نقل قول‌ها یا اقتباس‌ها به هم متصل می‌کند. به اولیس جیمز جویس فکر کنید که منعکس کننده اودیسه هومر است، یا شیرشاه که از هملت شکسپیر الهام گرفته است. نویسندگان از این تکنیک‌ها برای احترام به آثار قبلی، کاوش دیدگاه‌های جدید و دعوت خوانندگان به بازنگری داستان‌های آشنا استفاده می‌کنند.

و حتی واکنش منفی به اثار قبل از خود ، این واکنش می تواند در رد یا گریز از سیطره پیشین باشد ، می توانیم  سعدی را واکنشی به عطار و حافظ را واکنشی به سعدی بدانیم . نوعی رفت و آمد بین اکنون و گذشته و حتی آینده ، بسیاری از گرایش های ژانری مثل علمی و تخیلی را می توان گفتمانی ذهنی بین اکنون و آینده دانست .

سوال: باختین چه کمکی به درک ما از بینامتنیت کرد؟

پاسخ‌: باختین ایده‌های کلیدی مانند گفتگوگرایی را معرفی کرد، جایی که معنا از تعامل صداها و دیدگاه‌های متعدد پدیدار می‌شود. او همچنین درباره هتروگلوسیا - همزیستی انواع گفتار و جهان‌بینی‌های مختلف در یک متن واحد - و چندصدایی، جایی که چندین صدای مستقل با هم تعامل دارند، صحبت کرد. مفهوم او از کارناوالسک، لحظاتی را توصیف می‌کند که سلسله مراتب سنتی به حالت تعلیق در می‌آیند و به صداهای حاشیه‌ای اجازه ظهور می‌دهند.

سوال: آیا انتقادی از رویکرد باختین وجود دارد؟

پاسخ‌: بله. برخی از منتقدان معتقدند که باختین گفتگو را به صورت ایده‌آل می‌بیند، با این فرض که همه گفتگوها به‌طور مؤثر با هم تعامل دارند، که همیشه اینطور نیست. برخی دیگر نگرانند که رد یک معنای معتبر واحد توسط او منجر به نسبی‌گرایی شود و حقیقت را دست نیافتنی کند. همچنین این نگرانی وجود دارد که او مسائل قدرت و سرکوب صداهای حاشیه‌ای را نادیده می‌گیرد و نظریه‌های او می‌تواند پیچیده و دشوار باشد.

سوال: بینامتنیت چگونه در واقع بر معنای یک اثر ادبی تأثیر می‌گذارد؟

پاسخ‌: با ایجاد ارتباط با متون دیگر، معنا را غنی می‌کند و امکان تفسیر عمیق‌تر و پیچیدگی موضوعی را فراهم می‌کند. برای مثال، وقتی رمانی به یک شعر کلاسیک ارجاع می‌دهد، مضامین و احساسات آن شعر را نیز به آن اضافه می‌کند و به اثر جدید عمق می‌بخشد. بینامتنیت همچنین خوانندگان را تشویق می‌کند تا به طور فعال درگیر شوند و از دانش خود برای تفسیر معانی لایه لایه استفاده کنند. می توان پا را از این فراتر گذاشت و ادراک آدمی را به واسطه فهمی که حاصل تداعی شبکه ای از معانی دانست که همه در یک گستره در ادراک آدمی نقش دارند ، چیزی مشابه دیفرنس دریدایی

سوال: آیا بینامتنیت بر نحوه درک ما از شخصیت‌ها تأثیر می‌گذارد؟

پاسخ‌: قطعاً. این امر شخصیت‌ها را در شبکه وسیع‌تری از روایت‌های فرهنگی قرار می‌دهد، نقش‌های سنتی را به چالش می‌کشد و تفسیرهای متعددی را برمی‌انگیزد.

سوال: در مورد عمق موضوعی یک اثر چطور؟ چگونه این امر تحت تأثیر قرار می‌گیرد؟

پاسخ‌: بینامتنیت به نویسندگان اجازه می‌دهد تا ارجاعات و اشاراتی را در هم ببافند که لایه‌هایی از معنا را اضافه می‌کنند، مضامین را در زمینه‌های وسیع‌تری قرار می‌دهند و گفتگو بین متون را تشویق می‌کنند. این امر منجر به کاوش غنی‌تر و ظریف‌تر مضامینی مانند هویت یا حافظه می‌شود.

سوال: بنابراین، آیا بینامتنیت جنبه منفی هم دارد؟

پاسخ‌: برخی منتقدان معتقدند که بینامتنیت بیش از حد می‌تواند باعث شود آثار تقلیدی یا نخبه‌گرایانه به نظر برسند، به‌خصوص اگر مخاطبان با ارجاعات آشنا نباشند. همچنین می‌تواند مفاهیم ثابت اصالت و نویسندگی را به چالش بکشد.البته این در صورتی است که بینامتنیت به صورت ارجاع ، اقتباس و تلمیح باشد وگرنه بدون بینامتنیت امکان ادراک چند جانبه در جهت تفسیر عملا امکان ندارد .

سوال: به‌طور خلاصه، بینامتنیت چه چیزی در مورد هنر و ادبیات به ما می‌آموزد؟

پاسخ‌: به ما نشان می‌دهد که معنا هرگز ثابت یا منزوی نیست. در عوض، همیشه از طریق شبکه‌ای از ارتباطات بین متون، نویسندگان و خوانندگان در حال تکامل است. بینامتنیت، ادبیات و هنر را پویا، مشارکتی و بی‌نهایت پذیرای تفسیر مجدد می‌کند.

سوال: آیا بینامتنیت را می‌توان پایه‌ای از مبانی اسطوره‌های مختلف در سراسر جهان دانست؟ اگر بین اسطوره‌ها نیز بینامتنیت مطرح می‌شود چه مثال‌های صریحی می‌توان ارائه داد؟

پاسخ‌: بله، بینامتنیت را می‌توان پدیده‌ای بنیادی در نظر گرفت که زیربنای اسطوره‌های مختلف در سراسر جهان است. اسطوره‌ها به‌ندرت روایت‌های مجزا هستند؛ بلکه در شبکه‌ای وسیع از مضامین، بن‌مایه‌ها، شخصیت‌ها و داستان‌های مشترک وجود دارند که در فرهنگ‌ها و دوره‌های زمانی مختلف بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند و به یکدیگر ارجاع می‌دهند.

سوال: بینامتنیت چگونه بین اسطوره‌ها وجود دارد؟

پاسخ‌: بینامتنیت در اسطوره‌ها به این صورت تجلی می‌یابد که یک اسطوره عناصری از اسطوره دیگر را تکرار، اقتباس یا بازتفسیر می‌کند. این شامل کهن‌الگوهای مشترک (مانند قهرمان، شیاد یا روایت سیل)، بن‌مایه‌های تکرارشونده (مانند داستان‌های خلقت یا سفر به دنیای زیرین) و ساختارهای نمادین مشترک می‌شود. به‌عنوان مثال، اسطوره‌های سیل در سنت‌های بین‌النهرین، یونان، هندو و بومیان آمریکا ظاهر می‌شوند و هر نسخه با مضامین و معانی نسخه‌های دیگر تعامل دارد و آنها را تغییر شکل می‌دهد.

اسطوره‌شناسی یونانی، به‌ویژه، به‌عنوان منبع غنی بینامتنی برای آثار ادبی و فرهنگی بی‌شماری پس از خود عمل کرده است، همانطور که در فرانکنشتاین مری شلی (اشاره به پرومتئوس) یا نمایشنامه‌های شکسپیر (که شامل چهره‌ها و مضامین اسطوره‌ای کلاسیک هستند) دیده می‌شود. خود این اسطوره‌ها اغلب از روایت‌های فرهنگی پیشین بهره می‌برند و فرآیند مداومی از اقتباس و تفسیر مجدد را نشان می‌دهند.

سوال: چه نتایج صریحی می‌توان از بینامتنیت بین اسطوره‌ها گرفت؟

پاسخ‌: اسطوره‌ها پویا و در حال تکامل هستند: اسطوره‌ها به‌جای داستان‌های ثابت، روایت‌های سیالی هستند که با تعامل با فرهنگ‌ها و زمینه‌های تاریخی مختلف تغییر می‌کنند. این توضیح می‌دهد که چرا اسطوره‌های مشابه در سراسر جهان با تغییراتی که منعکس کننده ارزش‌ها و تجربیات محلی هستند، ظاهر می‌شوند. بینامتنیت نشان می‌دهد که چگونه اسطوره‌ها از طریق تماس فرهنگی و سفر تغییر می‌کنند و منجر به اقتباس خدایان، آیین‌ها و داستان‌های خارجی در چارچوب‌های مذهبی یا فرهنگی جدید می‌شوند. تکرار برخی از مضامین و کهن‌الگوها در اسطوره‌ها به سوالات جهانی بشر در مورد وجود، اخلاق، طبیعت و الوهیت اشاره دارد. بینامتنیت این دغدغه‌های مشترک را برجسته می‌کند و در عین حال امکان ابرازهای فرهنگی متنوع را فراهم می‌کند. اسطوره‌ها در نوعی گفتگوی مداوم درگیر می‌شوند، جایی که روایت‌های بعدی به روایت‌های قبلی پاسخ می‌دهند، آنها را دوباره تفسیر می‌کنند یا واژگون می‌کنند. این گفتگو معانی آنها را غنی می‌کند و آنها را در طول نسل‌ها مرتبط نگه می‌دارد.

در جهان اساطیر این کشاکش و بده و بستان چنان گسترده است که به اقتباس پهلو می زند ، روایت هایی همچون آشیل و اسفندیار و زیگفرید و بسیاری دیگر تکاپوی انسان را به پاسخ در مقابل مرگ و گریز از آن نشان می دهد ، اگر پرسش های بنیادین را که در تمام پهنه زیست آدمیان مورد توجه بوده از اساطیر بگیریم ، روایت هایی باقی می ماند که ظاهرا از روی دست یکدیگر کپی شده اند . در حالیکه می توان گفت که دغدغه کل جهان بشریت به این پرسش های بنیادین  ، رویکردی همسان داشته است .

ما این گفتگو را با دو سوال به پایان می‌بریم:

سوال 1: اگر اسطوره‌ها به‌طور مداوم از طریق گفتگوی بینامتنی که منعکس کننده تجربه انسانی است، تغییر شکل می‌دهند، چگونه می‌توانیم بین میراث فرهنگی و نوآوری خلاقانه در ادبیات تمایز قائل شویم؟

سوال 2: در جهانی که هر داستان و تصویری به تعداد بی‌شماری داستان و تصویر دیگر مرتبط است، چگونه اصالت را تعریف می‌کنیم و خلق چیزی جدید به چه معناست؟

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :