به روح گرینویچ
سیما منصوری
تاریخ ارسال : 5 تیر 95
بخش : اندیشه و نقد
به روح گرینویچ
سیما منصوری
ادبیات در نظر زیگموند فروید تجسم آرزوهای برآورده نشده است و بیشتر منشا جنسی دارد به دلیل حاکمیت اجتماعی ومولفهی اخلاق که موضوعی عمومی ست یعنی در تمام جوامع بشری اخلاق به یک صورت واحد تعریف شده است ، اجازه ی بروز این آرزوها را به فرد نمی دهد.
شاعر 1- با استفاده از عناصر طبیعت2- به وسیله ی رویکرد بدبینانه اش نسبت به سرنوشت بشر که هر دو از نشانه های بارز مکتب ناتورالیسم است. با دیدی طبیعت گرایانه ( ناتورالیست ) این شعر را پرداخت کرده است.
در جمله ی اول بدون قرینه ی لفظی یا معنوی فعل معین «است» حذف کرده است البته نمی شود آن را ضعف دستوری به شمار آورد؛ شاعر گویا تعمدا این کار را انجام داده است تا نوعی به هم ریختگی را نشان دهد و یا حذف موضوعات و مسایلی را در جامعه به نمایش بگذارد که در شعر به آن می پردازد.
در جملهای که به سطر سوم ختم میشود واژهی « بابا » مفهوم سه بعدی ( پدر، پسر، روح القدس ) در آیین مسیحت را به ذهن متبادر می کند. شاعر از روح و درد سخن می گوید که هر دو یعنی بازگرداندن روح به جسد مردگان و درمان دردهای بیماران –معجزه ی عیسی –هستند شاعر برای دردهای درونی خود و رنج انسان امروز و از همه مهمتر برای وصل شدن روح به ابدیت و یا آرامشی که فاقد آن است، مرکزیتی فیزیکی در جغرافیای جهان جستجو میکند که حالا گرینیویچ به دلیل مرکزیت قراردادی زمان، که مورد قبول همه ی کشورهای جهان است را انتخاب کرده تا از طریق آن بتواند آرامش خود و هم نوع خود را به نقطه ی خاص پیوند دهد. برای تاکید بیشتر به دایره های عظیمه اشاره کرده است.
شاعر با نوعی رندی بعد از سطر دایره های عظیمه به زیبایی های زنی جوان اشاره می کند که مشغول انجام کارهای روزمره ی زنان است؛ البته دایره های عظیمه می تواند نگاه اروتیک جهان نسبت به زن نیز باشد، شاعر خود را به وسیله ی صنعت جان بخشی و مجاز محل و حال خانهای تصور کرده است که تمام تن و روحش درد دارد. چون نگاه جامعه به این زن، اروتیک است در حالی که او خود را از این نگاه، مبرا و مصون داشته است « هرچه دستمالها سفیدتر فکر میکنند ». هر چند زن، بدن و روح مطیع نداشته باشد باز هم نگاه مرد سالارانهی حاکم بر او به عنوان یک جنس، دردی ناشناخته را در وجود زن ( کاراکتر مورد نظر) ایجاد میکند که قابل درمان نیست. به گونه ای که حتی دستان شفابخش عیسی که در چند سطر بالاتر به آن اشاره کرده بود کارساز نیست و درد او را درمان نمی کند.
بیچاره اجاق گاز
برای نمردن باید ذوب کند در خودش
چیزی را با طعم ماهی شوریده
شاعر در هم ذات پنداری با اشیا موجود در خانه اش در این بند، خود را اجاق گاز تصور می کند ؛ اجاق گازی که چیزی ناشناخته را با طعمی خوش (طعم ماهی شوریده و البته اثر بخشی آن بر روی قوای جنسی را نباید فراموش کرد) دارد ذوب می کند.
شاید در نگاه اول تصور شود که شاعر اشتباه کرده است و مخاطب بگوید کار اجاق گاز پختن است نه ذوب کردن . خب این سخن کاملا درست است اما وقتی عمیقتر و به بند و سطرهای قبل به این فعل توجه کنیم اتفاقا شاعر فعل مضارع اخباری به کار برده است تا بیان کند من این رنج حاکم بر خودم و بر جامعهی مردسالار را در زمان حال درک میکنم و اعلام میدارم البته بدون هیچ پیش داوری و نگاه مقرضانهای به این بحث پرداخته است؛ در کلام خود به موضوع مردسالاری هیچ جا اشاره نکرده است که مردهای جامعه ( مردان جهان ) در این امر مقصر هستند و فقط اعتراضاش به حاکمیت مردسالارانه است. شاعر ذوب شدن بدن خود را ( خودسوزی ؛ نوعی خودکشی که بیشتر در میان زنان شایع است ) آغشته به بوی ماهی شوریده می داند. شاعر با استفاده از آشنا زدایی میان بو و طعم به نگاه یادشده نسبت به زنان در جامعه با دیدی طنز آمیزاندیشهی خود را پردازش کرده است. تربیت مرد در جامعه ی مرد سالار باعث شده مرد حتی به بدن سوخته شدهی زن نیز دیدی اروتیک داشته باشد به این دلیل است که بدن سوخته شدهاش را آغشته به طعم ماهی شوریده میداند.
« همان جا که دریا در من خالی میشود » نزدیک شدن به مرز چهل سالگی احساس نوعی بلوغ فکری و تکامل روانی که شاعر در سطر یاد شده آن را بیان میکند. پس از تصور این پختگی فکری و روانی در خود، احساس می کند دچار عشقی شده است که فراتر ار عشق یا عشقهای پیش از این است عشقهایی که «شکلهایی برای مردن باید کشیده باش » به جای تجلی و تعالی در فکر و روان شاعر ( یا زن مورد نظر ) ایجاد احساس نامرادی و نا امنی کرده است و همهی آن عشقها در شاعر جز اندیشیدن به مرگ خاطرهای را باقی نگذاشته اند.
« حافظه ام در گیر کردن به چند رویا
که آبی تر سکوت را کرده اند
زیر اب »
عشق یا عشقهای قدیم زن مورد نظر جز درگیری و تصور عشق و دوست داشتن نبودهاند البته شاعر در این سطرها به عشقهای شایع در جامعه نیز اشاره دارد که جز آزار روانی و درگیریهای روحی حاصلی برای دچار شدگان به آن ندارد. در کل شاعر شیوع این بیماری ( عشقهای بیمار) را در جامعه حاصل همان آموزشهای غلط در جامعهی امروز خود میداند.
شاعر در پایان بندی شعر دچار یاس حادی شده است که حتی حاضر نیست خود را در دریای آزاد غرق کند به همین جهت آبهای آزاد او را به می سی سی پی که یادگار عشق های دردناک است می برد و زخم هایش دوباره سر باز میکنند و یا این که به آبهای مشرف به گرینویچ میبرند که با تمام معجزهگریاش دردهای این زن را نمی تواند درمان کند.
در این شعر
1- درهم ریختگی سنت و مدرنیته حاکم در جامعهی امروز ایران به چشم می خورد. البته در این شعر فقط توجه به وضعیت زن در جامعه شده است.
2- یأس نسبت به موضوع درمان یا واضح تر تاکیدی به آمدن نجات دهنده ای که تمام ادیان به آن اشاره کرده اند.
3- یأس نسبت به اصلاح جامعه و نگاهش به جامعهی امروز نسبت به زن
4- عدم امیدواری نسبت به موضوع مهاجرت و بهبود وضعیتش در جامعهای دیگر با فرهنگ و ساختار اجتماعی متناسب
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه