به بهانۀ ترجمه و انتشار دو کتاب از یو نسبو
عمید بهبودی
تاریخ ارسال : 18 خرداد 96
بخش : ادبیات جهان
«یو نسبو» و ژانر نوآر اسکاندیناوی: شیطان در سرزمین خورشید نیمهشب[1]
به بهانۀ ترجمه و انتشار دو کتاب از یو نسبو
عمید بهبودی
اولین تجربۀ جدیِ یو نسبو (متولد 1960، نروژ) در نوشتن، زمانی بود که یک انتشارات به او پیشنهاد داد خاطرات خود را از تجربیات گروه موسیقیشان بنویسد. درعوض، او شروع کرد به نوشتن پیرنگ اولین رمانش: خفاش (The Bat). این رمان پاییز 1997 منتشر و با استقبال فراوانی مواجه شد و جایزۀ بهترین کتاب جنایی نروژ و همچنین بهترین کتاب جنایی اسکاندیناوی را از آن خود کرد. وی با نوشتن بیش از بیست اثر شاخص، تا به حال نامزد و برندۀ چندین جایزۀ معتبر بینالمللی از جمله جایزۀ ادگار (2010)، جایزۀ کتاب کودکان آرک (2007) و جایزۀ پیر گینت (2013) شده است. معروفترین اثر وی مجموعۀ کارآگاهیجناییِ هری هول (Harry Hole) است و در حال حاضر فیلمی به نام آدمبرفی (The Snowman) به کارگردانی توماس آلفردسِن، بر اساس یکی از رمانهای همین مجموعه در حال تولید است. خصلت سینمایی رمانهای نسبو پیشتر نیز باعث شده بود رمان کارگماران (Headhunters) در سال 2011 به فیلم ترجمه شود.
وقتی یو نسبو سیزدهساله و مشغول تحصیل در مدرسهای واقع در ساحل غربی نروژ بود، موضوع تکلیف درس نوشتن خلاقشان «قدمزنی در جنگل» بود. همکلاسیهای او از پیکنیک و از درخت بالا رفتن و تماشای پرندگان نوشتند. اما داستانی که یو تحویل داد، کمی عجیب بود. خودش میگوید: «در واقع، هیچ کس از جنگل برنگشت.» هر کس به طریقی مرد. تبر، چاقو، طناب یا هر چیز دیگری. همانند رمان سالار مگسها (اثر ویلیام گلدینگ)، البته با چند درخت کریسمس بیشتر و همچون عنوان یکی از آثار مهیج (تریلر) اخیرش، «خون بر برف». گویا در نروژ راههای زیادی برای مردن هست. انگار که کاری نداشته باشد. فقط یک هُل کافی است. نسبو میگوید: «معلمم نگرانم شد. نامهای برای والدینم نوشت. مادرم هم نگرانم شد. کمکم داشتم متوجه میشدم که آدمی کاملاً غیرطبیعی هستم. آدمی از راه به در شده. خوبیِ بزرگ شدن همین است: میفهمی که غیرطبیعی بودن، طبیعی است.»
نسبو، علاوه بر اینکه سرشناسترین نویسندۀ پرفروش نروژ است و آثارش به پنجاهواندی زبان مختلف ترجمه شده، بازیکن فوتبال، کارگزار بورس و راکاستار هم بوده است؛ البته فوتبال را در نوزدهسالگی و به خاطر مصدومیت، کنار گذاشته است. علاوه بر اینها، کوهنوردی را هم با جدیت دنبال میکند.
در تمام رمانهای نسبو، ردپای فروید را میتوان در قالب فلشبک یافت؛ کسی که میخواهد دست به عمل شنیعی بزند (برای مثال، رمان خورشید نیمهشب یا خون بر برف را در نظر بگیرید)، وقتی به گذشتهاش بر میگردد، در مییابیم در دوران کودکی دچار ترومایی شده و همین باعث رفتار نابهنجار کنونیاش است.
چندین سال پیش نسبو سری به خانۀ قدیمی پدربزرگش در بروکلین میزند و سنت گانگسترهای هاردبویلد اسکورسیزی، ریموند چندلر و دشیل هَمِت را با خود به سوغات میآورد. نسبو میگوید: «کار ما نویسندهها خیلی عجیبوغریب است. صبح، در خوابوبیداری، روی تختت دراز کشیدهای که روش عجیبی برای کشتن یک نفر به ذهنت خطور میکند. بعد با خوشحالی بیدار میشوی و یکراست میروی سراغ کارت.»
خون بر برفرمانی کوتاه و مستقل است که از زاویۀ دید اول شخص روایت میشود و دربارۀ «حسابرس» یا قاتل و در ضمن راوی غیرقابلاعتمادی است که حقایق را آنطور که میخواهد، به هم میبافد. ضمناً، این اثر فرارمانی[2] دربارۀ نویسنده است. آلبر کامو (که او نیز ناخواسته فوتبال را کنار گذاشت) میگوید داستان، واقعیت را بر اساس یک متافیزیک از فیلتر خود عبور میدهد. نکته اینجاست که متافیزیک نسبو کمی بیش از دیگران خشن و خونبار است.
اما نسبو نیز، همانند تمام قاتلان نابغه، بدون نقشه سراغ هیچ کاری نمیرود. «اگر نقشه داشته باشم، بهتر کار میکنم. اما نیازی هم نیست که پایبند به این نقشه بمانم.» او حتی پیش از نوشتن فصل اول رمانش، پشت سر هم خلاصهنویسی میکند، شاید حتی به مدت یک سال، تا تمام ریزهکاریها و دستاندازها را چکشکاری کند و از این طریق نهتنها پیرنگ و تحولات و غافلگیریها، بلکه شخصیتها را نیز دربیاورد. «بعد از آن دیگر آمادهام. کار تمام است. فقط نباید خرابش کنم.»
نسبو دو خط مشیِ نسبتاً متعارض دارد که باعث ایجاد کشمکشهای اصلی کتابهایش نیز میشوند. از یک سو، او اصلاً سرکوفته و مقید و قانونمند نیست. «من هیچ وقت هیچ چیز را از ذهنم سانسور نمیکنم.» از سوی دیگر، او مانند ریاضیدانان دقیق و محاسبهگر و متمرکز است. او میگوید: «من ناخدای کشتیام هستم. به گمانم وقتی خوانندهها بدانند که ناخدایشان مسیرش را بهخوبی میشناسد، خیالشان راحتتر است.»
از این نویسندۀ سرشناس نروژی تا کنون دو کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است. اولی رمان خون بر برف که میتوان آن را جزو سینماییترین آثار نسبو به شمار آورد، زیرا توصیفهای وی از کنشها و شخصیتها یادآور فیلمهای گنگستریِ دهههای سی و چهل، وسترنهای اسپاگتیِ دهۀ شصت میلادی، ملودرامهای اجتماعیجنایی و بهویژه فیلمهای تارانتینو است. و دومی رمان خورشید نیمه شب، که در واقع قسمت دوم خون بر برف، اما از لحاظ موضوعی مستقل از آن است و تنها اشتراک این دو رمان شخصیتهای «فیشرمن» و «هافمن»، سردمداران قاچاق و توزیع مواد مخدر در نروژ هستند. توصیفهای نسبو از مناظر و شخصیتها و همچنین استفاده از دیالوگهای مینیمال در خورشید نیمه شب باعث شده این اثر را نیز با فیلمهای نوآر دهۀ 40 و 50 میلادی، و از لحاظ درونمایه با فیلم نور زمستانی (Winter Light) ساختۀ برگمان مقایسه کنند. هر دوی این رمانها را نیما م. اشرفی به زبان فارسی ترجمه کرده و با همکاری نشر چترنگ در اختیار علاقهمندان به این ژانر همهخوان قرار داده است.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه