بررسی اجمالی اندیشه و شعر دکتر اسماعیل خویی
بنیامین دیلم کتولی


بررسی اجمالی اندیشه و شعر دکتر اسماعیل خویی
بنیامین دیلم کتولی نویسنده : بنیامین دیلم کتولی
تاریخ ارسال :‌ 28 خرداد 00
بخش : اندیشه و نقد

بررسی اجمالی اندیشه و شعرِ

دکتر اسماعیل خویی

نوشته ی بنیامین دیلم کتولی


اسماعیل خویی ، زاده ۹ تیر ۱۳۱۷ در مشهد دوران آموزش ابتدایی و متوسطه را در مشهد گذراند و در سال ۱۳۳۶ برای ادامه تحصیل به تهران رفت. پس از فارغ‌التحصیلی از دانشسرای عالی با بورس تحصیلی شاگرد اولی به انگلستان رفت و از دانشگاه لندن دکترای فلسفه گرفت. پس از بازگشت به ایران مقیم تهران شده در دانشگاه تربیت معلم تهران به تدریس پرداخت.
اسماعیل خویی از پایه گذارانِ کانون نویسندگان ایران است و دو دوره نیز عضو هیئت دبیران آن کانون بوده‌است. او که در کنار دیگر آزاداندیشان هم‌فکر خویش در مرکز جنبش روشنفکری ایران بود، پس از اعدام دوستش، سعید سلطان‌پور در سال ۱۳۶۰، مخفیانه زندگی می‌کرد. و پس از مدتی از ایران مهاجرت کرد. او از سال ۱۳۶۳ در لندن زندگی کرد.
اسماعیل خویی می‌گوید  پس از آمدن به تهران تحت تاثیر کتاب «زمستان» اخوان ثالث که آن‌روزها تازه منتشر شده بود قرار می‌گیرد. او می‌گوید: «کتاب زمستان من را بیدار کرد و کلید آشنایی من با شعر نو بود. من با کتاب زمستان از خواب هزار‌و‌صد ساله‌ شعر سنتی بیدار شدم و پس از اخوان بود که نخست و بیش از پیش از همه با شاملو آشنا شدم و بعد به تدریج با شاعران دیگر. نیمایوشیج واپسین شاعری بود از نوسرایان که در آن زمان با آن آشنا شدم.»
شعرهای ایشان تاکنون به زبان‌های مختلف از جمله انگلیسی، روسی، فرانسه، آلمانی، هندی، و اوکراینی ترجمه شده‌اند. وی به انگلیسی مسلّط بود و به آن نیز شعر سروده و نخستین مجموعهٔ شعرهای انگلیسی‌اش «Voice of Exile» نام دارد. اسماعیل خویی اولین شاعر ایران است که جایزهٔ روکرت در کوبُرگ را در سال ۲۰۱۰ از آن خود کرده‌است.او در کنار احمد شاملو به عنوان یکی از مهم‌ترین نمایندگان شعر فارسی با زیگفرید اونزلد که به دعوت انستیتو گوته به ایران آمده بود، ملاقات کرد.
شخصیت،اندیشه و شعر دکتر خویی از چند وجه قابل بررسی و فهم است هرچند وجه شاعرانه‌ی ایشان بر تمام وجوه دیگر فکری و زیستی‌شان ارجعیت دارد. اما تاثیرات دیگر وجوه اندیشگانی ایشان را در شعرشان به خوبی میتوانیم لمس کنیم.
دکتر خویی از نظر بنده یکی از چهره های مهم نسل سوم نهضت ترجمه ی ماست.
اتفاق مهمی که این نسل سوم ترجمه رقم زدند این بود که فرهنگ و گفتمان اندیشگانی مارا از تک بعدی بودن در استیلای زبان فرانسه و رویکرد فرانکوفیل(Francophilie)حاکم بر آن خارج کردند.
به خوبی می‌دانیم که از زمان عباس میرزا و اعزام نخستین دانشجویان به فرانسه تحت مروداتی که ما با ناپلئون داشتیم و نارضایتی و انزوای شکست در جنگ سرد از روس ها ، تمام تلاش‌ها در جهت حل مشکل عقب ماندگی ما از جهان جدید و عصر تجدد صورت می‌گرفت. در این میان مدرسه ی سن لویی نقش مهمی در ترقی جامعه ی ما داشت اما متفکران ما تقریبا از اتفاقات دیگر کشورهای متجدد جهان بی خبر بودند. پس آنچه ما در فلسفه جدید با آن روبه رو می شدیم زیر سیطره ی جریان فلسفه‌ی قاره (Continental) که در فرانسه جاری بود در حال شکلگیری بود و تمام حوزه های دیگر تفکر مارا تحت تاثیر قرار میداد ازجمله : هنر ،ادبیات ، معارف ، سیاست و...
پس اینجاست که میتوانیم اهمیت زحمات کسانی چون دکترخویی و براهنی و شایگان و دیگر اندیشمندان را برای نهضت ترجمه و ماهیت یافتن زبان انگلیسی و آشنایی ما با فلسفه‌ی تحلیلی را درک کنیم.
خویی دانش آموخته‌ی فلسفه تحلیلی و جریان پوزیتیویسم منطقی در لندن بود. ایشان شاگرد بزرگانی چون داونینگ بود و با یک نسل فاصله شاید بتوان گفت شاگرد متفکران حلقه‌ی وین و بزرگانی چون کارناپ ، ویتگنشتاین ، ماخ و...
به همین خاطر بود که وی در شعر نیز تفلسف میکرد. او در جریان درک پوزیتیویسم منطقی دریافته بود که تمام تاریخ ما در سایه‌ی اُتوریته ی کلان سوژه ای الهیاتی ست که فرهنگ ، ادبیات ، و تمامی جامعه ی ما را دچار نوعی سنت گرایی دگماتیسم کرده است. وی در متن خویش سعی میکرد به مهمل بودن گزاره های متافیزیکی ذهنی ما دست بزند.
دکتر خویی به خوبی درک کرده بود که اندیشه فراتر از هر قالبی‌ست و متنیت زبان را غالب‌ترین قالب ها می دید.
تلاش وی و همنسلانش برای رسیدن به رهایی ما از کلان سوژه ی تاریخی و رسیدن به سوژه ی فردی یعنی دقیقا آنچه ژول میشله (کسی که واژه‌ی رنسانس را آفرید) و متفکران دوره ی علمی برای دگرگونی و رنسانس نیاز می دیدند بسیار ارزشمند بود.
دکتر خویی این ابطال‌گرایی و تغییر پارادایم را از دانش فلسفی و آگاهی‌اش به فلسفه‌ی تحلیلی و پوزیتیویسم منطقی وام گرفته بود. اینگونه بود که دیگر معشوقه ی شعر ایشان آن معشوقه‌ی سنتی شاعران ما نبود ، ایشان در پرتو نگاه اومانیستی که از تفکر مدرن خود غنیمنت دارد آزادی را معشوقه‌ی شعرش می‌کند که توجه به نام و محتوای برخی از شهرها تایید این نظر است ، مثل «قصه ی انسان» و این شعر زیبا که :
«این روزها لیلی آن آهوی رمنده ی تاریخی نیست»
دکتر خویی این اهمیت فردگرایی و سوژه ی فردی را که از ما دریغ شده را در یکی از مصاحبه هایش می‌گوید و اشاره می کند که از نیچه اهمیت فرد را درک کرده است و به ما می گوید که اهمیت ابوالبشر نیچه را در جهان امروز به خوبی درک کرده است وارزش تاریخی و فرهنگی انسان را ضروری می دید.
ایشان از امثال کارنپ آموخته بود که گزاره های متافیزیکی یا اخلاقی که قابلیت تحقیق پذیری تجربی را ندارند ، شبه گزاره اند و اصالت گزاره ای به نام «انسان» بر هر وجه دیگری غلبه دارد و «آزادی» مهمترین گزاره ی انسان معاصر و خواست زیستی و تاریخی و فرهنگی زبان اوست.
اعتقاد ایشان به استیلای زبان بر هر وجه دیگری را حتی در نوشته های خود ایشان میتوانیم ببینیم، آنجا که می گوید:
«ازمن
زبان
جهان خواهد بود
اگر برایم.»
ایشان به خوبی می دانند که زبان ما در قید متافور است و ازاین وجه به خوبی استفاده میکردند.
برای مثال عباراتی چون «لالِ بی ملال».
از دیگر بداعت های ایشان در شعر میتوانیم به تجربه‌ی عروضی ایشان نیز در رباعیات اشاره کنیم و نکته ی حائز اهمیت و ویژه ی دیگر مضامین سیاسی و اجتماعی‌ست که ایشان در رباعی تجربه می کنند که سابقه ی زیادی در ادبیات ما ندارد چرا که پیشتر گفتم که زبان غالب‌ترین قالب ها برای ایشان بوده است.
بنده از عزیزانی که در مورد دکتر خویی مقاله یا تحلیلی داشته اند چند مورد را خواندم ، مثلآ دکتر رحیمی را که در آلمان در شب بزرگداشت استاد مقاله ای داشته ، اما زوایای بسیاری از اندیشه ی شعر دکتر خویی برای این افراد پنهان مانده ، مثلآ دکتر رحیمی از شعر (منِ زمین) دکتر حرف می زند اما متوجه این نشده یا فراموش کرده که دکتر خویی یک شاعر فلسفه خوانده است و منِ زمین آیا همان حقیقت غایی گالیله برای انسان و سوژه ی کوگیتوی دکارت نیست؟! حتی در سطرهای شعر دکتر خویی به خوبی این اندیشه را بسط داده و سوژه ی فلسفه مدرن را که همان مرکزیت و سوژگی انسان است دریافته و این را فریاد میزند که اگر نیک بنگری ، خورشید و اختران منم ، و دقیقا از تلسکوپ گالیله به کیهان نگاه کرده و دریافته که اوست که فاعل شناسای هستی بوده و جهان پدیداری فی نفسه چیزی جز زبان و اندیشه ی او نیست.
مسئله ای که دکترکدکنی در تعریف خود از شعر نادیده میگیرد ، چرا که فردیست که غرق در سلوک شرقی ست و به اشتباه فکر میکند مرکز هستی قلب اوست ، پس عاطفه را در کنار تخیل در محاکات شعر میبیند بدون آنکه بداند تخیل و عاطفه نتیجه ی ادراکات حسی ما از هستی هستومندمان هستند و دکتر خویی به خوبی این ایراد را در کدکنی می بیند
در تایید ایرادی که بر کدکنی وارد است از زاویه ی تفسیر دکتر خویی باید بگویم که در تمام تاریخ فلسفه تا امروز ، دو ساحت برای اندیشه (عقل) وجود داشته که یک ساحت هستی شناسانه یا توصیفی « عقل به مثابه قابلیت انسان و عقل به مثابه وجود مجرد» و دیگری ساحت معرفت شناسانه یا هنجاری« عقل به مثابه باورها و رفتارهای ما» که این ساحت شامل عقل نظری و عقل عملی می شود؛
عقل عملی که همان ساحت مصلحت اندیشانه و عقلانیت اخلاقی ماست و برای تعریف ملزومات اساسی شعر میتوان نادیده گرفته شود اما عقل نظری که محتوای گزاره ای را تایید میکند و همینطور با سنجش دلایل و شواهد یا به کمک شهود باورهای مارا ارزیابی می کند آنچه تخیل و عاطفه را بوجود می آورد بوده است. من هم متعجب شدم از تعریف دکتر کدکنی که اندیشه را حتی اگر در مفهوم reason یعنی همان استدلال گر نادیده گرفته دست کم با آن شهود شرقی اندیشه را در مفهوم intellect یعنی در وجه شهودگرش باید یکی از ملزومات اساسی شعر می دید! تخیل و عاطفه حاصل همین عقل نظری و Rational intuition است.  این تفاوت اندیشه ورزی دکتر خویی با کسانی چون دکتر کدکنی را مشخص می کند.
برای تبیین این موضوع و طرح مدعایم ابتدا شما را به خوانش برخی از تعاریف سنتی شعر که حدس میزنم دکتر کدکنی تنها به آنها توجه داشته دعوت میکنم:
« شعر صناعتي است كه شاعر بدان صناعت اٍتساقٍ مقدمّات موهمه كندوالتئام قياسات منتجه بر آن وجه كه معني خرد را بزرگ گرداند و معني بزرگ را خرد ، و نيكو را در خًلعتٍ‌ زشت باز نمايد و زشت را در صورتٍ نيكو جلوه كند و به ايهام قوتّهاي غضباني و شهواني را برانگيزد ، تا بدان ايهام “ طباء را ”
انقباضي و انبساطي بود ؛ و امور عظام را در نظام عالم سبب شود.» ( چهار مقاله ـ نظامي عروضي سمرقندي )
   « بدان كه شعر، در اصلٍ لغت ، دانش است و ادراك معاني به حدسٍ صايب و انديشه و استدلال راست .و از روي اصطلاح سخني است انديشيده‌ي  مرتّبٍ معنويٍ موزون متكرّر متساوي، حروف آخرين آن ، به يكديگر مانند و در اين حدّ گفتن سخن مرتّب معنوي ، تا فرق باشد ميان شعر و هذيان و كلام نامرتّبٍ بي‌معني ؛ و گفتند موزون ، تا فرق باشد ميان نظم و نثر مرتّبٍ معنوي ؛ و گفتند متكرّر ، تا فرق باشد ميان بيتي ذومصراعين و ميان نيم بيت ، كه اقلٍّ شعر بيتي تمام باشد ؛ و گفتند متساوي ،تا فرق باشد ميان بيتي تمام و ميانٍ مصاريعٍ مختلف هر يك بر وزن يكديگر ؛ و گفتند حروف آخرينٍ آن به يكديگر ماننده ؛ تا فرق بود ميان مقفّي و غيرمقفّي ، كه سخن بي‌قافيت را ، شعر نشمرند ؛ اگر چه موزون افتد .»
 ( المعجم في معايير اشعارالعجم ـ شمس قيس رازي )
« شعر صناعتي است كه قادر شوند بدان ، بر ايقاع تخيلاتي كه ، مباديٍ انفعالات نفساني گردد . پس مبادي آن تخيلات باشد . »   ( نفايس الفنون ـ آملي )        
و ديگراني هم به تفاريق، هريك شعر را معماري كلام، رقاصي كلمات و موسيقي كلام و تصويرگري و نقش خيال دانسته اند.
بنده در بین این تفاسیر به تفسیر کسانی چون ارسطو ، عزراپاوند ، الیوت ، سارتر و دکتر خویی از شعر بیشتر معتقدم
چراکه آن تعاریف ابتدایی مشکلاتی دارند، از جمله تعریف دکتر کدکنی که به آن اشاره کردم.
دکتر اسماعيل خويي شعر را گره خوردگيِ انديشه و عاطفه و خيال، در كلامي آهنگين تعريف كرده است. و به خوبی متوجه نقش پررنگ اندیشه در این هنر هستند. البته بیان کردم که تعریف دکترکدکنی از شعر با توجه به موجودیت شعر در شرق شاید قابل تامل باشد اما نه آنچه در جهان به وجود ماهو شعر موجودیت می بخشد.
همانگونه كه مشاهده مي شود نقص اينگونه تعاريف در آن است كه غالباً شعر را به اعتبار ويژگيهای تاریخی و فرهنگی یا ساير هنرها تعريف كرده اند و نه بر اساس ويژگيهاي كلام شاعرانه. بحث را بايد به اين سو برد كه خود شعر در تمايز با ساير هنرها ، چه ويژگيهايي دارد. ضمن آنكه از اشتراكات شعر با ساير هنرها- كه گفتيم بواسطه طبيعت معنايي كلام است- هم نبايد غفلت نمائيم. كافي نيست شعر را به معماري و موسيقي و رقص تقليل دهيم علاوه بر آن و مهم تر از آن بايد بدانيم شعر افزون بر اينها خودش چه ويژگيهايي دارد كه ضرورت وجودي آن را به عنواني هنري مستقل، موجه گردانيده است. شعر چه مي گويد كه ساير هنرها نمي گويند كه بواسطه اين گفتن ها ارزش و اعتبار مستقل خود را حفظ كرده و در ساير هنرها دغم و هدم و هضم نشده است.
در پایان باید بگویم که با احترام به قلم بسیاری از منتقدین شعر دکتر خویی ، سیاسی قلمداد کردن شعر ایشان به نظر بنده نوعی سطحی نگریستن است هرچند که ایشان به عنوان یک متفکر متجدد به خوبی می‌داند که انسان معاصر به ذات سیاسی خواهد بود اما بنده با تک بعدی دیدن شعر و اندیشه ایشان مخالفم.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :