ارزش در ادبیات
نوشته ی مجتبی تجلی


ارزش در ادبیات
نوشته ی مجتبی تجلی نویسنده : مجتبی تجلی
تاریخ ارسال :‌ 27 دی 98
بخش : اندیشه و نقد

ارزش در ادبیات


« نویسنده یک موضوع برای گفتن بیش ندارد : «آزادی » ... نوشتن خواستن آزادی است .اگر دست به کار آن شوید ،چه بخواهد وچه نخواهید درگیر وملتزم اید ...»
این گفته ی ژان پل  سارتر در کتاب ارزشمندش (ادبیات چیست ) چه بسا برای بیان آنچه به عنوان ارزش در ادبیات پی جوی آن هستیم کافی باشد .اما بگذاریم قطعه های دیگری از همان کتاب را نیز مرور کنیم .ادامه می دهد :« ادبیات سیاه » وجود ندارد ...فقط داستان خوب هست وداستان بد ...داستان بد غرضش خوش آید خوانندگان است با نوازش احساسات آنان ،داستان خوب طلب وتوقع است واعتماد واعتقاد !خواندن پیمان بخشش است میان نویسنده و خواننده....اثر ادبی باید صورتی از بخشش و کرم به خود بگیرد ...
 این نگاه به ادبیات وآفرینش ادبی از آن رو که از طرف کسی ارائه میشود که علاوه بر آنکه نویسنده است ،دارای یک جهان بینی فلسفی است اهمییت در خوری دارد .فیلسوف – نویسنده در یک نظام فلسفی به ناچار باید تعریفی از هنر ونگاهش به آن را ارائه کند . جمع این دو صفت در سارتر آرای او را در مورد اثر ادبی قابل اتکا وپشتوانه می نماید .می گوید : « آزادی » است که به بشر امکان می دهد تا ماهییت خود را تحقق بخشد وتعریفی از خود بدست دهد .آزادی امکان بشر است  برای زندگی بهتر وقدرت اوست برای اینکه عالمی وآدمی از نو بسازد .
سارتر با گفتن اینکه نوشتن خواستن آزادی است ،به ما این پیام را می رساند که نوشتن ، خواستن تحقق خویشتن آدمی وتمایل به بنا کردن زندگی بهتر وساختن عالمی است که مورد نظر اوست .اما سارتر نویسنده ای چپ اندیش است وادبیات را با این نگاه می کاود .نوشتن وخواندن را در داد وستد بین دو طرف نوشتار می بیند (نویسنده – خواننده ) . با این دید « ارزش » را باید نتیجه ی این داد و دهش مشخص نماید :« یک نویسنده هر گز نباید به خود بگوید :فوقش سه هزار خواننده داشته باشم .بلکه باید بگوید :اگر همه مردم نوشته مرا خواندند چه میشد ؟ » ( همو )
اما می توان از نگاه چپ و جامعه گرای سارتر بیرون خزید واز نگاهی فرد گرایانه  ویک سویه نیز به اثرهنری نگاهی انداخت .مثلا می توان فکر کرد که با نظر گاه اراده معطوف به "قدرت "ویا "زیستن " ، نوشتن یک رابطه دو سویه نیست . بلکه نیاز به باز گفتن خویش به سود خود توسط  نویسنده است .خواستنِ خویش است که منشا خلق اثر ادبی می شود .نوشتن اینجا واز این زاویه تمایل فردی به رهایی از اسارت جهان به کمک کلمات و واژه هاست. می توانم تعبیر کنم که زنجیر جویدن آدمی به سوی رهایی  و خلاصی از دنیایی است که مطلوب او نیست .خودخواهی رانه¬ی خلق اثر می شود. اما چون آدمی در حصار اجتماع  و پیرامون خود اسیر است خویشتن خواهی را فرو می کاهد وبا رنگ ولعاب بخشیدن به زبان گفتار معنای مورد نظرش را بازآفرینی وعرضه می کند واثر ادبی شکل می گیرد . ولی از هر دیدگاهی که به اثر ادبی بنگریم  (که دو نمونه آن را ذکر کردم ) دو امر « معنا ومفهوم » در مقابل وکنار « شکل وشمایل » در نگاه به یک اثربه عنوان مکمل هم دیده می شوند . همانطور که حافظ  به زیبایی سروده است که : "چون جمع شد معانی ، گوی سخن توان زد "!
معنا و فرم  و ساختار بیان آن با همراهی هم ، اثر ادبی را شکل می بخشد و به کمال می رساند .می توان از سختی ارزش گزاری اثر ادبی خود را راحت کرد وگفت : « ارزش به معنای قدر ومنزلت یافتن در ادبیات حال چه شعر باشد وچه نثر گرد هم خزیدن درست وبه جای این دو امر است .»  بگوییم اثری ارزشمند است که مفاهیم عمیق ومورد نیاز جامعه خود را با آرایه های ساختاری مانند موسیقی ،لحن ، زبان وهر چیزی از این دست آذین کند ودر معرض نظر مخاطب قرار دهد .به طریقی دیگر هم می توان خود را از بند چگونگی ارزشگزاری رهانید . به این قرار که به پیروی از صورتگرایان گفت :خب معنی همان صورت است وصورت همان معنا . با این کار یک نوشته به کلیتی تبدیل می شودکه خواننده برای نمره دادن به آن با یک چیز روبروست وآن همان کلیت آن است .استاد شفیعی کدکنی سخن گهر باری دارد .می گوید : « در حوزه زبان هیچ چیزی نیست که از منظر زبان شناسی فرم نداشته باشد .» اثر ادبی جنبش کلمات است .اما وقتی پای صحبت ونظر در مورد ارزش در ادبیات به میان می آید این گونه خود را راحت کردن غیر منصفانه است .خواننده نوشته ای با این عنوان باید در نهایت از زبان نویسنده آن آشکارا بشنود که به نظر او رمز مانایی اثر ادبی چیست .مانایی که در موردش حرف میزنیم  آن بر سر زبان افتادن در مقاطع زمانی  محدود ویا جوامع خاص نیست  بلکه ماندن ارزشمند برای هم نسلان خود بلکه نسل های بعدی وبعدی است .حال این نسل بخواهد با ملاک های زمانی وفرهنگی مختلف هر تعریفی داشته باشد .اگر از من در مورد ارزش واقعی نوشتار وانتخاب بین دو عنصر اساسی آن نظر بخواهید من "معنا "و"مفهوم "را بر شکل وشمایل ساختاری وتکنیکی اثر ترجیح می دهم ومقدم می شمارم .بیائید قبل از باز کردن بیشتر این نظرم نگاهی به نقد آثار ادبی بیندازیم .اگر "ارزش اثر ادبی "را بخواهیم از زاویه نقد به معنای مرسوم امروزی اش نگاه کنیم موضوعی متفاوت پیش روی ما میاید .چرا که سنگ محک منتقد به ندرت می تواند از کمند تمایلات وعواطف او جان سالم به برد .به نظر نگارنده نقد سازنده در حد یک واژه باقی مانده است .غرایز کور وفروخته شده در ناخود آگاه منتقد در هنگام ابرازنظردر مورد اثر از هزار توی خود بیرون می خزد .این احساس برون آمده می تواند عداوت یا ستیز باشد ویا الفت وتمایل به شخص نویسنده ویا نوشتار.اینجا حرف از آن دسته تمایلات ویا مخالفت های خود آگاه در حین داوری نیست .چرا که ورود به این بحث ماجرا را به کلی به راهی دیگر می برد . بلکه سخن از ان گونه قضاوت وارزش گزاری است که از ناخود آگاه میاید وصادر کننده آن خود را به معنای واقع بی طرف می پندارد .اشاره به نظرات "لاکان "را ناگزیر می بینم .می گوید :« هر گونه گرایش به فرض معناهای کامل  در گزاره ها ومتون را باید فریب متلق به ما قبل فرویدی محسوب کرد ...انگیزه اصلی کلیه رفتارهای آدمی گریز از رنج وکسب لذت است .علت آنکه اکثر مردم به شعر ،نمایشنامه ورمان علاقه نشان می دهند به خاطربعد التذاذی آن است . » اگر این سخن های او را در کنار اعتقادش که "زبان "را مقدم بر ناخود آگاه می دانست بگذاریم دیگر نمی توان به تاثیر اندوخته ناخودآگاه زبانی منتقد بر نقد اثر ادبی شک داشت .به عنوان نمونه من ممکن است یک اثر ادبی خوب را به دلیل آنکه با سیاق نوشتاری وخوانش من همخوان نیست مورد بی مهری قرار دهم .دلیل بتراشم .نکته سنجی کنم ودلایل متعدد برای مذمت آن پیدا نمایم .در حالیکه اصل ماجرا چیز دیگری است .این را می توان با اولین آشنایی دیداری ما با شخصی مقایسه کرد.بارها اتفاق می افتد که حتی بدون هیچ پیش زمینه آگاهانه از دیدار با کسی رنجیده ویا مشعوف می شویم .همان چیزی که ان را به عنوان حس بد یا خوب تعبیر می کنیم وعلتش را می توان فقط در پستوی اندوخته نا خود آگاه جست .
اما نوعی دیگر از نقد وارزش گزاری ،ان نگاهی است که از روح جمعی ویا ناخود اگاه گروهی ادمی می آید ."مارتین هایدگر"ا ز « در افتادگی در شیاع همگان » {به ترجمه سیاوش جمادی }به عنوان یکی از ارکان مهم اصول فلسفه خود یاد می کند .آن چیزی که دنباله روی از هیاهویی است که دیگر انسانها ندایش را به گوش آدمی می رسانند .این شایع شدن و« گوش سپردن » به آن همانطور که توانایی کشتن روح حقیقت وهستی را دارد می تواند در مورد دیدن اثر هنری نیز کارکرد اشته باشد .نگاه کنید به اینکه اگر نام ونشان یک کتاب یا مجموعه شعر را بارها وبارها از زبان های مختلف ودر فضاهای متنوع ومتکثر بشنویم نگرش¬مان به آن دستخوش چه تغییری می شود ؟می بینیم که ممکن است تحت این فضا عریانی بدن پادشاه را باور نکنیم واز فاخرییت آن سخن گوئیم .این پراکندن "نظر شایع "به خصوص در زمان حال وبا وجود فضای مجازی اثر بخشی بیشتری دارد وبه اقبال یافتن ویا تخریب یک آفرینش ادبی کمک می کند .اما "هایدگر "در ادامه تبیین فلسفه اش به گزاره ای تحت عنوان « گوش سپردن به بانگ سکوت » اشاره می کند .اشاره ای که در نگاه به اثر ادبی نیز کاربرد دارد .گوش  سپردن به این ندا همان تفکر واقعی مورد نظر  اوست که قرار است فارغ از هر هیاهو به سراغ کشف حقیقت واز جمله آن درک و دیدن هنر برود وآدمی را از در افتادن نجات بخشد .در مقاله اش تحت عنوان "دیدن اثر هنری "می گوید :« هر گاه در یک اثر موجودی رخ بنماید از این نظر که این موجود چیست وچگونه است "حقیقت "رخ می نماید .هنر حقیقت است در کار نمایاندن خویش!» در نهایت به زعم او اثر هنری یک "عالم"را بنا می کند و"زمین "را به عنوان محل بودگی انسان جلوه گر می سازد .هنر وبه طبع ان اثر هنری آفریدن یک موجود است به گونه ای که پیش از آن نبوده است ودیگر بارهم نخواهد بود .هنر وقوع ورخداد حقیقت نهانی است .با این اوصاف وظیفه یک اثر کشف ونمایاندن "حقیقت "به خواننده است .هر نویسنده برای خود چیزی را به عنوان حقیقت در نظر دارد وآن را با مخاطب خود در میان می گذارد .بیائیم واز دو پهلو حرف زدن فاصله بگیریم .اگر قرار است اثر حقیقتی را بر ملا کند واین بر ملایی وظیفه ی نویسنده باشد ،آنچه برای مخاطب اصیل مهم است "معنا "ی ان اثر است . معنایی که خواننده از نوشته درمیابد هر آنچه به حقیقت واقعی و رمز گشایی از هستی ( ولو هستی از نظر خواننده زندگی کوچک خودش باشد ) نزدیک تر باشد در ذهن او جای بیشتری به خود  اختصاص خواهد داد.  غیر قابل انکار است که اجزا برسازندهِ اثر و برون داد آنها که همان فرم و به زبان ساده تر زیبایی و شیوایی زبان و لحن و موسیقی است در وثوق اولیه مخاطب به آن جایگاه بالایی دارد.  ولی رمز « مانایی » در واقع درونمایه هستی شناسانه آن است که سعی دارد راهی به سوی آگاهی بگشاید. نوشته ی دارای درونمایه هستی شناسانه و رو به آگاهی خود را به مرور زمان از بند شیاع و بوق و کرنا خواهد رهانید و برای نسل خود و حتی نسل های بعد ( تعریف نسل هر چه باشد ) ماندگار خواهد شد.  درونمایه و آگاهی ای که از آن یاد میکنم الزاما نباید وجه ی جهان شمول داشته باشد. بلکه هر درجه ای از شناخت انسان از پیرامون را شامل میگردد.
اگر اثر هنری ، به عنوان مثال ، یک قطعه شعر را حتی در حد یک  یک دست ساخته بشری [ دست – ابزار ]  هم فرو بکاهیم و مثلا آنرا با ملاکهای یک چاقو قیاس کنیم نتیجه جالبی به دست داده میشود.میبینیم که در مورد اهمیت چاقو در زندگی انسان آن خاصت برنده گی است که اهمیت دارد و نقش اساسی میافریند. شکل و جنس دسته و تیغه در مرحله دوم قدر و منزلت آن در زندگی نوع انسان قرار میگیرد.
وارد مثالی عینی تر در ساحت ادبیات میشوم. هنگامی که نسخه رباعیات خیام به دست فیتزجرالد رسید  آن را با حال و هوای روحی خود هماهنگ و مناسب میدید. این تعلق خاطر منجر به شیفتگی و سپس ترجمه اشعار شد.  ترجمه ای که علاوه بر جرالد به مذاق بسیاری از مردم مغرب زمین هم خوشایند افتاد و به سرعت مورد توجه قرار گرفت. در پی نویس ترجمه اش از واژه render  به معنای شرح دادن و عرضه کردن به جای  translat   استفاده میکند و این تصریحی بر این مساله است که آن چیزی که در دسترس مخاطب غرب و سپس توجه او قرار گرفته است عاری از هر نمود تکنیکهای زبانی مانند استعاره ، تغزل ، قافیه و موسیقی و به یک کلام لحن و موسیقی شعر فارسی است . انچه از شیوایی  در رباعیات حکیم ایرانی سراغ داریم در این باز نمایی با زبان دیگر از میان رفته  و یا غیر قابل درک شده است و یا دست کم به حداقل رسیده است. با این حال تفکر خیامی به سرعت در بافت فرهنگی و جهان بینی خاص آن دوره اروپا جای خود را باز میکند. پس این توجه و تمایل جز با یاری و مدد مفهوم و جان کلام و اندیشه فلسفی خیام میسر نشده است. از این نمونه آثار ادبی که با برگردان به زبانی غیر شاخصه_های زیباشناسانه خود را تا حد زیادی از دست داده ولی همچنان بن-مایه فکری ، به آنها  مرجعیت و ماندگاری بخشیده اند در اطرافمان زیاد خواهیم یافت.
آنچه سعی در تبیین آن کردم ارجحیت معنا بر لفظ و لحن در ادبیات بود. اگر چه با تاکید مجدد بر این موضوع که شاخصه های زیباشناسی نوشته  را هیچگاه به کناری نمیتوان راند. و این انتخاب فقط زمانی میتواند با قاطعیت صورت پذیرد که حق یک انتخاب داشته باشیم.
جان کلام آنکه اگر ادبیات را که رستاخیز کلمات انسانی است را به مثابه انسان فرض کنیم باید در بیان آنکه ارزش واقعی اش در چیست به سخن پر اندیشه شیخ اجل سعدی اشاره کنیم و بحث را خاتمه دهیم و قضاوت نهایی را به خواننده واگذاریم: « تن آدمی شریف است به جان آدمیت ....»

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :