اثری از سمیه جلالی
تاریخ ارسال : 2 آذر 04
بخش : شعر امروز ایران
گلههای وحشیِ شیون
در آخر، تنها میمانم
با روایتی متلاشی
بروم دورتر،
حرف نزنم، گوش کنم به هیاهوی آسمان
و در افتراقِ روشنِ روز ببوسم شقیقهی داغِ آشوب
ببوسم گلههای وحشیِ شیون
و بنویسم
ای دودِ بلند شده از کندههای درخت آسوریگ
چگونه است که در حالتِ مغمومت
زنانِ روسپی، درک بهتری از تو دارند
و من در تو جز فلاکت نمیبینم؟
دنبال مکانی امنم
هوا متلاشی میکند پوست
متلاشی میکند دهان؛
زمان، ایستاده روی نبضِ متراکمِ زمین
مکان، گودالِ مَنجنیقهای آخرالزمانیست.
هوا متلاشی میکند ذهن
متلاشی میکند چشم،
به توی چشمهات مینگرم
روی بند رختها، ابدیت میرقصد
با پیراهنهای مشجر از مرگ بازگشته؛
بگویم بیمارم و بچرخانم دور سرم فضا
به ابدیت دست ببرم مار از قفا بردارم
بریزم دهانِ مدخلهای گریز
بالا بیاورد خونِ فاسقان و ملاحان
جادوگران و رمالان،
خون نشئهی شبهای علف
بیفتم و ماهِ نشمهخانهها بنوشم؛
دنبال مکانی امنم
در آستانهی شهامتی که از آن من است.
به تاریکی میگویم
به اتاقِ سلیطهی شبپایم،
ملافههای چرک و عرق، خوابهای معذبم،
کفشهای خسته،
شلوغیِ بیحوصله
به انفجار توی سرم میگویم
سرفههای مکدر تو ابدیاند
پیراهنهای مشجر ما بوی دود گرفته
سازمان ملل دروغی بیش نیست
پرندگان کوچشان حتمیست.
حرفها بارِ موهونی دارند وقتی از تماشای جنگ برمیگردی و به پرندگان پرو میگویی همانجا بمیرند!
این نقطه از جهان، چشمانداز مفرحی ندارد حتا برای مردن.
کوچه وهم است، خیابان وهم است، لامپهای نئونی وهماند، خانهها وهماند
سری که میچرخد و از نگاهش پرندهی مرده میریزد وهم است؛
به تو میگویم، به دیوارِ پشت سرت میگویم، به دود بلند شده از کندهی درخت آسوریگ میگویم
باید بروم
با زنانی که به جنگلها روانه شدند
خوبرویانی اساطیری
دلبرکانِ مغمومِ کتابها
رسوایی بلندِ معشوقههای بلواگر، بلواهای زننده، دامنهای رقصنده، آشوبهای رمندهی دوستداشتنی
با آغوشهای لوندشان؛
دنبال مکانی امنم.
زمین بارها حفاری شد،
جنازهها توی حفرهها پوسیدند
زمین بارها حفاری شد
فواره کشید خونِ سیاه مردگان
زمین بارها حفاری شد
جنگها تصاویر ویرانگری داشتند.
هوا متلاشی میکند صدا
و تو با لحنی اغواگر میگویی:
پرندگان میروند در پرو بمیرند.
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
