"آلن بسکه"؛ برگردانِ :سهند آقایی/محمد مهدي شجاعي

تاریخ ارسال : 3 مهر 89
بخش : ادبیات جهان
شعرِ آلن بسکه
برگردانِ سهند آقایی/محمد مهدي شجاعي
آناتول بیسک مشهور به آلن بسکه، فرزندِ بازرگانِ تمبر و شاعرِ معروف، الکساندر بیسک، در ١٩١٩ در ادسای اکراین به دنیا آمد. به ﺑﻠﮊیک رفت و تحصیلاتِ خود را در دانشگاه بروکسل آغاز کرد و در سوربن پی گرفت. در ۱۹۵۸ برای دو سال به امریکا رفت و در دانشگاهِ براندیس، استادِ ادبیات فرانسه شد. پس از آن به فرانسه بازگشت و به تدریس ادبیات امریکایی در دانشگاهِ لیون پرداخت. در ۱۹۸۰ به تابعیت فرانسه درآمد و در ۱۹۹۸ در پاریس درگذشت.
اما ورای اینها که بنگریم، او شاعر است و شاعر بودنش یگانهترین خصلتِ برآمده از آثارش. آثاری که پرکاریِ او را در زمینههای مختلفِ هنری نشان می دهد. پسِ عمری که گذرانده، بالغ بر بیست عنوان رمان، چندین نمایشنامه، تئاتر، داستانِ کوتاه، سی دفتر شعر و بسیاری مقاله دارد. آثارش به زبان های متعددی ترجمه شده است؛ و جایزههای ادبیِ بسیاری را، از جمله جایزهی شعر گنکور، برای او به ارمغان آوردهاند.
درد
سپیدار توی توفان تکون میخوره...
میاُفته؟
دیوار از دیوار بودنش شاکیه...
واسه همین تو نهر فرو رفته؟
طلوع از اومدنش پشیمونه...
به صبح میگه: بازم یه شانسِ دیگه بِت بدم؟
بازم یه نعمتِ دیگه؟
گربهی خاکستری که پاش تو آتل پیچیده...
به خودش زحمت میده یِکم فکر کنه؟
فکر کنه که وقتی دوباره به دنیا میآد
سگِ قرمزی بشه میونِ سنگای عقیق و مخمل؟
اما انگار فقط بخاره که سرنوشتِِ خودشو تایید میکنه
اونم با پاک کردنِ هر چی که اون دورش میگرده
حالا وسطِ این همه درد
انگار باید وجودم رو آماده کنم
برای بخاری که قراره دورم بگرده
شاعر مُرد
شاعر مرد بر چوبهی دار
شاعر مرد با چشمانی بیسو
شاعر مرد در دوئل
شاعر مرد چرا که این جهان را دوست میداشت
شاعر مرد از نقّادیِ جهان
شاعر مرد برای میهنش
شاعر مرد برای میهنشان
شاعر مرد از عشق
شاعر مرد از نبودنِ عشق
شاعر مرد برای آزادیِ ما
شاعر مرد برای سرمستیِ ما
شاعر مرد برای هزار دلیل
شاعر مرد بیدلیل
شاعر مرد مثلِ یاسی/درختی چه احمقانه!
شاعر مرد مثلِ سُهرهای گریه نکنید لطفن!
شاعر مرد: آویزانش کردند
شاعر مرد: نفهمیدنش
شاعر مرد زیرِ وزنِ واژهها
شاعر مرد از نیافتنِ واژهها
شاعر مرد از شناختنش
شاعر مرد از بد شناختنش
شاعر مرد برای جا باز کردنِ یقینها
شاعر مرد از آراستنِ تردیدها
شاعر مرد مثلِ افتادنِ درخت
شاعر مرد که بی تفاوتی آزرده خاطر نشود
هیس!
اینجا هیچ شاعری نمی میرد
فایدهی شاعر
- راستِشو بگو! شاعر به چه دردی میخوره؟
- خُب... اون تنها کسیه که میتونه سگها رو به جای اسبای شاخدار جا بزنه
- یعنی همین؟! کارِ دیگهای ازش بر نمیآد؟
- خیال رو به ارمغان میآره
واسه اونایی که جربزهی خیال کردن ندارن
- تو واقعن این مسخرهبازیا رو به درد بخور میدونی؟
- تازه اون میتونه ستارههای دنبالهدارُ راضی کنه که توی خونههاتون بمونن
- اینجوری که نظم و نظامِ همه چی به هم میریزه!
- نه تا اون اندازه که بخواد پروازِ سوسکها به هم بخوره
یا نشستنِ برفها روی شونههات
- به دردِ یتیم خونهها میخورن؟
- اونجا رو به کاخی شیشهای
با هزاری نغمهی موسیقی بدل میکنن
- اگه بخوایم تبعیدش کنیم چی میشه؟
- اینجوری زمستون
دو فصلِ کامل دَووم میآره
فیلم
الان که زندگیم به آخراش رسیده
یه کارگردان میخواد که ازش فیلم بسازه
چه خیالیه؟ ممکنه نقش خودم رو قبول کنم
آیا باید روی تیکهای عصبی و
دغدغههای شاعرانه تاکید کنم؟
دیگه نباید شعرهامو وقتی روی زانوهام نشستم و
کمرم خم شده بنویسم
باید پیشونیم چین و چروک برداره و
قلمم با خطهای درهم و برهم
حرفِ اول اسمم رو توی آسمونا بنویسه
سوراخهای دماغم گشاد میشن و
هزارتا آینه
عدالت رو در حقّم اجرا میکنن
اما من اعتراض می کنم:
نباید نیم رخ و ﮊستهای رضایت بخش تو کار باشه!
و اما در موردِ کتابهام باید اینو بگم که :
چون وفاداریشون هنوز قابل بحثه
بهتره که شاعر دیگهای امضاشون کنه...
لینک کوتاه : |
