«جمعه- خيابان وليعصر»، سروده آرش شفاعي /عبدالصّابر کاکايي

تاریخ ارسال : 2 اسفند 89
بخش : معرفی کتاب
مجموعه شعر «جمعه- خيابان وليعصر»، سروده آرش شفاعي
كلمات را به لاشة فيش حقوقي مان فروختهايم!
عبدالصّابر کاکايي
«جمعه- خيابان وليعصر»، عنـــوان مجموعه اشعار سپيد و نيمايي «آرش شفاعي» است كه توســط انتشارات دفتر شعر جوان در سال 88 به شمارگان 1100 نسخه منتشر شد.
آرش شفاعي از شاعران جوان و پركاري است كه در قالبهاي گوناگون شعري طبع آزمايي ميكند. هر چند بيشتر او را غزلسرا ميدانند، اما در سالهاي اخير در حوزه شعر سپيد تا حدودي پركارتر بوده است. شايد به نوعي، نيمايي سرايي شفاعي در پارهاي از اشعار اين مجموعه، از آنجا سرچشمه مي گيرد كه او در ميانه غزل و شعر سپيد ايستاده است. نيــــمايي سرايي كه اين سالها چندان مورد توجه شاعران جوان قرار نگرفته است؛ اما برخلاف بسياري از شاعران دو زيست! (غزلســـرا و نوسرا)، شفاعي از معدود شاعراني است كه هم در شعر سپيد و هم در غزل، به زباني مستقل دست يافته است.
«جمعه- خيابان وليعصر» دربرگيرنده 24 شعر سپيد و 8 شعر نيمايي است كه در دو فصل «هندسه شهر كامل است» و «چهارراههاي احتمال» نامگذاري شده است.
عنوان كتاب، ذهن را به اين سمت و سو سوق ميدهد كه اشعاري با موضوع انتظار در انتظار مخاطب است؛ اما با خوانـــدن مجموعه ميبينيم كه شايد تنها در دو شعر به طور مستقيم به فرهنگ انتظار و موضوع مهدويت اشاره شده است.
شفاعي در اين مجموعه بيشتر دغدغههاي جامعهاي را دارد كه در آن زندگي ميكند. او شاعري است كه با نگاه به اطـــراف خود به واكاوي جامعه و زندگي انسان معاصر ايراني ميپردازد.
«زن/خندههاي رنگ رنگ بود./مرد هم/ملاطي از تراشه چوب و سنگ بود./زندگي برايشان قشنگ بود./زن/نقره خندِ ماهتاب/در شبي شديد بود./مرد/شورِ ناگهانِ سفرههاي عيد/زندگي/وامدار بانكهاي وعده و وعيد بود.»( زندگي، صفحه 75)
بسياري از اشعار اجتماعي شفاعي در اين مجموعه با «جنگ» و پيامدهاي آن گره خورده است. او در اشعار پيرامون جنگ، شاعري است آرمان گرا كه اكنون براي وضعيت حاضر و فراموش شدن برخي از آرمانهاي گذشته مغموم است. او در پارهاي از اين اشعار، حسرت گذشته را ميخورد و به وضعيت فعلي و روزمرگي و كرختي كه او خود و جامعه را دچار آن ميبيند، طعنه ميزند:
فكرها/ عليل
ذكرها/ عبث
اوجها به قدر سقف يك قفس
پاي ما مسافر است
جادهها ولي به مقصدي حقير ختم ميشوند
ما كلافه ي كلافِ پيچ پيچِ كوچهها؛ شما
در زلالِ محضِ آسمان، رها
فكر ميكنيد
حجم اين قفس ملولمان نميكند؟ چرا ولي چه فايده؟!
آسمان قبولمان نميكند.
حال
ما دچار عادت زمانه ايم
شانه ميكشيم
سرمه ميزنيم
عشوه ميكنيم:
مردهاي بعدِ قطعنامه ايم.
( قطعنامه، صفحه 61)
نگاه شفاعي در اشعار پيرامون جنگ، شايد در همان نگاه تكرار شده شاعران پيش از او ريشه داشته باشد كه خوشا به حال رفتگان كه اوج گرفتهاند و دريغا به ما كه اسير و پاي در بند مانده ايم. و گاه آرزوي رهايي از اين وضعيت و بازگشت به روزهاي پيشين را دارد:
«.../حالا ديگر پيشاني هيچ مردي/سرخ نيست/سبز نيست/و نوعروسان افتخار نميكنند/بيوه اند./
آرامش/يعني تكه تكه كردن شهيدي در جدول كلمات متقاطع/من طبل توفان را/به موسيقي ملايم باد/ترجيح ميدهم.»
(بخشي از شعر باران، صفحه 9)
البته شفاعي در برخي از اشعار درباره «مقاومت» خود، از مرزهاي كشورش فراتر ميرود و به
ملتهاي ديگري ميپردازد؛ مانند شعر «گلبرگ و گلوله» كه او براي لبنان سروده است:
«.../از خاك تو /درختي برمي خيزد/با ميوههايي از گلبرگ و گلوله/و كلماتت/ابري ميشود/كه در آسمان بن بست ميتازد/بارانهاي مديترانه اي/از امروز/سرخ/مي بارند.»( صفحه 49)
«تهران» به عنوان جغرافياي زيستي شاعر، سهم بسزايي را در اشعار مجموعه «جمعه- خيابان وليعصر» دارد؛ به گونهاي كه در «هفت شعر براي پايتخت مردي به نام آغامحمدخان قاجار»، در هفت سكانس به هفت نقطه تهران پرداخته است و بر اجتماعي كه در پايتخت زندگي ميكنند و رواياتي از تاريخشان زوم كرده است:
«شنبه- ميدان آزادي
آزادي/چون قصيدهاي سنگين/ايستاده است/تا چشمهاي شهر را سپيد كند./شكوه هخامنشي/غرور باستانيام را تراشيدهاند/ و در سايه آن انساني دادوستد ميشود.
يكشنبه- ميدان انقلاب
تر دامني اگر/لبتر كن!/آدمهاي لا كتاب/در انقلاب/چرخ ميخورند.
دوشنبه- ميدان فردوسي
به افتخار سي سال خدمات بي شائبه/آن بالا نشسته اي/و با سرفهاي غليظ/نئونهاي تهران را تماشا ميكني./نشستهاي آن بالا/و به محمود غزنوي/ حسادت ميكني/كه هيچ ميداني به نام او نيست.
سه شنبه- خاك سفيد
خاك/سفيد/چشمخانهها/سفيد/آرزوهاي گردآلود/ سفيد/ اينجا همه چيز سفيد است/جز پيشاني آدمها.
چهارشنبه- ميرداماد
فلسِ فلسفه ات را بِكَن/ماهيتِ ماهي مهم نيست/وقتي از آب بيرون افتاده باشد./ميردامادِ بلند اقبال!/ عروسهاي كوتاه قامتت/روزي چند حجله/به تور ميافتند؟
پنجشنبه- ورزشگاه آزادي
خون من/ به آسمان تو/دهن كجي ميكند/براي نفرت/هميشه بهانهاي هست.
جمعه- خيابان ولي عصر
... ولي، عصر از اين خيابان نبايد گذشت/شايد حساب تقويم از كفت رفته باشد/شايد نداني چند شنبه نيست/گردنهاي بلور/گردنهاي كلفت/و جويي قرمز بر كَفِ خيابان. (صفحه 24)
«روزمرگي» و خوگرفتن به زندگيهاي بي فراز و نشيب و قيد و بندهاي انسان امروزي، يكي از دغدغههاي شفاعي در برخي اشعار است همانـــگونه كه در شعري تقديمي به «الف. بامداد»، شاعر خود در شعر حضور مييابد و ميگويد:
«و مرگ از تو اجازت گرفت/تا بميري./در جامهاي به سپيدي شعر/بر درگاه ابديت/به ما ميخندي
كه كلمات را/به لاشه ي فيش حقوقي مان/فروختهايم.»(اجازت، صفحه 22)
توصيف در زبان روايي شفاعي جايگاه ويژه و پر رنگي دارد:
«ريواس تازه خريده زنم/از سبزي فروش دوره گرد/كه پشتش تير ميكشد/از دستِ سفيد زني با اسكناسِ سبز/با آبِ مباح خانه ميشويدشان/چون نوزادي كه غسلش دهي/ريواسها جفت جفت/بر تخته آشپزخانه خوابيده اند/-غضب شدگاني بر نطعِ چرم-/چاقوي تيز در تنشان فرو ميرود/پشتِ پدرم تير ميكشد.»
(مشي و مشيانه، صفحه 53)
هرچند كه شفاعي در شعر نسبتاً بلند «منظومهاي براي نوجواني از كنعان»، تمايل خود را به روايتي نسبتاً پيچيده و دور از روايتهاي خطي باقي اشعار نشان ميدهد و روابطي بينامتني با متنهاي پيش از خود برقرار ميكند و به برخي هنجارگريزيهاي سبكي و ادغام ژانرها دست ميزند:
...
صدايي ميپيچد. دندانهايي دندههايش را اره ميكنند. خوني در كلمات ميپاشد كه متن را گرمتر ميكند.
اخبار حوادث را نخوانده اي؟
نوجواني را گرگ خورده است
ــ مادر! خيالت راحت، من كه برادري ندارم!
به دَرَك كه مخاطب ماتش برده! چشمهاي متهم را شطرنجي كنيد!
در صدايم نه برهاي ميرقصد
نه پيغمبري با چشماني از زيتون
اين خمارآلوده را
حبهاي انگور هم
مست نميكند.
شايعهها جدي است: شوخي خطرناك يا خودكشي؟ ضربه تيتر از تبر بدتر است. مخاطب تكان ميخورد سرِجايش.
واتسون!
ذره بينت را خاموش كن
پيپت را روي اين متن تكان بده
و به تعطيلات برو
متأسفانه مقتول نمرده است...
(بخشي از شعر،صفحه 37)
و در پايان، مانند هر انسان و به ويژه شاعر معاصر ايراني، مرگ در انديشه آرش شفاعي و در اشعار
«جمعه- خيابان وليعصر» نيز جايي دارد:
«زنگ ميزنم/خودش بر ميدارد خوشبختانه/صدايش به گونه نسيمي در تابستان مضاعف/به صورتم ميخورد/در سكوتش آرام ميشوم/چون كوچههاي دِه در صلات ظهر/شادمانه/مي چرخم/
مي رقصم/مي خندم/قرار را گذاشته ام/قرارم را/با مرگ.»
( قرار تلفني، صفحه 13)
لینک کوتاه : |
