شعری از محمد زندی
تاریخ ارسال : 3 تیر 01
بخش : شعر امروز ایران
تکرار اینکه من بیایم
به این در
و تکرار اینکه تو بمانی
چهقدر این تکرار را دوست دارم
اما تکرار مردنها
مرا پیرانده
همیشه بالای سرمان تفنگی بوده
تکرار زندان و زندانی و زندانبان
و تکرار دفنها
ژیانا!
اما چهقدر تکرار تو را دوست دارم
و این در که همیشه بر پاشنهی تو میچرخد
سنگهای آسمان
لتوپارم میکند
همیشه بالای سر منوّری پرسه میزند
ژیانا!
تو را کشتهاند
تا با ماشینی تو را
ملافهپیچ به گورستان ببرم تنها
تو مردهای
و این برای من تکراری است
بدجوری تکراری است
گلولهها تکراریند
حرفها تکراری است
و مردن من هم تکرار میشود
ژیانا!
همیشه ما ویران میشویم
همیشه ما زخمی میشویم
همیشه ما کشته میشویم
همیشه ما در بند میشویم
همیشه ما عاشق میشویم
همیشه ما شاعر میشویم
ژیانا!
این شعر هم تکراری است
ژیانا!
دم در بیایی
و باز در به روی من باز شود
و تو بمانی
چهقدر این تکرار را دوست دارم
بگذارید صدای شمشال بپیچد
نگذارید صدای شلیک بیاید
که میدانیم کدام میماند
صدای رقص
صدای دهل
صدای دستمال
و صدای پای ژیانا!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه