شعرهایی از فرزاد آبادی


شعرهایی از فرزاد آبادی نویسنده : فرزاد آبادی
تاریخ ارسال :‌ 1 بهمن 00
بخش : شعر امروز ایران


۱
 

یک روز که ما در خوابیم
دنیا خودش درست می‌شود
دوباره باز می‌گردد این چشمِ دریده از چنگالِ یادآوری
مردگان نشسته‌اند روی مبل
چای می‌خورند وُ ادامه‌ی قند را تف می‌کنند روی روزنامه‌ها
اشتباه شده بود
عذر هم خواستند با یک سبد گل وُ پیراهنی نو
گفتیم لازم نیست
سوراخ‌های قبلی را وصله می‌زنیم
ما از هم می‌پرسیم
حتمن لازم نیست روده‌ها بریزد کفِ خیابان؟
نه؟
یا میان دیوارها این‌قدر بمانیم
که تقویم پوست بیندازد؟
چرا ما هرچه نگاه داریم
باید بیندازیم به جوی لجن؟
یک‌روز که ما خوابیم
یک دوست پیدا می‌کنیم
یک دوست که یک روز زمستان نباشد یک روز بهار
یک‌روز که ما خوابیم
شال گردنی بافته می‌شود با تکه‌های خوابِ ما
ما پیچ می‌خوریم دور هم
از دهانِ چرخِ گوشت ریزریز حرف می‌زنیم
گوشتِ اسبِ پیر
زبانِ گاوِ غمگین
چشمِ گربه‌ی ترس‌خورده
در ماهی‌تابه خیابانی گرد داریم
هی برمی‌گردیم جای اول
روی شعله‌ها از یاد می‌رویم
یک‌روز که از اتفاق خوابیم
صدای پا بلند می‌شود
صدای دست 
این شادی با یک بشکن خراب نمی‌شود
آجرها بلندتر می‌شود
می‌روند روی خودشان
سقف می‌گوید لازم نیست شما عرق بریزید
هرروز بیایید به تماشای رنج
ما یک‌روز که شما خوابید
بر پا می‌شویم
خجالت ندارد
ما درک می‌کنیم
وقتی که شما خوابید

 

۲
 

- دیرنیست؟
بیش‌تر بگو!
از حالتِ موها
چشم‌هایش
آسمانی که می‌چرخید به سمتِ پرندگان
با پلک‌های بسته در خواب حتا
دو سیاره بی‌قرار در گودال
این مشخصات بیش‌تر کمک می‌کند به گمشده
بیش تر بگو!
از خنده‌هایش
گریه را کنار بگذار
فریاد را هم

نشسته در اداره
واحدِ پیگیری دل نمی‌کند

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :