شعری از فرزانه شهفر


شعری از فرزانه شهفر نویسنده : فرزانه شهفر
تاریخ ارسال :‌ 4 دی 00
بخش : شعر امروز ایران


"زهرِ پریشان"

 

صدا گنگ می‌شد و لابد سکوت غلیظ بود
که سایه‌ها را از خاک بیرون کشیدی
هیولاها آفریدی و کوچه‌های شهر را
به دست‌شان سپردی
عین‌القضات را روانه کردی به کوچه‌ها
که تا دنیا دنیاست بازنگردد
و پر‌سوختگان را گفتی هزاران سال بنشینند
در زمستانی سیاه
به درازای مثنوی
ناله‌ها سرکنند با گلوی شمع‌آجین
و شیون‌ها زهری پریشان باشند
گِرد نیامدن...
همان‌وقت شاخه‌های ملتفتی می‌شکستند
و در صدای‌شان این واژه‌ها می‌پیچید:
تاریکی ای تاریکی
تو از درون آدمی
طلوع کردی!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :