شعرهایی از آدونیس
ترجمه صالح بوعذار
تاریخ ارسال : 9 مهر 00
بخش : ادبیات عرب
نَفَلٌ، نارٌ شَوكٍ، طیور ٌ
و الغیومُ علی عَهْدِها:
بُسطٌ تتمزَّقُ. أرضٌ
أَتَهجَّی أَسَارِیرَها
شجراً یَتنبّأُ: هذي خُطاهُم، و هَا هُمْ
یهجمونَ و من کلّ صَوبٍ
یمدّونَ أَشْرَاکهم،
و المکانُ دَمٌ نافِرُ.
قُلْ لي الآنَ، ماذا سَتفعلُ، مِن أین تَأتي،
إلی أین تذهبُ، یا أیُّها الشَّاعِرُ؟
---------------------------
غنیمتی، آتش خاربُنی. پرندگانی
و ابرها چون هماره:
بساطهایی از هم دریده
و زمینی که میخوانم خطوط رخسارش را
پیشگویی میکنند درختانی: اینک گامهایشان،
یورش میآورند
و از هر سوی دام میگسترند
و مکان، خونیست جهنده.
اینک مرا بگوی،
ای شاعر
چه خواهی کرد؟
از کجا میآیی وُ به کجا میروی؟
.
میتراود
از آستین شعر
عطری،
برای افسردگی
این عصر!
.
عِطْرٌ
لِکآبةِ هذا العَصْرْ،
یخرجُ مِن أکمامِ الشِّعرْ.
.
رقص علفی.
تپه ماهورهایی درهمتنیده.
ابرهایی گذرنده بر کاروانهایی بیآب.
درختانی نحیف
درختانی خمیده.
همسرایانی برای هجرت
میانشان، هم تو آواره وُ هم تو رهنما.
رَقْصُ عُشْبٍ. تلالٌ
تتخاصَرُ، غیمٌ
عابرٌ في قوافِلَ لا ماءَ فيها.
شَجَرٌ ناحِلٌ
شَجَرٌ مائِلٌ.
جَوْقةٌ لِلرَّحيلْ
أنتَ فيها الشّريدُ و أنتَ الدَّليلْ.
شَجَرٌ الزَّيتونِ طريقٌ آخَرُ_مَهْلاً:
رجلٌ يحملُ غُصناً.
هُوذَا يَصعد أعلی جذْعٍ.
و رأیتُ إلیهِ
یتلفَّتُ حول الجذعِ، یمدّ یدیهِ، یَضْحكُ_ماذا؟
أَتراهُ يَحلمُ أن يبني بيتاً؟
أتراهُ يَرغبُ أن يتحوَّل طيراً أو سنحاباً؟
أتراهُ رجلٌ مجنونٌ؟
-------------------------
طریقی دیگر است درخت زیتون،
درنگ گیر:
مردی شاخهای بر دوش
آنک بر فراز بالاترین تنه.
نگریستم او را
دست مییازید بر تنهای پیچان وُ میخندید_ چرا؟
آیا در رویای بنای خانهای بود؟
آیا دوست میداشت؛
پرندهای میشد یا سنجابی؟
مجنون بود آیا؟
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه