شعری از بهاره رضایی


شعری از بهاره رضایی نویسنده : بهاره رضایی
تاریخ ارسال :‌ 31 فروردین 00
بخش : شعر امروز ایران

«بالماسکه با تِمِ وحشت»

 

صدای جهنم را
که روی زمین پخش می‌کنند
سناریویِ تازه‌ای از وحشت
بازسازی می‌شود.
این پخشِ صوتِ جهانی است!
خوب گوش کنید!
این پخشِ صوتِ جهانی است
که ارتعاشِ آن
مُنجر به شنیدن صدای شب شده
و به سَمعِ شما می‌رسد!
من رمز شب را نمی‌دانم!
و در این جغرافیای مُرتعش
با چشم‌هایم
خانه-روشنی می‌کنم!
صدا به صدا نمی‌رسد این روزها
و من با خودم
کنار نمی‌آیم.
جایی بند نمی‌شوم
و سفر می‌کنم مُدام
که در راه مانده باشم!
مانده‌ام چه کنم؟!
انسان با این گونه‌ی مُنقرضِ تب‌دار
به اصل خودش برمی‌گردد
به زمان پیدایش!
اِستِتارِ صورت‌ها
اِستِتارِ رؤیاها
و این بالماسکه‌ای
با تِمِ وحشت است
که برای اِنقراضِ زمین
پایه‌ریزی شده است.
چشم ندارم
که این روزهای زمین را ببینم.
چشم‌هایم را بخشیده‌ام
به گونه‌ای تازه کشف شده
از نوع بشر!
به صورتِ مُصَوَری
که اَشکالِ هندسی‌اش
در دنیایِ دیگری
زیست می‌کنند!
جَنگِ زیستیِ تازه‌ای آغاز شده
واین بالماسکه‌ی وحشت‌زا
حیاتِ وحشِ طبیعیِ زمین را
نشانه می‌گیرد!
شلیکِ انسان به انسان!
این اولین خَشاب خالی بود
که روی زمین پخش می‌شود!
و من، پخشِ این صدایِ مُرتعشِ بی‌بازگشت‌ام
طنینِ جانِ انسان
که دیگر شنیده نمی‌شود!
این صدای جهنم است
که در زمین پخش می‌شود!
و من چشم ندارم
که این روزهای زمین را ببینم!
در این دنیا
می‌خواستم
گَوَزنِ پُرشاخی باشم
که برای رؤیاهام
مُدام بجنگم!
سپرده بودم
برایم از دنیای دیگری، سَهامِ عدالت بخرند!
و به اُوراقِ بهادارِ دست‌هایم خیره شوم!
همین‌جا
در پرده بگویم
تَلِّه گذاشتند
روی ذهنِ زمین!
شکار آزاد است
و فصلی ندارد!
از نگاهِ امروز دنیا خسته‌ام
به کنعانِ خودم برمی‌گردم
و در خانه‌ی ییلاقی‌ام
به دیدار پلیکان‌ها می‌نشینم
که با کیسه‌های زیرِ گردن‌شان
زیباتر می‌شوند!
و دیگر برای نجات دنیا
هیچ ایده‌ای ندارم!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :