مدرنیسم در غزل امروز ايران / محمود طیب


مدرنیسم در غزل امروز ايران / محمود طیب نویسنده : محمود طیب
تاریخ ارسال :‌ 16 تیر 91
بخش : اندیشه و نقد

مدرنیسم در غزل امروز ايران

 

محمود طیّب*

 

چکیده:

پس از اشباعِ غزل نو، آگاهانه یا ناآگاهانه قالب غزل و سبک سرودن و به ویژه مفهوم و مضمون غزل از حالت آرمانی آن آرام‌آرام خارج شد و گروهی از شاعران که بیش­تر شاعران تحصیل کرده، دارای بینش ادبی و دارای دیدگاهی «فرانو» بوده اند در همان مسیر سالمِ غزل به پیاده کردن ذهنیّت فرانوِ خود در عرصه‌ی غزل پرداختند.

جريان مدرنيسم كه حاصل بيش از يك سده دگرگوني در علوم انساني، فيزيك، فلسفه، ‌تكنولوژي، اقتصاد،‌ توليد،‌ مصرف، هنر،‌ معماري،‌ ادبيات و هنر در غربِ سده‌ي بيستم بود به سرعت به ديگر فرهنگ‌ها و كشورها نيز راه يافت و به دگرگونيِ همين حوزها در تمام كشورهاي جهان دست زد.

در ايران، از آغاز سده‌ي سيزدهم شاهد ورود و گسترش عناصر مدرنيزم به گستره‌ي علم و فرهنگ و تا اندازه‌اي تكنولوژي و اقتصاد هستيم. از دوره‌ي رضاخان،‌ مدرنيزم به طور رسمي از حوزه‌ي اقتصاد و تكنولوژي آغاز به كار كرد و در آغاز سده‌ي چهاردهم با گسترش فنّ ترجمه، شاعران و نويسندگان زير تأثير انديشه‌هاي غربي، انديشه‌هاي مدرن را به حوزه‌هاي علوم انساني، ‌ادبيات و هنر نيز وارد كردند.

از آغاز دهه‌ي پنجاه، غزل فارسي با اوج‌گرفتن و حركت به سمت رسيدن به وضعيتي «فرانو»، همگام با جريان‌هاي آزادِ نيمايي و سپيد، انديشه‌هاي متفاوتي با گرايش به مدرنيزم را به بستر خود راه داد و «مدرنيسمِ ادبي» از آغاز دهه‌ي هفتاد به عنوان جرياني رسميّت‌يافته در ادبيات و شعر ايران اعلام حضور كرد.

مهم‌ترین عناصر تعیین‌کننده‌ی مدرنیسم در غزل، به ترتیب، مفهوم و نوع پردازش آن، ساختار(شکلی و زبانی) و سپس انتخاب واژگان هدفمند( ِشعری) است. در این مقاله به شرح این موارد پرداخته شده است و سیر کلی مدرنیسم از زمینه­ ها تا پیدایی و گسترش آن و سپس ناهنجاری‌هایی که در بستر آن پیش آمد مورد بررسی قرار گرفته شده است.

 

واژگان کلیدی: مدرنیسم، غزل امروز، زمینه ها، ویژگی ها، آسیب شناسی، نمونه ها.

 

مقدمه:

مدرنیسم(modernism، 1848ـ1969م) به جنبشي گفته ‌مي‌شود که در نيمه‌ي دوم سده‌ي نوزدهم در فرانسه پديد آمده است و از آن بهنوگرايي ياد ‌مي‌شود. اين جنبش همه جنبش‌ها و اصول کهن را مردود ‌مي‌شمرَد و با ردِّ آن‌ها به معرفي الگوهاي جديد و بي‌سابقه ‌مي‌پردازد.

در آغاز، اين جنبش از ادبيات و هنر سرچشمه گرفت و طي يک دهه سراسر جهان را فراگرفت. دامنه‌ي تأثير اين جنبش به هنرها و هم‌چنين قشرهاي اجتماعي کشيده شد و تا نيمه‌ي نخست سده‌ي بيستم جنبش مسلط و انديشه‌ي فراگير بود. اگر بخواهيم واقع بينانه‌تر داوري کنيم ـ با توجه به برخي از نظريه‌هاي در اين راستا و با استناد به انبوه جريان‌ها، انديشه‌ها و جنبش‌هايي که از دل اين جنبش و يا به تأثير و با تکيه بر اصول مدرنيسم پديد آمده‌اند، بايد گفت اين جنبش در همه‌ي طول سده‌ي بيستم ( در کشورهاي توسعه يافته) و تا هنوز هم ( در کشورهاي در حال توسعه) به صورتي فعال جريان داشته و برخي از کشورها و نواحي نيز به دليل شرايط خاصِ محيطي، اجتماعي و سياسي هنوز به مرحله‌ی مدرنیسم نرسيده‌اند ( جهان سوّم).

در ايران، آغاز اين جنبش را ‌مي‌توان به دوره‌ي فرمان روايي قاجار(1344 ـ 1193 ق) و به‌ويژه آخِرهاي اين دوره ـ که از آن به عنوان تجددياد شده است ـ مربوط دانست، اگر چه در آغازهاي همين دوره است که تأثير جنبش رمانتيسيسم را در کارهاي شاعران و نويسندگان ايران ‌مي‌بينيم!

مدرنيسم به جز ادبيات، خواستار تغيير دگرگوني درهمه‌ي ابعاد زندگي اجتماعي بشر شد. حتي پا را از آن فراتر نهاد و بحث دگرگوني و «ديگر» شدن نهاد و وجود انسان را به ميان آورد.

مدرنيسم نخستين ادبيات غير مذهبي بود که در آن انتخاب طبيعي جاي سلسله مراتب خلقت را گرفت و اراده‌ي بشري معطوف به قدرت، اراده‌ي آسماني را به محاق فرو برد. جنگ جهاني اول ته مانده اعتقاد به خيرخواهي طبيعي، يعني بزرگ منشي نجيب زادگان و مشيت آسماني را از بين برد.(چايلدز، 1383: 77)

مدرنيسم در کشورهاي توسعه ‌يافته و صنعتي در فاصله‌ي دهه‌هاي 60 و 70 از سده‌ي بيستم بر اثر مخالفت‌ها و انشعاب‌هايي از هم گسيخت. اين در حالي بود که حوالي دهه‌ي 40 به طور کلي آن تأثير توان‌مند و فراگير خود را از دست داده بود. گروهي از دولت‌ها آشکارا به سرکوب آن پرداختند و براي رويارويي (مقابله) با پاره‌اي از وجوهِ آن، قانون‌هايي پياده کردند و برنامه‌هاي حساب شده‌اي به اجرا گذاشتند.

«شعر مدرن مناسبات زبان را ويران ‌مي‌کند و سخن را به واژه‌هاي ايستا فرو ‌مي‌کاهد. اين امر به واژگوني شناخت ما از طبيعت ‌مي‌انجامد. زنجيره‌ي ناپيوسته‌ي زبان شاعرانه‌ي جديد،طبيعتي ناپيوسته پديد ‌مي‌آورد که تنها خرده خرده نمايان ‌مي‌شود. در اين شعر، طبيعت به جريان گسيخته‌اي از اشياي تنها و دهشت انگيز تبديل ‌مي‌شود زيرا اين اشيا چيزي جز پيوندهاي بالقوه ندارند».(بارت،1378: 2ـ71)

مجموعه‌ي گل‌هاي شر يا گل‌های جهنمي(les flurs du mal) نوشته‌ي شارل بودلر (1821 ـ 1867م) سرآغاز شعر جديد به شمار مي‌آيد، اما رولان بارت(1980ـ 1915م) بر اين باور است که «شعر مدرن نه با بودلر که با رمبو آغاز ‌مي‌شود و تنها با تجديد نظر در اسلوب سنتي قواعد صوري شعر کلاسيک گسترش ‌مي‌يابد. از اين پس،شاعران سخن خود را چونان طبيعتي بسته ‌مي‌آفرينند که هم کارکرد و هم ساختار زبان را در بر ‌مي‌گيرد. شعر، ديگر نثري تزييني يا فاقد برخي آزادي‌ها نيست. شعر کيفيتي کاهش‌ناپذير و بدون پيش‌زمينه است».(بارت، پيشين: 65)

مدرنيسم پايان جهان را پاياني غم‌انگيز و سياه برآورد ‌مي‌کند و تعبير او از آينده، تعبيري نااميدکننده و غير قابل تصور است. براي نمونه مارسل پروست ‌مي‌گويد: تنها بهشت موعود همان بود که ما (نژاد بشري) آن را از دست داديم. پروست جز اين، در جاي ديگر در نظري موازي با فريدريش نيچه(1900ـ1844م)، ادبيات را با دروغ يکي ‌مي‌داند و ميان آن‌ها به همانندي‌هاي بي‌شماري باور دارد.(ميلر،1384: 91)

برنامه‌ي روشن‌گري [مدرنيزم] افسون‌زدايي از جهان، انحلال اسطوره‌ها و استقرار معرفت به جاي خيال‌بافي بود.(آدورنو و هورکهايمر،1386: 211) اما از سوي ديگر کساني مانند يورگن ‌هابرماس (هورکهايمر و آدورنو، همان: 291) در مقابل اين نظريه جبهه گرفته و سيْر تاريخي روشن‌گري را سيري خودـ براندازانه تعبير ‌مي‌کند. نازی ها نقاشی های مدرن را در کنار آثار هنری دیوانگان در نمایش گاهی به نام«هنر منحط» به نمایش گذاشتند... .(اکبر،1384: 21)

دوره‌ي مدرن با توسعه‌ي ماشينيسم و گسترش حيرت‌آور توليد، سطح بالاي بهداشت و دانش و آگاهي عمومي، افزايش جمعيت، کار در شرايط سخت کارخانه‌اي و صنعتي بزرگ و قرار گرفتن انسان در زير سلطه‌ي دستاوردهاي خويش و در پيش گرفتن سيري قهقرايي که عصيان پسامدرن را در پي داشته است هويت انسان و کيستي او را دچار بحران و خدشه کرده است.

نقطه‌ي شروع مدرنيسم همان بحران ايمان است که در فرهنگ غربي قرن بيستم رسوخ کرده است: از دست رفتن ايمان، تجربه کردن پراکندگي و تجزيه، و شکستن نمادها و هنجارهاي فرهنگي. در مرکز اين بحران، تکنولوژي‌هاي جديد علم، معرفت‌شناسي پوزيتيويسم منطقي و نسبيت تفکر عملکردي قرار داشت ـ خلاصه‌ي همان جنبه‌هاي عمده‌ي چشم‌اندازهاي فلسفي که فرويد ترسيم ‌مي‌کرد. (چايلدز، :1383 97)

جريان‌هاي مدرن از سمبوليسم آغاز و به سوررئاليزم ـ که آغاز حرکت‌هاي فرامدرن از نوع تحول‌زا و فراافراطي‌ست(مانند پست‌مدرنيزم) ـ پايان مي‌يابد.

 

مدرنیسم در ایران

در ايران اگر چه مدرنيزم ـ همان‌گونه که آمد ـ از آخِرهاي دوران قاجار و هم‌زمان با جنبش مشروطه(1304ق ـ 1285،‌ 1248خ) با نام تجددآغاز شد اما هيچ‌گاه نتوانست ـ حتي در يک وجه ـ به عرصه‌ي زندگي اجتماعي يا صنعت، آموزش و توليد يا هر بخش ديگري وارد شود. تلاش‌هاي رضاشاه(حکومت: 1320 ـ 1304خ)، تنها توانست در حد پيش‌زمينه‌ها و جرقه‌هايي کارآيي داشته باشد و بعد از او در دوره‌ي محمد رضا پهلوي (حکومت: 1357 ـ 1320خ)نيز حرکت‌ها و کوشش‌هايي در اين زمينه صورت گرفت ـ از جمله فعاليت‌هاي هسته‌اي ـ اما با روي دادن انقلاب 57 ايرانو براندازي حکومت پهلوي همه‌ي پروژه‌ها و در رأس آن‌ها فعاليت‌هاي اتمي به دليل تغييرهاي بنيادين در ساختارهاي همه‌جانبه‌ي كشور در آغاز کار متوقف يا برچيده شد و چندي بعد وقوع يورش نظامي کشور عراق به ايرانو جنگ هشت ساله(1359 ـ 1367خ) همه‌ي اميدها را در جهت رقم خوردن مدرنيسم و پيشرفت همه سويه به يأس مبدل کرد.

میانه‌های دهه‌ی 70 با گسترش کلی مدرنیسم در کشورهای اطراف و تکامل آن در غرب و همچنین پیدایی و گسترش جریان پست‌مدرنیسم در غرب و تکانه‌های آن در کشورهای در حال توسعه، اندیشه‌های نوین و تازه‌ای در تمام زمینه‌ها رسوخ پیدا کرد که نو شدن همه‌ی اندیشه‌ها و نگرش‌ها را در پی داشته است.

در این دوره ـ 1376 به بعد ـ تنها حرکت سودمندي که انجام شد آزادي‌هاي نِسبي اجتماعي و به دنبال آن به روز شدن و پيشرفت سليقه‌ها و انديشه‌ها، تغيير نگرش‌ها در باره‌ي زندگي و اشيا، مطرح شدن اصطلاح‌ها و واژه‌هاي مدرنو به چالش کشيدن سنت بود و از آن‌جا که پيشرفت و دگرگوني ادبيات و فرهنگ محصول تحول و دگرگوني در همه‌ي عرصه‌هاي اجتماعي، فرهنگي، صنعتي و سياسي و تجديد نظر در مباني سنت با حفظ عصاره‌ي آن است، تا کنون اجتماع و محيط فرهنگي و سياسي ايران به هيچ وجه نتوانسته است از زيرِ بار قاعده‌هاي سنتي شانه خالي کند! ولي با اين‌همه، به واسطه توسعه‌ي وسيله‌هاي ارتباط جمعي به‌ويژه شبکه‌هاي جهاني اينترنت و خدمات به روز و به دور از هرنوع محدوديت رسانه‌اي، فرهنگ اجتماعي، سياسي و فرهنگي (و ادبي) ايران جداي از ميل حاکمّيت از مجموعه‌ي کشورهاي جهان سوم، بيرون آمده به زير مجموعه‌ي کشورهاي در حال توسعه پيوست!

جريان مدرنيسم به تأثير از چنين جوّي از آغاز دهه‌ي 80 از سده‌ي 14خ رسماً به حوزه‌ي ادبيات و فرهنگ ايران وارد شد. اگر چه انبوه جواناني که با روي باز به پيشباز چنين جنبشي رفتند برخي عجولانه و بدون تجزيه و تحليل‌هاي منطقي برخوردهايي مسامحه‌آميز با آن داشته‌اند و از همان آغاز به مطرح کردن مباحثي فراتر از آن پرداختند (پست‌مدرنيسم)، امّا به طور کلي اين جنبش سابقه‌ي چند ساله‌ي درخشاني را در ايران از خود به جا گذاشته است. ادبيات مدرن ايران در داستان نويسي پيشينه‌ي طولاني‌تر و درخشان‌تري دارد اما در حوزه‌ي غزل، تا کنون کارهاي مدون و منسجمي زير اين جنبش منتشر نشده است و هرچه هست در حدِّ کارهاي پراکنده يا مجموعه‌ها و مقاله‌هاي گسسته در نشريه‌هاي ادبي گوناگون است.

مدرنيسم در شعر سپيد ـ به معناي مرسوم آن ـ براي نخستين بار رسماًَ در کارهاي فروغ فرخزاد(1345ـ 1312خ) در دو کتاب «تولدي ديگر»(1342خ) و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»(1352خ) نمود پيدا کرده است.

با آن که مدرنيسم بيش‌تر از يک سده پيش «اسماً» وارد ايران شد، اکنون کمتر از يک دهه است که اين جنبش در تقابل(رويارويي) با سنت ـ تقريباًَ در چند وجه اصلي ـ در حال پياده شدن است و اگر چه حاکميت، آن را به هيچ صورت برنمي‌تابد امّا ضرورتي‌ست (در حد وجوه معقول و سازنده‌ي آن) که خود به خود با همه‌ي سود و زيان‌هاي‌اش محصول گذر زمان و توسعه‌ي فن‌آوري و ارتباطات است! چرا که روشن‌گري و شفافيت انديشماني از مهم‌ترين نتيجه‌هاي مدرنيسم است و جامعه‌هاي سنتي و حاکميت‌هاي سنت‌مدار همواره روشن‌گري را عنصري درد سر ساز و مزاحم برشمرده‌اند تا جايي که برخي از اين حکومت‌ها سردرگمي، پريشاني و انحراف حاصل از پست‌مدرنيزم را در جهت بقاي خود سودمند‌تر ‌مي‌دانند، همان‌گونه که ‌يکي از انديش‌مندان نامدار و مدافع مدرنيته ‌مي‌گويد: «نو‌محافظه‌کاران مايلند تحت لواي پست‌مدرنيزم از شر پروژه‌ي ناتمام مدرنيسم ـ يعني پروژه‌ي روشن‌گري ـ رهايي پيدا کنند».(ليوتار،1380: 182)

 

 

مدرنیسم در غزل فارسی

با ورود اندیشه‌های نو به جامعه، فرهنگ و ادبیات، شاهد نو شدن اندیشه‌های شعری و گرایش‌های شاعران غزل­سرا به زبان و شکل نو در غزل، کم‌کم تغییری زیبا و مناسب با فضا و نیاز جامعه در سطح این قالب روی داد. با توجه به خوانش ویژگی‌های این غزل با بستر به وجود آورنده‌ی آن، برای نام­گذاری این شکل کلی تازه، عنوان «غزل مدرن» مناسب و به جا می­نماید.

نگارنده، عنوان غزل مدرن را با تأکيد بر «ذهنيت روشن‌گرانه‌ي مدرنيسم» و نمود آن در بخش چشم‌گيري از کارهاي پس از دهه‌ي 70 براي نحله‌اي از غزل برگزيده است که بي‌شک برطرف‌کننده‌ي نيازهاي عاطفي و ادبي (سالم) خواننده (انسان) مدرن و مدرن‌انديش است.

طبيعي‌ست که با توجه به جوان بودن، اين جريان، هنوز(به دليل‌هاي شايد سياسي و عقيدتي) نتوانسته است خود را به عنوان سَبکي مشخص و مطلوب در جامعه‌ي ادبيات و ادبيات علمي مطرح کند. و شايد دورنماي اميدوارکننده‌ي «غزل مدرن» شايسته‌ي توجه و حساسيت نسبت به اين قالب و سبک(جريان) آرماني شعر فارسي‌ست.

بديهي ا‌ست که با ورود عناصر مدرن و واژگان مدرن و بيگانه، شعر، مدرن نمي‌شود و آن‌چه به عنوان مدرنيسم در غزل يا ادبيات مطرح ‌مي‌شود پرداخت مفهومي به مدرنيزم و نمود مؤلفه‌هاي محتوايي مدرنيزم در قالب سياست، اجتماع، اخلاق، توليد و مصرف، هنر و معماري و شيوه‌هاي تأثير اين مفاهيم بر ذهنيت انسان و نوع نگاه و برخورد فرد با آنان ملاک و محور توجه است.

 

غزل نوِ فارسي در پايان دهه‌ي70 از سده‌ي 14خ در ادامه‌ي پيش‌آمدهايي که در بستر آن روي داده بود، به شکلي فراتر از «نو» نمود پيدا کرد. اين غزل به طور صد در صد از ساختار و محتواي مربوط به بعد از انقلاب 57 و دوره‌ي جنگ کناره گرفته، به سراغ سوژه‌هاي عيني(factual)،ملموس و روزمرّه رفت. بين زبان اين غزل و غزل نوِ پيش از خود يک گسست آشکار در فرم(تاحدودي) و به‌ويژه در محتوا پديد آمد. زبان غزل هم چنان متأثر از الگوي حرکت‌هاي زباني در شعر سپيد و انواع آن بود و حتي از اين دوره به بعد ساختار بيروني اين قالب‌ها، غزل را نيز کم‌کم دست خوش تغييرها و دگرگوني‌هايي قرار داد. امّا در مجموع، غزل دهه‌ي 70 غزلي در عين سلامت هم از نظر ساختار و اجزاي آن و هم از نظر محتواست و تنها در سال‌هاي منتهي به دهه‌ي80 بود که اين‌دست ناهماهنگي‌ها به پيدايي رسيد.

«در اوايل دهه‌ي 70، بستر براي تحول دوباره‌ي غزل آماده بود. در اوايل اين دهه نام غزل فرم و فراغزل مطرح شد و چون قالب غزل با حافظه‌ي تاريخي ذهن ايراني گره خورده بود و موسيقي نيز داشت، با استقبال شاعران جوان رو‌به‌رو ‌مي‌شد».(خوانساري،1382،‌دسترسي: 25/6/1383)در دهه‌ي 70 سيل غزل‌هايي که به هر صورت روانه‌ي بازار ‌مي‌شد ـ اگر چه تقريباً همانند ـ اما همگي از شور و حال و لطفي خاص بهره‌مند بودند و با زباني که هم مورد پسند جامعه بود و هم موافق طبع ديگر شاعران، مضمون‌هايي بيش‌تر عاشقانه و آميخته با روزمرگي را بر دل و جان همه ‌مي‌نگاشتند.

در زير، دو نمونه از غزل‌هايي که به عنوان غزل‌هاي نسل نخستين غزل مدرن به شمار ‌مي‌آيند آورده شده است، از توجه به ساختار بيروني و دروني اين غزل‌ها در ‌مي‌يابيم که غزلي پربار، محکم و منسجم در حالِ شکل‌گيري‌ست:

آبي‌تر از نگاه تو موجي نديده‌ام، باران و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند

مرهم ز چشم‌هاي تو ‌مي‌بارد و اميد، درمان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند

دست‌ام نمي‌رسد که به ايوان چشم تو روزي دخيل بندم و حاجت بگيرم آه

هر شب ستاره ‌مي‌شکفد در خيال من کيوان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند

با پرفريب نرگس در شب نشسته‌ات راه کدام عاشق سرگشته ‌مي‌زني؟

آتش شدي و شعله به هر گوشه ‌مي‌زني شيطان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند

والاتر از حماسه‌ي چشمت‌ات حماسه نيست سرکش‌تر از هميشه‌ي دريا نگاه تو

پس کي غزال وحشي من رام ‌مي‌شوي؟ عصيان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند؟

وقتي بت سکوت مرا با نگاه خود، در ابتداي حنجره‌ام خرد ‌مي‌کني

بايد به چشم‌هاي تو ايمان بياورم ايمان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند

حجت الله نظريان(آوازهاي آپادانا،57)

 

وجه ديگر غزل اين دهه که موفق عمل کرده است ـ همان‌گونه که آمد ـ زبان آن است. در اين مقطع زماني، زبان غزل به شيوه‌ي چشم‌گيري با لحن و بيان محاوره، آميزش يافت و درنهايت، بياني کاملاً متفاوت ـ حتي متفاوت از غزل نوـ را در پي داشت:

دروغ‌گوي بزرگ اي دروغ‌گوي بزرگ

براي کشف تو رفتم به جست و جوي بزرگ:

زمين نشسته براي شنيدن باران

بيابيا به تماشاي گفـت و گوي بزرگ

همين دو شبنمِ پيش از تو آرزو کردم

براي شانه‌ي من مانده شست و شُوي بزرگ

زبان بسته‌ي ديوار ماند و لکنت من

و بين ماست همه شب بگومگوي بزرگ

سيد محمدعلي رضازاده(جوانان امروز،1378: 1532/ 40)

از لحاظ مفهوم نيز با آن که به همين صورت، بيش‌تر کارهاي عاشقانه‌ي صِرف يا عاشقانه‌هاي تقريباً عرفاني(يا آييني: انتظار و ظهور) را ‌مي‌بينيم، امّا رگه‌هايي از غزل انتقادي پيش از انقلاب 57 و سال‌هاي نخست بعد از انقلاب که بيش‌تر رنگي چريک وار دارد نيز به چشم ‌مي‌خورد. اين‌گونه غزل‌ها در دوره‌ي بعد که بلافاصله آغاز شد نمودِ آشکار‌تري از خود نشان داده است. اين‌گونه غزل‌ها در کل به عنوان غزل انتقادي شناخته شده‌اند.

 

تکانه های مدرنیسم

از نيمه‌ي دوم دهه‌ي 70 پيروِ جوِّ فراگيري که در قالب‌هاي سپيد به وجود آمده بود، غزلِ نو نيز در کارِ شماري از شاعران جوان رو به مدرنيزم نهاد.

شماري از شاعران با پيش‌گامي قيصر امين‌پور (1386ـ 1338خ)، در اين دوره خوب عمل کرده‌اند! شاعراني که از يک دهه پيش‌تر تا اندازه‌اي به چنين زباني دست يافته بودند و از ميان آن‌ها مي‌توان به محمدسعيد ميرزايي (از ميانه‌ي دهه‌ي70) با انتشار مجموعه‌ي «درها براي بسته شدن آفريده شد» (1376) اشاره کرد. مجموعه‌اي که تاکنون تشخص خود را بر پايه‌ي مجموعه‌هاي بعدي او («مرد بي مورد» (1378)، «سكوت جرم قوافي نيست» (مثنوي،1380)، «الواح صلح» (1382) و،‌ «قصائد رضوي» (1388)) حفظ کرده است.

اين شاعران با تمرکز بر روي وجوه خاصي از زبان با تکيه بر روايت (خطي) به آفرينش کارهايي دست زدند که توانست پيشروِ جنبشي مدرن در عين سلامت زبان و ساختار باشد!

مهم‌ترين وجهِ اين‌دست غزل‌ها بعد از نحوِ بيان خاص آن‌ها، راه دادن عناصر گوناگون زندگي اجتماعي به شعر و گفت و گو با آنان است. به سرعت، جوّي همه‌جانبه و فراگير سراسر انجمن‌ها، مجله‌ها و محفل‌هاي ادبي را در خود گرفت. در اين مقطع نيز مانند ديگر مقطع‌هاي زماني که جنبشي نو در هنري خاص ظهور ‌مي‌کرد، گروهي سر به مخالفت با اين غزل و نفي آن برداشتند و گروهي نيز به هواداري از آن و تندروي‌هايي پرداختند و گروه سومي هم بوده‌اند که در ميان آشوب‌ها و بلواها به کار خود ادامه ‌مي‌دادند و از هرگونه حرف و حديثي کناره ‌مي‌گرفتند که همين گروه سوم بيش‌تر پيشروان اين عرصه به شمار ‌مي‌آيند.

گروه نخست‌اندکي بعد خود به خود به حاشيه رفتند يا تسليم شدند و گروه دوم نيز که هر يک از اعضاي آن در پي انتساب اين جنبش به خود بوده و هستند و هر روز با يک بيانيه از نشريه‌اي سر بر ‌مي‌کردند، به سرعت دست به افراط زدند و با بدعت‌هاي روز به روز خود زمينه‌هاي ويراني و نابودي آن را فراهم آوردند.

نمونه ای از کارهای موفّق در این حوزه:

جاري‌ست در مسير شما اين زن، اين زن که در مسير شما زن شد

تنديس دل‌شکسته‌ي آبادي، تاريک مثل خالي معدن شد

يک اتفاق ساده شبي افتاد، يک زن کنار کوچه خودش را کشت

يا نه کنار کوچه شبي مردي خنجر کشيد و معدن آهن شد

خنجر کشيدو سينه اين زن را... دزديد و برد آن طرف اين بيت

آن‌جا که شهر مثل شما خنديد وقتي دچار لذت ديدن شد

شهري دچار لذت ديدن شد، خنديد،بوي سيب جهان را خورد

وقتي کنار کلبه‌ي تنهايي يک زن دچار وحشت ماندن شد

روزي فرشته‌اي به زمين آمد زن شد کنار وسوسه‌ي طاعون

يک روح سرد در بدني تبدار باغي که زخم خورده‌ي بهمن شد

اين زن که‌ يک کليشه‌ي تکراري‌ست اين زن که در مسير شما زن شد

محسن حيدريان (حيدريان،1387،‌دسترسي: 18/2/1387)

 

پيدايش عناصر مدرنيسم در غزل

در پي مدرنيزه شدن نسبي جامعه (در حدّ خود) و عوض شدن نوع نگاه افراد جامعه نسبت به اشيا و شيوه‌هاي تفسير متفاوتِ آنان، کم‌کم شاعران همه‌ي عواملي را که اين‌گونه دگرگوني‌ها را در پي داشت به شعر و دايره‌ي مفاهيم خود افزودند. البته در اين ميان نمي‌توان از عناصر ادبي، سياسي و فرهنگي نيز چشم پوشي کرد. عناصري مانند نسل‌هاي جديد رمانتيک‌ها و ديدگاه‌هاي نو و حرفه‌اي هنر و فلسفه مانند مباحث پديدارشناختي.

دوباره لب زد بر قلب نازک سيگار

هواي سرد و تو و فندک و پک سيگار

تو طبق عادت هر روز ‌مي‌نويسي باز

به روي صندلي‌ات «عشق» با نوک سيگار

و سـرفه ‌مي‌کني و ياد حرف‌هاي مني

که گفته بوده‌ام انگار با تو که سيگار

براي حنجره‌ات خوب نيست دست بکش

و دست ‌مي‌کشي از آخِرين پک سيگار

نجمه زارع(زارع،1385: 45ـ46)

 

یا:

عجب، با آن که چون پروانه عمری زیستی با من

میان عکس­ های یادگاری نیستی با من

محمود طيب (طيّب،1382: 21)

 

البته آن‌جا که شعر (غزل) تنها از لحاظ لفظ مدرنيزه شده است آن‌چنان چيزي به ارزش آن نيفزوده است و لطف آن تنها در ارتباط ساده و آساني‌ست که شعر ‌مي‌تواند با خواننده‌ي خود از هر نوع داشته باشد:

بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...

با صد بهانه‌ي متفاوت تمام روز...

زردند گونه‌هاي من و خاک ‌مي‌خورد

آيينـه روي ميزِ توالت تمام روز

در ايـن اتاق، بعد تو تکرار ‌مي‌شود

يک سينماي مبهم و صامت تمام روز

گه گاه ‌مي‌زند به سرم درد دل کنم

با يک نوار خالي کاست تمام روز

نجمه زارع (زارع،1385: 32ـ31)

 

غزلمدرنرا به طور کلي با سه عنوان ‌مي‌توان مطرح کرد، غزل مدرن سالم، غزل مدرنِ افراطي( پست‌مدرن) و غزل مدرن متعادل (آميزه‌اي از هر دو).

 شاعران غزل‌سرا ـ بنابر توضيحي که پيش‌تر داده‌ايم ـ از همان آغازِ کار، نوع برخوردشان با اين غزل متفاوت بوده است. شاعراني که با غزل، برخوردي منطقي و مسالمت‌آميز داشتند، توانستند به درخشش هرچه بيش‌تر غزل کمک کنند. غزل اين دسته از شاعران، همان غزلي‌ست که انتظار ‌مي‌رود! يعني در عين سلامت همه‌جانبه‌ي آن، به بدعت‌هاي معقول و ساختارهاي زباني و صوري مطلوب نيز گرايش دارند.

 

در شعر شاعران مدرن گاهي پاره‌اي از قراردهاي ادبي و دستوري و حتي فراتر از آن قراردادهاي اجتماعي از حالت تعادل بيرون ‌مي‌رود و وجه ي نو و بديع به خود ‌مي‌گيرد که معمولاً برجسته‌ترين ويژگي مدرنيسم نيز همين است!

چراغ، ساعت شش روي ريل‌ها روشن

قطاري آمد از آغاز ماجرا روشن

به اين‌که؛ هيچ كسي مثل من نمي‌پلکد

قطار پلك نزد از ستاره تا روشن

قطار آمده با كفش‌هاي آهني‌اش

به اتفاق زني تازه ردپا روشن

زني كه از پس پرده به آفتاب شبيه

زني كه كرده تمام دريچه را روشن

سلام كردم و زن ايستگاه را نگريست

كه بود در وسط برف جابه‌جا روشن

قدم به ديده‌ي ما مي‌نهيد خانم! نه؟

چه تازه‌ايد و چه خوبيد! چشم ما روشن!

تمام دهكده از عطر ياس پر شده است

گلي نمانده به جز «نرگس» شما روشن

...

به آخر رؤيا مي‌رسم و چشمان‌ام

رسيده‌اند به پايان ماجرا خاموش

چرا دروغ بگويم رديف را خانم؟!

نيامديد و زمين ماند بي‌صدا ـ‌‌‌‌‌‌‌ خاموش ـ

نيامديد و نديديد روي ريل‌ها آيا

چراغ ساعت شش روشن است يا خاموش؟

مجتبي صادقي(شعر جوان فارس،1381: 95ـ94)

همان‌گونه که آشکار است در اين غزل به جز حضور عناصر مدرنيسم، مؤلفه‌هاي ديگري نيز مانند تکيه بر «روايت»، ترکيب‌هاي مدرن و غافل‌گيرکننده، ‌زبان زنده و به روز، شيوه‌ي بياني متفاوت و نو(سالم) و تنش معقول و مناسب وزني به چشم ‌مي‌خورد و ديگر و مهم‌تر اين‌که ساختار بيروني متن(Text)برپايه‌ي محتوا پيش رفته است نه بر اساس قاعده‌ي قالب و فرمول‌هاي ادبي(سه بيت آخِر) و اين‌ها که چکيده‌اي از ويژگي‌هاي درخشان و سازنده‌ي غزل مدرن است، نسبت به اتّفاق‌هاي مسموم و دروغيني که در غزل موسوم به پست‌مدرن روي ‌مي‌دهد کاملاً متفاوت، منطقي و معقول است.

گروه ديگري از شاعرانِ غزل‌سرا، با پيدايش و پذيرفته شدن غزل مدرن، خواستار گسترش ساختاري و محتوايي آن شدند و به‌ويژه آن را از نظر شکل دچار بحران کردند. غزلي که در بيت يا بيت‌هاي نخست غزل است، سپس سپيد ‌مي‌شود بعد ناگهان به غزل برمي‌گردد و بي‌وزن ‌مي‌شود، چند بيت بعد دوباره به سپيد ‌مي‌رود، قافيه عوض ‌مي‌کند، رديف حذف ‌مي‌شود و با يک بيت غزل يا چند سطر سپيد به پايان ‌مي‌رسد و از آغاز تا پايان غزل مدام در حال تغيير لحن و زبان و راه دادن هر نوع کلمه، ترکيب است.

به فاصله‌ي نزديکي از غزل مدرن، جنبش افراطي و غزل موسوم به «غزل پست‌مدرن»که به عنوان گروه شناخته شده و مجزايي هستند و در بالا به چكيده‌اي از نوع برخورد آن‌ها با غزل اشاره كردم با شيوه‌ي فکري «ديگر»، راه خود را از همه جدا کرد و در مدت کوتاهي خود را به عنوان«جريان غزل پست‌مدرن» مطرح کرد! اصطلاح‌هايي که علاوه بر اين‌که اين گروه از شاعران بتوانند درک درستي از آن داشته باشند يا بتوانند به تفسيري درست از آن دست يابند يا اين‌که بدانند آيا اين جريان، اصل آن و زيرمجموعه‌هاي‌اش ‌مي‌تواند با ادبيات و آن هم شعر و ادبيات فارسي ارتباطي داشته باشد يا نه، کورکورانه به اظهار نظرهاي متناقض و بي‌ربط و تعبيرهاي کاملاً غلط از آن پرداختند و شعرهاي خود را متکي به اين جنبش و زير مجموعه‌ي اين عنوان و معرِّف و «نوع» آن قلمداد کردند. بحث از اين شاخه را در بخش بعدي، زير عنوان «جريان پست‌مدرنيسم» به طور فشرده ادامه خواهيم داد و در اين‌جا براي نمونه يكي از كارهاي زير نام اين جريان ذكر مي‌شود:

يك نفر راه / مي‌رود هر شب، در سرم توي‌هاله‌اي از دود

مي‌دود گيج روي اعصابم، توي يك جفت چشم خوابالود

صحنه‌ي بي‌حيات(ط) كوچكي‌ام، خانه‌هايي كه سست و بي‌هالند(حالند)!!

توي دل/ تنگي اتاقي سرد، مي‌دوم پشت لحظه‌اي مسدود↓

كه گره خورده «بند»‌هايم را، به دو تا لنگه كفش پاره شده

روي درد «نمي‌توانم»‌ها، رد شدن با دو پاي لختِ كبود

دير مي‌كردم از خدايي كه، توي مشتش دو كفش دوزك داشت

به ته ِقصّه دوخت چشمم را، تا كه خوابت مرا بگيرد زود

در/ سرم مثل دود مي‌گردد، ردّ پايي بدون هر مقصد

وسط شعرهاي بي‌حرفم، در جهاني كه بي‌تفاوت بود...

فاطمه اختصاري(تاک،1386: 34/81)

 

 شاخه‌اي ديگر از غزل مدرن نيز هست که حد ميانه‌ي بين دو شاخه‌ي مطرح شده است. شاخه‌ي متعادل و محافظه کار غزل مدرن با در اختيار داشتن امکاناتِ جريان سالم غزل مدرن و تمايل نسبت به پاره‌اي از وجوه تندرو آن، غزلي را پديد آورده است که مرز ميان جنبش سالم و افراطي غزل مدرن( پست‌مدرن) همواره در حال نوسان است. نمونه‌ي بارز کار اين گروه از شاعران، غزل‌هايي‌ست که در عين سلامت و فخامت زبان و بيان و حرکت‌هاي معقول، ناگهان با چند سطر شعرِ نو و سپيد که پيوند مفهومي با پيکره‌ي اصلي غزل دارد، به پايان ‌مي‌رسد.

غزل مدرن هم اکنون با همه‌ي شاخه‌ها و گرايش‌هاي‌اش در تقابل با جريان موسوم به پست‌مدرن است و شاعران جريان مدرن بر پايه‌ي کثرت کيفي و کمّي کارهاي‌شان نسبت به کارهاي پست‌مدرن، از سوي محفل‌ها، اشخاص و مجله‌ها به عنوان جريانپيشرو(آوانگارد) پذيرفته و با اقبال عمومي نيز رو‌به‌رو شده‌اند.

در اين‌جا به دليل اين‌که از سويي شمار شاعران غزل مدرن (سالم) ـ که نزديک به تمامْ شاعران جوان هستند ـ بسيار بيش‌تر از آن است که در اين نوشته بيايد و از سوي ديگر بيم آن ‌مي‌رود که نام شماري ديگر از دوستان ـ نادانسته ـ از قلم بيفتد، از آوردن نام آن‌ها خودداري ‌مي‌شود.

 

 

وزن در غزل مدرن

نگاه مدرنيست‌ها به وزن، نگاهي آسان‌گير، اما محتاط‌گونه است و در مواردي که ديده شده است شاعر به تخريب وزن پرداخته به‌ يقين شاعر به جريان‌هاي ديگر نظر داشته است و در خودِ جريان مدرنيسم از آغاز تا طول دوره‌ي گذار، همواره شاعر با داشتن نگاهي نو به وزن چارچوب کلي را در اين مورد رعايت کرده و اگر دست به گريز از هنجاري زده در اين چارچوب بوده است.

گاهي نيز شاعر هماهنگ با مفهوم و براي رسانش محتوايي دست به گريز از وزن زده است:

شب شد وَ توي‌ هاله‌ي خود خانه کرد ماه

شب شد مرا دومرتبه ديوانه کرد ماه

چون غنچه‌اي ـ جوانه زد از قلب ابرها

تابيد و باز در دل من خانه کرد ماه!

گل گرد و ريخت نيم شبي توي شعر من

موي رديف و قافيه را شانه کرد ماه

آخر دوباره محو شد و باز هم گم شد

... وزن مرا بهم زد وپروا نکرد ماه!

محمود طيّب(طيّب، 1382: 58)

 

در بيت آخر مي‌بينيم كه شاعر مانند موردِ قافيه‌ايِ موازي با محتواي غزلِ «چراغ ساعت شش روي ريل‌ها روشن» وزن را موازي با محتوايي كه در پيكره‌ي غزل در جريان است با تنش رو‌به‌رو كرده است.

 

وزن‌هاي سنگين

کاربرد وزن‌هاي سنگين از دوره‌ي غزل نو با پيشينه‌اي کم‌رنگ در آثار سبک‌هاي کلاسيک آغاز شده است و با ورود غزل به دوره‌ي مدرن، نگاه تازه‌تر و عميق‌تر و حرفه‌اي‌تري به وزن و مسائل آن شده است.

از آغازهاي سال 1380 مجموعه‌هايي منتشر شده است که کمابيش در هر کدام يک غزلِ با وزن سنگين به چشم ‌مي‌خورد و در همه‌ي اين نوع کارها شاعر به قصد تجدد و مدرنيزم به اين حرکت دست زده است.

 

اگرچه بي‌خبرم از سكوت مي‌فهمم كه احتمالاً بيرون از اين اتاق شب است

زمان به راه خودش مي‌رود مي‌انديشم چقدر روز و شب‌اش بي‌دليل و بي‌سبب است

زمان در اين خانه مثل من كپك‌زده آه چه فرق مي‌كند اكنون شب است يا كه سحر

كه سال‌هاست گذشته‌ست كارم از شب و روز جهان من پر از اين اصل‌هاي بي‌نسب است

صالح سجادي (سجادی، 1388، دسترسی: 16/9/1388)

 

يا:

در آيينه‌ي چشم بادامي تو هياهويي از رقص تاتار زنده‌ست

فرو ريختي قصرهاي دل‌ام را ولي عشق تو زير آوار زنده‌ست

نگاه‌ام شبيه نسيم سحرگاه دويده‌ست آرام بر سينه‌ي تو

که آن‌جا دلي پر تپش‌تر ز آتش و يک جفت قوي گرفتار زنده‌ست

سيد نادر احمدي (احمدي،1382: 22ـ 21)

 

حذف ردیف در غزل مدرن

رديف گاهي در غزل دوره‌ي مدرن حذف شده است، علت اين کار تا آن‌جا که مطالعه شده است ارتباطي با شورش عليه ساختار عمومي ندارد و بيش‌تر از نوع حذفِ به قرينه است اگرچه بازهم غلط استو قابل توجيه نمي‌تواند باشد.

ذهن اين مرد بيراهه را باز، لشكري واژه ـ سرکش ـ گرفته‌ست

جاده در دود پيچيده درهم، جاده انگار آتش گرفته‌ست

...

مي‌وزد در من و ‌مي‌وزاند شعر را اين جنون هميشه

روح و جسم مرا اين دوحس، اين«لف و نشر مشوش» ــــــــ

صالح سجادي(سجادي،همان‌جا: 101ـ100)

 

در نمونه‌ي زير شاعر رديف و قافيه را باهم ناديده گرفته است:

گفتي: (برو آدم شدي برگرد) برگشتم

حالا تو حوّاي مني و من شدم آدم

هي وسوسه کردي (بخور... يک استکانش را)

من هم فقط يك استکان، گول تو را خوردم

يک استکان ديگر و چند استکان...آن وقت

انگار ‌مي‌چرخيد هي دور سرم عالم

[...]

در را گشودم. چشم معصومانه‌ات ‌مي‌گفت:

(شاعر! برو! آدم شدي....)ــــــــــــــــ

اميرحسين رحيمي زنجانبر(رحيمي زنجانبر،1388: 17)

 

خروج از قافیه

اين حرکت نيز مانند برخي ديگر از ويژگي‌هاي کلي غزل پسامدرن كه پس از اين بخش خواهد آمد به طور منطقي و سالم در بافت محتوايي محسوس و قانع‌کننده‌اي(مانند قافيه‌هاي صوتي: كلاغ/ اتاق، اعتراض/ احتراز،‌ خاص/ پاس و ..) در غزل مدرن به فراواني به چشم ‌مي‌خورد. غزل نو ـ مدرن زير از نمونه کارهاي در اين رابطه است:

رُو سمتِ بازارِ دوّم، گَه‌گاه در نازي آباد

مي‌رفت تنها و بي‌کس با آه در نازي آباد

بر چارچوب لبا‌ن‌اش مُهرِ سکوت زمان بود

شب‌ها که غم‌هاي خود را با ماه در نازي آباد...

شب‌هاي باراني و سرد، مردي‌ست تنها و غمگين

مردي که شد پادشاهِ اشباح در نازي آباد

امّا شبي برف باريد، آن مرد در برف گم شد

فردا جرايد نوشتند:«ارواح در نازي آباد!»

وحيد طلعت (طلعت،1387: 22ـ21)

 

و در برخي از کارهاي سعدي (به گونه‌اي ديگر) و شماري ديگر از شاعران دوره‌ي کلاسيک تا غزل نو معمولاً اين روش مورد کاربرد گرفته است.

 

روایت مدرن

غزل مدرن از «روايت» به عنوان مهم‌ترين عنصر تحول در ساختار همه سويه‌ي خود سود برده است. ساده‌ترين شکل‌هاي روايت را در غزل دوره‌ي نو و در برخي از کارهاي حسين منزوي ‌مي‌بينيم.(نك: همين نوشتار، غزلِ نو،‌ زنِ جوان غزلي با رديف آمد بود...)

بحث‌هاي در رابطه با روايت، پيچيده (بر اساس نوع راوي) و درازدامن است اما با توجه به اين‌که در باره‌ي روايت در جاي ديگر به تفصيل سخن گفته‌ايم. در اين‌جا به چند مورد از روايت‌هاي موفق در غزلِ مدرن از نوع غزلِ روايي يا غزل داستان اشاره ‌خواهيم كرد:

روايت در تمام غزل‌هاي زيرِ نام مدرنيزم، سالم و عقلاني‌ست. پرداختِ خوب روايت ايجاد زباني يک‌پارچه و منسجم را در پي داشته و غزلي را آفريده است که به راحتي با همه‌ي قشرهاي خواننده ارتباط برقرار مي‌سازد.

با ورود غزل به دوره‌ي پست‌مدرن، روايت نيز به عنوان مهم‌ترين عنصر برجسته دچار گسست و پارگي شده است. عناصري مانند چندصدايي و مرگ مؤلف(که پس از اين نيز به آن‌ها اشاره خواهد رفت) برجسته‌ترين مواردي هستند که به شکست روايت انجاميده‌اند.

روايت در غزل مدرن، روايتي بر روي سير خطي زمان و بر پايه‌ي رخ‌دادهاي مرتب و منطقي‌ست. شخصيت‌هاي روايت داراي ديالوگ‌هاي مشخص و روشن از لحاظ رسانش مفهوم و کاراکترها شناخته شده و ملموس هستند. راوي نيز معمولاً از نوع داناي کل بوده و همه چيز از منظر او اتفاق ‌مي‌افتد و روايت ‌مي‌شود.

روايت مهم‌ترين عنصري‌ست که از غزل مدرن در جنبش پست‌مدرن مورد استقبال و البته تحريف و تخريب شاعران قرار گرفت و شاعران پسامدرن بر اساس اين اصل به وارد ساختن مؤلفه‌هاي ديگر جريان پست‌مدرن به حوزه‌ي غزل دست زده‌اند.

 

نمونه ای از روایت موفق:

کودک بزرگ شد و جوان شد و پير شد

کودک پرنده‌اي شد و در خود اسير شد

درد از هزار سمت به او حمله برد و بعد

آن سرفراز سبز چنين سر به زير شد

يک لحظه يک جرقّه فقط بود عشق و آه

باغي بزرگ در دل کودک کوير شد

ساعت به روي عقربه‌ها رفت و رفت و رفت

فرصت گذشت و ثانيه‌ها مُرد و دير شد

کودک دوباره چشم به هم زد وَ گريه کرد

از خاطرات خسته‌ي خود نيز سير شد

باور کن اين حقيقت تاريک را عزيز

کودک شناسنامه‌ي من بود و پير شد

جواد کليدري (سالاري، 1383: 31)

 

بهره‌گیری از ساختارهای نمایشی در روایت مدرن

ارائه‌ي روايت با ساختارهاي نمايشي (نمايش‌نامه‌اي)در روايت مدرن از عناصر مهم به روزرساني محتوا و شيوه‌ي پرداخت آن در غزل مدرن است.

اين ويژگي ـ چنان‌که خواهد آمد ـ در غزل جريان پست‌مدرن با آميختن جلوه‌هاي ساختاري مغشوش و آشفته درهم ‌مي‌ريزد.

 

يک ـ آدم:

زياد خواست و راه بهشت را گم کرد

مرا نشاند کنار خودش تبسم کرد

مرا به نام خودم، نه! به اسم آدم خواند

و خوشه‌هاي تن‌اش را شبيه گندم کرد

مرا فشرد به آغوش و شکل آتش شد

مرا گرفت در آغوش و رنگ هيزم کرد...

دو ـ راوي:

و بعد حضرت آدم از آسمان افتاد

شبيه نقطه که از متن داستان افتاد

نگاه کرد: ملائک سري تکان دادند

نگاه کرد و از دوش کهکشان افتاد...

 

سه: حوّا:

زياد خواست، مسير درست را گم کرد

مرا کنار تو در آسمان تجسم کرد

که انتقام بگيرم از او که نوع مرا

از استخوان تو آورد و جنس دوّم کرد!

حامد ابراهيم‌پور(ابراهيم‌پور،1388: 67-66)

 

تفکر در غزل مدرن

با مرور تاريخچه‌ي ادبيات(معاصر) فارسي(شعر) بررسي نوسان حضور عنصر انديشه در آثار ادبي داراي نتيجه‌اي متأثرکننده است. اين اِشکال و نارسايي زماني ملموس‌تر ‌مي‌شود که دامنه‌ي مطالعه‌ي ما از حوزه‌ي شعر آزاد به حوزه‌ي شعر کلاسيک وارد ‌مي‌شود! در شعر آزاد به دليل رهايي همه‌جانبه‌ي انديشه، شاعر فرصت فراواني براي انديشيدن( ِ فلسفي) و سرودن متفکرانه(اجتماعي، سياسي، راهبري و...) يافته است. اوج اين واقعيت(در شعر آزاد) پس از کودتاي 28 مرداد 1332و انزواي سياسي شاعران و حذف بسياري از چهره‌هاي سياسي و ادبي نمود يافته است. شکل معکوس اين اتفاق (نبودِانديشه/ :شعر کلاسيک) پس از دهه‌ي 50 و با شيوع عناصر عقيدتي و نگاه خاص به مسائل با حذف‌هايي از نوع ديگر اتفاق ‌مي‌افتد! و قالب مسلط، قالب کلاسيک و از آن دسته نيز قالب غزل بوده است. غزل نيز ـ بنا بر گفته‌ي آغاز کتاب ـ به دليل ذهنيت عاشقانه و تغزلي آن نتوانست ميداني باز را براي انديشه و تفکر فلسفي و پرداختِ ديگرگونه‌ي محتوا در اختيار شاعر قرار دهد.

غير از مواردي در غزل دوره‌ي بيداري، اين وضعيت در غزل کلاسيک و غزل نو به شدّت پديدار است و تنها با ورود غزل به حوزه‌ي مدرنيزم شاهد حضور عنصر انديشه از نوع کارآمد و تأثيرگذار آن هستيم.

حضور تفکر در غزل مدرن به دليل آگاهي شاعر از شيوه‌هاي مدرن فراتر رفتن از ذهنيت کلاسيک غزل است. نکته‌ي ديگري نيز مهم ‌مي‌نمايد و آن اين‌که برجسته‌ترين کارهاي در حوزه‌ي انديشه در غزل مدرن در آثار کساني ديده ‌مي‌شود که سپيدپردازان مسلطي هستند و يا اِشراف و آگاهي کلي نسبت به کارها و آثار شاعران شعر آزاد دارند.

برخي از کارهاي حسين منزوي در حوزه‌ي انديشه نمونه‌ي برجسته در اين زمينه است، اگر چه در كارهاي ايشان و در تمام كارهاي موجود در حوزه‌ي غزل امروز نمي‌توان به شاعري رسيد كه بتوان او و كارهاي‌اش را نمونه و الگويي براي حضور انديشه و آرمان كلي معرفي كرد،‌ آن‌چنان‌ كه شاملو را در شعر سپيد يا اخوان را در شعر نو و بهار را در قصايد بيداري! اما بي‌شك عشقي و فرخي يزدي با غزل‌هاي اندك‌شان جايگاهي خوب اما غير قانع‌كننده‌اي در اين حوزه دارند.

نمونه‌ي زير از حسين منزوي نمودي ديگر از انديشه‌‌اي ديگرگونه را در بر دارد.

همين كه از خوشي خواب خود بلند شدند

درخت‌ها به بهاري خميده بند شدند

نگاه پشت نگاه و سكوت پشت سكوت

همان هميشه تلخي كه مي‌شدند شدند

درخت گفتم و حرفم دو پشته هيزم بود

درخت گفتم و تابوت‌ها بلند شدند

كسي صدا نشد و دستهاي خواب‌آلود

در آستانه فرياد پوزه‌بند شدند!

درختها... چه بگويم كه با شروع بهار

به برگ ريختة خود نيازمند شدند!

عليرضا دهرويه(سالاري، 1383: 12)

 

يا:

يک گوشه ايستاد... و با خنده سيب خورد

يک صحنه قبل، حضرت آدم فريب خورد

اين‌گونه بود بعد نظر بازي دو دوست

بازي روزگار تکاني عجيب خورد

آدم که به خداي خودش هم دروغ گفت

از سمت يک ستاره قرمز نهيب خورد

ميخي که روي پاي مسيحا نشاند عشق

از استخوان گذشت و به چوب صليب خورد

سيب از دو دست حضرت مريم سقوط کرد...

مصطفي توفيقي(توفيقي،1387: 32)

 

نمونه‌ي برجسته‌ي تفکر در غزل مدرن معاصر، در شعر شاعران مهاجر(افغان) نمود پيدا کرده است، دليل اين اتفاق شايد مسائل مربوط به جنگ‌هاي خارجي و داخلي افغانستانو شرايط خاص سياسي آن کشور و مردم آن باشد. در جايي ديگر در باره‌ي غزل مهاجر به تفصيل نوشته‌ام و در اين‌جا تنها به ذکر نمونه‌اي از کارهاي درخشان و فراواني که اين شاعران آفريده‌اند و در ارتباط مستقيم با موضوع انديشه و تفكر در غزل مدرن هستند اشاره ‌مي‌کنم:

شب سياه است و ماه قيرافشان قسمت آسمان عوض شده است

کهکشان لکه‌زار زاغ و زغن طالع کهکشان عوض شده است

مردمان با سرِ برهنه و پوچ در خيابان و کوچه سرگردان

پاي‌شان در هوا تماشايي‌ست شکل‌شان ناگهان عوض شده است

شيخ از چپ روان سُوي مسجد کافر از راه راست آينده‌ست

منطق عابران به هم خورده‌ست راه‌هاي جهان عوض شده است

مي‌روم زيگ زاگ و سرگردان مثل مستان شام يکشنبه

دور من چرخ ‌مي‌خورد دنيا پيش روي‌ام جهان عوض شده است

محمدشريف سعيدي(سعيدي،1382: 22ـ 21)

 

 

یا:

آري، برادران همگي ناتني شدند

اين سيب‌ها، بهار نشد، کندني شدند

اين سايه‌هاي رو به بلندي در اين غروب

ميراث مردمي‌ست که اهريمني شدند 

امروز هم گذشت و از اين‌گونه چند روز

کم‌کم تمام آدميان آهني شدند

يک عده هم که پاک و شريف‌اند و سر به راه،

ناچار با کمال شرافت غني شدند:

آن‌ها که حجم خدمت‌شان آشکار شد

وقتي دچار تهمت آبستني شدند...

اين پاره‌اي از آن‌چه به جرأت رسيد بود

بسيار از اين قبيل که ناگفتني شدند

بسيار شاعران که از اين‌گونه، ناگزير

کم‌کم دچار موهبت الکني شدند

محمدکاظم کاظمي(کاظمي،پيشين: 58ـ57)

 

از اين نمونه‌ها در شعر معاصر افغانستان فراوان يافت ‌مي‌شود و به نظر ‌مي‌رسد که توجه به همين مسائل بوده است که غزل امروز افغانستان را از آسيب جريان‌هاي افراطي و مسموم ايمن نگه داشته است، تنها در يک مورد، جريان‌زدگي، بي‌شکلي و بي‌انديشگي ديده شده است و آن هم در بسياري از کارهاي سيد رضا محمدي(  ـ 1358خ) است که دليل آن شايد بدمطالعگي و تجربه‌ي کم او نسبت به ديگر شاعران مهاجر باشد

 

کلیشه در غزل مدرن

کليشه در غزل مدرن حضوري بسيار کم‌رنگ و نامرئي دارد. در غزل مدرن به دليل تجربه‌هاي فراوانِ شاعران در عرصه‌ي غزلِ نو و وجود پشتوانه‌ي قوي آن غزل، شاعران مدرن تلاش کرده‌اند تا به صورت آگاهانه از وجه‌هاي منفي و مثبت غزل نو بهره برداري مناسب نمايند. کليشه ـ آن‌چنان که آمد ـ در غزل نو به فراواني کاربرد داشته و بيش‌تر نيز در ناخودآگاه شاعر اتفاق افتاده است.

در غزل مدرن به گونه‌ي شگفت انگيزي شاهد حذف اين‌دست کليشه‌ها(بازهم به گونه‌ي ناخودآگاه) و جاي‌گزيني عبارت‌ها و ترکيب‌ها و واژگان تازه هستيم.

نکته‌ي مهم ديگري که شايسته‌ي گفتن است اين است که برخي از واژگاني نيز که در دوره‌ي پيش از غزل مدرن از برجسته‌ترين کليشه‌ها بوده‌اند. مانند پنجره، سيب، آدم، گناه، انتظار، زن و... در غزلِ مدرن در ساختِ متن هضم شده‌اند و اگرچه حضور دارند اما مانند آن‌چه که در غزل نو شاهد بوده‌ايم به ذوق نمي‌زنند و حتي خواننده پس از پايان خوانش غزل از نوسان کمّي آن‌ها نمي‌تواند به يقين سخن بگويد.

 

«بازگشت»ي تلخ و آزاردهنده

در شعرهاي برخي از شاعران که به صورت حرفه‌اي به غزل ‌مي‌پردازند و خود را هم‌گام با تحولات مدرن قلمداد ‌مي‌کنند «بازگشت»‌ي ژرف و تعمدي به سمت برخي از جريان‌هاي کلاسيک ديده ‌مي‌شود.

 به عنوان مثال در مجموعه کارهاي فاضل نظري(   ـ 1358خ) ظهور جدي و قوي سبک هندي تا مکتب بازگشت(دو مجموعه‌ي اقليت و آن‌ها) و گاهي رگه‌هايي از جريان‌هاي غزل نيوکلاسيک و نو(گريه‌هاي امپراطور) نمود پيدا کرده است،آن هم به صورتي که گاهي شعر را تا آن‌سوتر از اين دوره‌ها واپس ‌مي‌رانَد:

از سخن چينان شنيدم آشنايت نيستم

خاطراتت را بياور تا بگويم کيستم(مكتب بازگشت)

سيلي هم صحبتي از موج خوردن سخت نيست

صخره‌ام، هرقدر بي‌مهري کني ‌مي‌ايستم(سبك هندي)

تا نگويي اشک‌هاي شمع از بي‌طاقتي‌ست

در خودم آتش به پا کردم ولي نگريستم(سبك عراقي)

فاضل نظري (نظري، 1388: 43)

 

يا:

نرگس مردم‌فريبي داشت شبنم ‌مي‌فروخت

با همان چشمي که ‌مي‌زد زخم مرهم ‌مي‌فروخت

زندگي چون برده‌داري پير در بازار عمر

داشت يوسف را به مشتي خاک عالم ‌مي‌فروخت

فاضل نظري (نظري، 1386 الف : 67)

 

و شاعر به همين شکل در حال و هواي جننبش‌هاي پيش از دوره‌ي نو(1369ـ 1341) در سير است.

به نظر ‌مي‌رسد که شاعرانِ اين‌دست شعرها نتوانسته‌اند خود را با دنياي نوين شعر و فضاي به روزي که معمولاً احساس ‌مي‌کنيم و فضاي مدرن(نسبي) به وجود آمده وفق بدهند.اگر با ديدي دقيق‌تر و مو شکافانه‌تر به موضوع نگريسته شود به آساني در ديوان ظهيرالدّين فاريابي،‌ کمال‌الدّين اسماعيل يا انوري و بسياري ديگر به بيت‌ها و غزل‌هايي زيباتر و نزديک‌تر به زبان امروز نسبت به اين‌دست غزل‌ها بر ‌مي‌خوريم.

و یا حرکتی ژرف تر از نوع دوره ی بازگشت ادبی:

عفو فرمودي غلام روسياه خويش را

گر چه خود هرگز نمي‌بخشد گناه خويش را

جز تو شاهي نيست در عالم که گاه بار عام

پر کند از خيل خاصان بارگاه خويش را

هر که روشن‌دل‌تر اينجا مستجاب الدعوه‌تر

همدم آيينه‌هايش ساز آه خويش را

عليرضا بديع(همان‌جا: 104ـ103)

 

يا:

بدين سيلي که ‌مي‌آيد برون از گوشه‌ي چشمم

کسي آن‌جا نخواهد شد مصون از گوشه‌ي چشمم

اميرحسين رحيمي زنجانبر(رحيمي زنجانبر،1388: 52-51)

 

درحالي که حتي در قصيده‌هاي مدحيه‌ي دوره‌ي بازگشت آن‌چنان به برخي از اين عبارات و ترکيب‌ها برنمي‌خوريم، مثلاً «بار عام»، «مستجاب الدعوه» و «غلام رو سياه». اين‌دست ترکيب‌ها را تا دوره‌ي غزنويان (582ـ 367 ق) و قصيده‌هاي فرخي سيستاني(درگذشته به 429ق) و منوچهري دامغاني (درگذشته به 432ق) مي‌بينيم که بيش‌ترين کاربرد را دارند و هرچه به سده‌هاي بعد ‌مي‌رويم نوسان کاربرد آن‌ها کاهش ‌مي‌يابد.

 

 جالب اين‌جاست که معمولاً وضعيت مدرن (و حتی پست مدرن که از پی جريان مدرن در بستر غزل رخ مي‌دهد) حاصل يک بافت مدرن و هم‌خوان (بيش‌تر عيني و ملموس از نوع اجتماعي، اقتصادي و زيستي) است و اگرچه بخش قابل توجهي از دنياي فرد را دنياي درون (ذهن و انديشه) او شکل مي‌دهد و وضعيت مدرن بيش‌تر از درون انسان به پيرامون سرايت مي‌کند و بعد با انعکاسي نگرشي، مفاهيم ديگري و چه بسا نوتري را به ذهن او بازگشت مي‌دهد، اما جاي تأمل نيز دارد که جنبش مدرن ـ همان‌گونه که در آغاز بخش آمد ـ در ايران هيچ‌گاه به رشد و تکامل نرسيده است و هرچه بوده حاصل انديشه‌ها و ذهنيت‌هاي افراد بوده است.

غزل نيز از وضعيتي همانند برخوردار است، اگرچه نگارنده خود مي‌داند و پيش‌تر نيز تأکيد کرده است که مدرنيزم در ايران تنها در حوزه‌ي انديشه (آن هم در ذهن طبقه‌هايي خاص) نمود پيدا کرده است نه در بافت زيستي (معيشتي) و ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي به‌ويژه توليد و مصرف و مسائلي از آن دست که مدرنيزم را چندين دهه پيش از اين در غرب رقم زده است!

 

نمونه‌اي موفق از مدرنيزم در غزل امروز:

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا...

جوي و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا...

وقتي نگاه من به تو افتاد، سرنوشت

تصديق گفته‌هاي «هِگِل» بود و ما دو تا...

روز قرارِ اوّل و ميز و سکوت و چاي

سنگيني هواي هتل بود و ما دو تا

افتاد روي ميز ورق‌هاي سرنوشت

فنجان و فال و بي‌بي و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هم مي‌رساندمان

در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا...

...

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام

دنيا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب مي‌پريم که اين ماجرا فقط

يک آرزوي مانده به دِل بود و ما دو تا...

نجمه زارع(شعر،1385،47/83)

 

غزل مدرن با پيشينه‌ي کوتاه خود توانسته است دوره‌ي درخشان و اميدوارکننده‌اي را در تاريخ ادبيات و سرگذشت پرحادثه‌ي غزل رقم بزند، اين جريان و نگرش متفاوت، آينده‌نگر و عقلاني ـ منهاي وجه افراطي آن که از پي آمد ـ هم‌چنان ـ آن‌چنان که گويي در آغاز باشد، پر تپش و پرنفس در حال حيات و ادامه دادن راه خود است.

گروهي از شاعران هستند که جداي از مسائلِ جاري و نگراني‌هاي جريان پس از مدرن، به کار خويش ‌مي‌پردازند و آگاه يا ناخودآگاه جريان مدرنيسم را با انتشار کارها و نوشته‌هاي خود به شيوه‌هاي مختلف رسانه‌اي به سمت تثبيت يک «دوره» به پيش ‌مي‌برند.

در ادامه‌ي راهِ «مدرنيسم» در غزل(بدون اين‌که شاعرانِ مدرن، غزل‌هاي خود را به نام اين جريان و يا «مدرن» بخوانند)، جريان «غزل پست‌مدرن» آغاز به کار کرد و از زمان اوج‌گيري و گسترش غزل مدرن(1381ـ 1380خ) با انتشار کارهايي زير آن نام، اعلام موجوديت کرد و جريان‌هاي ديگري نيز از همان نوع، با نام‌هاي ديگر سر برآوردند.

 

گذار از مدرنیسم

دوره‌ی گذار از مدرنیسم دوره‌ی بینابین غزل مدرن به پست‌مدرن است که پس از اشباع نسبی غزل مدرن، در کار برخی از شاعران این حوزه ظهور کرد.

در همه‌ي سبک‌ها و جريان‌هاي ادبي، هنري، سياسي، فرهنگي و جز آن همواره اين‌گونه بوده است که پس از تکامل و بلوغ يک جريان، يک دوره‌ي گذار به مرحله‌ي ديگر اتفاق افتاده است و به عنوان مقطعي بينابين، آثاري قابل جذب/دفع را پديد آورده است؛ آثاري که‌ يک سرِ آن‌ها به سبک دوره‌ي پيشين و سرِ ديگر آن‌ها به سبک دوره‌ي پسين گره خورده است.

غزل مدرن پس از يک دوره‌ي کوتاه از تکامل قانع‌کننده‌ي خود (منهاي تکامل مفهومي به عنوان اصلي‌ترين ويژگي) به دليل‌هايي که مهم‌ترين آن‌ها توسعه‌ي حيرت‌انگيز فن‌آوري‌هاي رسانه‌اي و ارتباطات مجازي و پراکنش صورت‌هاي نوين انديشماني در سطح جهاني در همه‌ي زمينه‌ها بود، به سرعت گسست يا شکستي بيش‌تر تهديدکننده به دست شاعراني مدرن، مدرن‌زده‌ يا مدرن‌انديش در قلمرو محتوايي و سطح ساختاري آن اتفاق افتاد.

اين‌گونه حرکت‌ها در طول کم‌تراز سه سال(1381ـ1379) به سرعت آثار فرواني را در حوزه‌هاي مشخص آفريد که با ويژگي‌هايي که به دست خواهيم داد آن را دوره‌ي بينابينِ«گذار از مدرن به پست‌مدرن» نام نهاده‌ايم.

بيش‌تر غزل‌هاي اين دوره آثار شاعراني هستند که غزل را به همان «فرم» سالم و اصيل آن در بافتي مدرن(همه‌سويه) ‌مي‌سرودند. و به نظر ‌مي‌رسد که عدول از هنجار، همين شاعران جوان را نيز متوجه ساختارشکني‌هايي در فرم غزل کرده است که در نهايت همين شاعران جوان با توجه به کارهاي پيشرو و شالوده‌شکنِ شماري ديگر از شاعران، جريان «غزل پست‌مدرن» را رقم زدند.

البته پرداختن به دوره‌ي گذار به معناي اتمام دوره‌ي مدرنيسم نيست و ذهنيت مدرن و وضعيت نسبي آن با شدّت تمام در غزل امروز در جريان است آن‌چنان‌که گويي در آغاز باشد؛ و آن‌چنان که غزل نو! و حتي شايد بتوان گفت هنوز به ميانه‌ي آن حدّ ِ متعاليِ مطلوب نيز نرسيده است.

در اين‌جا به صورت کوتاه به مهم‌ترين موارد عدول از هنجار در سه حوزه‌ي «مفهوم»، «زبان»(واژگان و سبک بيان) و «شکل» در رابطه با گذار از مدرنيزم در غزل ‌مي‌پردازيم.

 

1.مفهوم(و محتوا)

در غزل دوره‌ي گذار، مفهوم با پيچش و تنشي ناگهاني به همراه ورود به حوزه‌هايي تازه و متفاوت از آن‌چه در غزل مدرن و پيش از آن پيشينه داشته روبه‌رو شده است و اين امر غزل را به سمت‌هايي جهت داد كه هم اميدواركننده مي‌نمود و هم نا اميدكننده و نگران‌كننده!

«مفهوم» ِ غزل در غزل مدرن، مفهومي سالم، منطقي و مطلوب است در بافتي که موازي با ذهنيت مدرن جامعه(نسبتاً) پيش ‌مي‌رود. مفهوم در غزل دوره‌ي گذار در نزديک به تمام کارهايي که ديده شده است از نوع انواع جنونِ محتوايي در غزل پست‌مدرن، مانند شيزوفرني محتوايي، بي‌محتوايي، چندمعنايي(polysemy)، بي‌معنايي و بيان‌پريشي، اروتيزم(پورنوگرافيزم)، ستيز با مفهوم خدا و دين و... نيست و همان مفاهيم ساده و معمولي و بعضاً فلسفي‌وارِ غزلِ نو( ِ اشباع شده) به مدرن دچار بازبيني و اندک تحريف و دست‌کاري شده است:

به نرمي از دهن‌ات عطر توت آويزان

به سختي از مژه‌ام عنکبوت آويزان

تو نيستي، همه‌ي اين اتاق مويه شده‌ست

و لخته لخته صدا از فلوت آويزان

به فرش ‌مي‌نگرم ـ باغِ مرده ‌مي‌بينم

به سقف ‌مي‌نگرم ـ دشتِ لوت آويزان

چگونه صبر کنم از طنابِ رخت شده

به جاي پيرهن تو سکوت آويزان

اگر نيايي و شب را نراني از کوچه

دوباره ‌مي‌شوم از اين بلوط آويزان

ابوالفضل حسني(حسني،1381: 5ـ24)

 

2. زبان(واژگان و سبک بیان)

نوع زبان به کارگرفته در غزل دوره‌ي گذار از مدرنيسم نيز مانند ديگر حالت‌هاي اين غزل، زباني بين‌بين و دو سويه است. بازي با لحن و واژگان، به کارگيري آهنگ‌هاي ويژه‌ي واژگاني، دست‌کاري در شکل واژه‌ها با احترام به اصالت(انحراف نسبي)، به‌کارگرفتن سبک بيان خاص‌ـ عام و عام‌ـ‌خاص، ورود لحن‌ها و و زبان‌هاي غير ادبي و قراردادي و خاص(طبقه‌ها، رسانه‌ها و اشيا) به صورت نه آن‌چنان ملوس و زننده و....

 

دو تاس، بطري پر، روي تخت...

                   در وا بود

و خط خوني ابروي مرد پيدا بود

و جمله«لعنت بر کسي که اينجا...»

اگر چه آن کلمه با دو رنگ زيبا بود

سکوت روي زمين چرت ‌مي‌کشيد ولي

هنوز کوچه ما روي کول آقا بود

«غلام همت آنم...»

   به جاي خود، باشد

کدوم صليب شبيه نگاه اينا بود

[...]

مداد سرخ و لب سرخ، آسمان خم شد

            و آسمان خدا...

ـ: چي؟ چطور؟

ـ: اما بود...

محمدرضا شالبافان(ياري،1383: 79-78)

 

اين غزل‌ها از اين ديدگاه و با اين ويژگي‌ها طبيعتاً براي خواننده‌ي عادي و غير حرفه‌اي غريب ‌مي‌نمايد و او را در حالتي رفت و بازگشت ميان پذيرش و عدم پذيرش نگه ‌مي‌دارد اما براي مخاطبان خاص قابل هضم و اما در معرض نقد و بحث خواهد بود آن‌چنان که اکنون بر اين قلم.

 

3. شکل

با توجه به مقطع زماني گذار از مدرن ـ پايان دهه‌ي 70 و آغاز دهه‌ي 80 ـ از وضعيت شکلي غزل اين مرحله به خوبي متوجه ترس و دودلي شاعران از دست بردن در شکل غزل ‌مي‌شويم به گونه‌اي که با نگاهي گذرا و دورنمايانه به اثر، هيچ گونه آسيبي به چشم نمي‌خورد اما با خواندن متن خواهيم ديد که شاعر، سلامت شکلي غزل را با آسيب روبه‌رو کرده است.

به‌هم‌ زدن نسبي شکل غزل در اين مقطعِ دوره‌وار، به انواع مختلف نمود پيدا کرده است که به چند نمونه‌ي بارز با ردّپايي از آنان در غزل مدرن و گاهي غزلِ نو( ِ اشباع شده) اشاره ‌مي‌کنيم:

شب شهر را بلعيد نام‌ات بر زبان‌هايي...

مرگ تو در دستور کار پاسبان‌هايي↓

که دور ميدان جمع بودند و نمي‌ديدند

رد ‌مي‌شوي در خيل خندان جوان‌هايي

رد ‌مي‌شوي رد ‌مي‌شوي رد ‌مي‌شوي اما

رد تو را پوشيده خون و استخوان‌هايي↓

که از سگان کشته‌ي اين دور و بر مانده.

شليک کن سمت سياسي‌ها همان‌هايي↓

که دُور ميدان ايستاده‌اند مدت‌هاست!

شليک کن! بگذار مثل يک چريک پير

در ذهن‌ها بر جا بماني با نشان‌هايي↓

از زخم و ترکش‌هاي پي در پي که ‌مي‌دانم

فردا سياسي‌ها تو را هم دور ‌مي‌ريزند.

مجتبي صادقي(همين فردا بود،1:1386/67)

 

يا:

چه شاعران قديمي چه اين معاصرها

هميشه از تو غزل گفته‌اند شاعرها

تو را که «آن» غزل‌هاي حافظي بانو

و مانده‌اند به تفسيرت اين مفسرها

و فکر ‌مي‌کنم اين نام آسماني را

بدون وزن و قافيه بايد بياورم در شعر

نه

پاي‌بند آن قواعد سنگين نمي‌شوي

چشمان‌ات جسارتي‌ست شاعران جوان را

تا

«آن» شعرهاي‌شان شوي بي‌که

حافظ‌ات باشند

حسين حاجي‌هاشمي(حاجي‌هاشمي،1384: 48ـ47)

 

شاعر، شکل سنتي را طرحي محدود و بسته (در عين اين‌که اين‌گونه نيست) پنداشته و به دست بردن در آن پرداخته است اما مسير کلي و آرماني غزل را به عنوان سرمشق کار خود در ذهن داشته است.

در غزل مدرن ـ در ديدگاهي کلي ـ وفاداري به اصالت شکل به نحو قانع‌کننده و منطقي‌اي رعايت شده است، هم زمينه را براي سيال بودن ذهن شاعر در اختيار او (و به عنوان پيشنهادي در اختيار نسل‌هاي پسين) قرار ‌مي‌دهد و هم تقدس ساختاري کلي غزل را با خدشه و آسيب ـ از آن‌دست که در جريان پس از خود ‌مي‌بينيم ـ روبه‌رو کرده است.

با توجه به جمله‌ي معروف پسامدرن‌ها که مي‌گويند پست‌مدرنيسم بر روي خرابه‌هاي مدرنيسم بنا شده است، شاعران پسامدرن با توجه به توسعه‌هاي ساختاري و محتوايي معقول که در جريان مدرنيسم صورت گرفته است، به پياده کردن انديشه‌هاي ساختارشکن خود در حوزه‌هاي فرم و محتوا پرداختند.

به نظر مي‌رسد که اين نوع ساختارهاي ارائه شده در رابطه با ساختار غزل (نك: شکل در دوره‌ي گذار)، آخرين حدِّ نهايي منطقي و عقلاني آن خواهد بود و فراتر از آن، همين جريان‌هاي نيهيليستي و شورش‌گر است که سربرآورده‌اند و هر چيزي را از دم تيغ گرفته اند.

هبوط کرده چو آدم به جستجوي زمين

رسيده‌ام به تو حوّا، به تو، هووي زمين!...

تنت جزيره‌ي محصور دست‌هاي من است

همان هويت مجهول تو به توي زمين...

دو مصرعي که مدرج شدند در همديگر و غزل که فرا رفته از فروي زمين

صالح سجادي(سجادي،1386: 35)

 

آوردن دو مصراع در قالب مصراع نخست يک بيت

در شکل غزل دوره‌ي گذار، گاهي نيز دو مصراع در قالب مصراع نخست بيتي در نظر گرفته ‌مي‌شوند، اين وجهتقريباً معمول است و شمار متوسطي از اين نوع ديده شده است:

آمد مچاله شد لب ميزم زني که نيست

با روسري سرمه‌اي و دامني که نيست

تا صبح بعد بر سر شعرش شعار داد

آتش گرفت دفتر شعرش شعار داد

تا صبح بعد در شب بي‌روشني که نيست: [...]

حامدابراهيم‌پور (ابراهيم‌پور،1388:64)

 

مدرنيسم افراطي در غزل

مانند بسياري از جنبش‌هاي هنري که پس از گذراندن دوره‌اي خاص به اشباع ‌مي‌رسند و شکاف و گسستي در شکل کلي و قاعده‌هاو رسوم آن‌ها رخ ‌مي‌دهد و به شکلي ديگر نمود پيدا ‌مي‌کنند، غزل مدرن نيز به خاطر مسائلي که در جاي‌جاي اين نوشتار در رابطه با تحولات اجتماعي و تأثير آن بر شاعر و برعکس بيان شد به ناگاه پس از مدت کوتاهي در حالي که تا هنوز بسياري از شاعران سرگرم کار خود در اين حوزه هستند، گروهي خاص از شاعران که به توهّم يا واقعيت، پيش‌تر از زمان خود بودند به ساختارشکني‌هاي شکلي و محتوايي در غزل پرداختند.

ابتدا اين سِيْر، آرام و ملايم بود اما با درگرفتن توفان جريان پست‌مدرنيزم، ناگهان همه چيز درهم ريخت و جوّي نامناسب هم براي شاعر و هم براي غزل به وجود آمد:

1.

کوه ‌مي‌کشيد پاي مرد را به سوي خويش

مرد ‌مي‌رسيد رو‌به‌روي جستجوي خويش

رفته بود در درون خود پي گذشته‌ها

خاطرات،خاطرات تلخ و شي/ رين، شير/ ين، شي،شير...

...

2.

«نخستين بار گفتش کز کجايي                  بگفت از دار و ملک آشنايي

بگفت آن‌جا به صنعت در چه کوشند           بگفت انده خرند و جان فروشند

بگفتا جان‌فروشي در ادب نيست               بگفت از عشق بازان اين عجب نيست

بگفتا دل ز مهرش کي کني پاک؟                بگفت آنگه که باشم خفته در خاک»

 

3.

مرد تيشه‌اي شد و پريد در گلوي کوه

کوه

   باز

    پرت

       کرد

        مرد      

           را

             به

              سوي

                خويش

مرد هي عقب عقب به قهقرا گريخت

پرت شد ميان دست‌هاي مرده شوي خويش

باز هم عقب‌تر آمد و به کودکي رسيد

روي دست دايه‌اي که موج موي خويش را سپرده بود دست بادهاي شعله ور

      ناگهان سکوت و کوه و تيشه را

          سري شکست

              سري شکست

                     سري...

4.

پلک‌هاي بسته‌اي دوباره باز ‌مي‌شدند

مرد ‌مي‌رسيد رو‌به‌روي رو‌به‌روي خويش

...

5.

چند لحظه بعد نقش دختري کنار مرد

       ‌مي‌گريست بي‌صدا و...

صالح سجادي (سجادي،پيشين: 5-72)

 

نتيجه

به نظر من مدرنيسم در ادبيات فارسي تنها در شعر برجسته مي‌نمايد! در داستان نويسي، از فضاي کلي کارهاي موجود که از دوره‌ي قاجار تا دهه‌ي هفتاد در دست است، اين‌گونه دريافت مي‌شود که داستان‌نويسي در حال طي کردن سير طبيعي خود در بستر زمان و تحولات اجتماعي‌ست! اما در شعر (و غزل) همه چيز ناگهان رخ داد و مدرنيسم تنها مدرن (نو) شدن زبان نيست بلکه اتفاق‌هايي‌ست که در بستر آن روي داده است و ساختار و شيوه‌ي به دست دادن محتوا را ناگهان ديگرگونه جلوه داد و تحولات و دگرگوني‌ها در سير غير خطي زمان و تا انداره‌اي فراتر از وضعيت موجود اجتماعي و فرهنگي حرکت کرده است.

جريان مدرن با تمام گرايش‌ها و انشعاب‌ها و زير مجموعه‌هاي‌اش، آخرين حد رشد منطقي غزل فارسي (غير از شاخه‌ي افراطي جريان مدرن به پسامدرن) است که مي‌تواند همگام با زمان و سطح خواسته‌هاي خواننده‌ي مدرن‌انديش و انسان امروز پيش برود.

حتي يک قدم فراتر از اين حدِ آرماني محقق شده، چيزي جز نابودي غزل و پيشينه‌ي درخشان آن نيست و تأييد نهايي حرف من اتفاق‌افتادن جريان پسامدرن است، همان«يک قدم»‌ي که هزاران قدم غزل و نسل جديد شاعران ما را از اصالت و هويت درخشان‌اش به دور انداخت و آن را به ورطه‌ي نابودي و انحطاط کشاند.

 

 

 

منابع:

الف. كتاب‌ها:

ـ آوازهاي آپادانا.(1378). مجموعه غزل جوان مرودشت.تهران:اهل قلم.

ـ ابراهیم­پور، حامد.(1387). دروغ های مقدس. تهران: نشر پرنده.

ـ احمدی، سید نادر.(1382).گل پیراهن سارا.تهران: محمدابراهيم شريعتي.

ـ اکبر، زبیده.(1384). «مدرنیزم، هنر و ادبیات».(ترجمه) فصلنامه ی فرخار،(تخصصی ادبیات و فرهنگ افغانستان)،سال دوم، شماره ی3، صص21ـ14

ـ بارت، رولان.(1378). درجه ی صفر نوشتار. ترجمه­ی شیرین­دخت دقیقیان، تهران: هرمس.

ـ بدیع، علیرضا.(1388). از پنجره های بی پرنده. تهران: فصل پنجم.

ـ توفیقی، مصطفی.(1387). مرثیه ای برای گنجشک ها. مشهد: انتشارات سخن گستر.

ـ رحیمی، محمد بشیر.(1384). در شُرُف ماه. تهران: محمدابراهيم شريعتي.

ـ چایلدز، پیتر.(1383).مدرنیسم.ترجمه­ی رضا رضایی، تهران: نشر ماهی.

ـ حاجی هاشمی، حسین.(1384).او مال من نبود. اصفهان:گفتمان اندیشه معاصر. (حاجی هاشمی،1384: 13)

ـ حسني، ابوالفضل.(1381).به جاي پيرهن تو سكوت آویزان. تهران: آرويج.

ـ خوانساری، هادی.(1382). نشست و بررسی غزل پیشرو ایران.(دانشگاه تربیت معلم کرج)، خبرگزاری ایسنا، دی.

ـ رحیمی زنجانبر، امیرحسین.(1388). ساک چشمم را که می بندم مسافر می شوم. تهران: انتشارات هزاره ققنوس.

ـ روشان، حسن.(1384).جدال جدال قیچی اعداد بود و مه. تهران: سخن گستر.

ـ زارع، نجمه.(1385). عشق قابیل است. تهران: فرهنگ مردم.

ـ زارعی، مهدی.(1383). این سنگ قبر کادوی روز تولدت. تهران: خورشید باران.

ـ سالاری، فاطمه.(1383). ویژه نامه ی نهمین کنگره ی شعر جوان.(گردآوری)، تهران: دفتر شعر جوان.

ـ سجادی، صالح.(1388). تشنج کلمات. تهران: نشر اکنون.

ـ سعیدی، محمد شریف.(1382). ماه هزار پاره.تهران: محمدابراهيم شريعتي.

ـ شعر جوان استان فارس.(1381).تهران: دفتر شعر جوان.

ـ شعرجوان استان قم.(1381).تهران: دفتر شعر جوان.

ـ صحرایی، رضا.(1386). گریه روی شانه ی تخم مرغ.مجموعه ی آثار برگزیده ی اولین جشنواره ی غزل پست مدرن،بی جا: بی نا.

ـ طلعت، وحید.(1351). آب،‌ باد،‌ آتش،‌ وطن، تهران: فصل پنجم.

ـ طيّب، محمود.(1382). پرانتز... بازنويس عشق. تهران: مؤلف.

ـ کاظمی،محمد کاظم.(1384).قصۀ سنگ و خشت.تهران: كتاب نيستان..

ـ کهنمویی­پور، ژاله و دیگران.(1381). فرهنگ توصیفی نقد ادبی. تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

ـ لیوتار، ژان فرانسو.(1380). ؛وضعیّت پست مدرن. گزارشی درباره ی دانش، ترجمه­ی حسینعلی نوذری،تهران: شیرازه.

ـ میلر، جی.هیلس.(1384). پیرامون ادبیات.ترجمه­یعلی­اصغر بهرامی،تهران: نشر نی.

ـ نظری، ابوالفضل(فاضل).(1388) آن ها. تهران: انتشارات سوره مهر.

ـ نظری، ابوالفضل(فاضل).(1386الف) اقلیت. تهران: انتشارات سوره مهر.

ـ نظری، ابوالفضل(فاضل).(1386ب) گریه های امپراتور. تهران: انتشارات سوره مهر.

ـ هایدگر، مارتین و دیگران.(1386). مسائل مدرنیسم و مبانی پست مدرنیسم. ترجمه­ییوسف اباذری و دیگران، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

ـ یاری، علی.(1383).نفس های اردیبهشت.(گردآورنده)،گزیده ی همایش دومین همایش شعر خوزستان.تهران: بن.

 

ب. مجله‌ها:

ـ اطلاعات هفتگی.(1378). شماره ی 2836

ـ تاک.(1386).ماهنامه حوزه هنری خراسان رضوی، سال سوم،شماره 34، آذر.

ـ جوانان امروز.(1378).فصل غزل. شماره ی 1532.

ـ جوانان امروز.(1378).فصل غزل. شماره ی 1649

ـ شعر.(1385)، سال چهاردهم، شماره 47، تابستان

ـ همین فردا بود.(1386). دو ماهنامه ی غزل پیشرو، سال اول، شماره اول، تیر.

 

ج. تارنما(سايت و وبلاگ)ها:

این غزل های سلیمان نیست.[دسترسی:2/11/1386]                       www.jadoyeghazal.persianblog.ir

حس اول(صالح سجادی).[ دسترسی: 16/9/1388]                       .               www.taburiss.blogfa.com

خبرگزاری ایسنا، دی.[دسترسی: 25/6/1383                                                                      www.isna.ir     

سوشلیغا،[دسترسی:22/3/1387]                                                                            www.s1001.com   

شعر نو.[دسترسی:11/7/1387]                                   .                                     www.shereno.com

غزل امروز.[دسترسی:26/3/1387]                                        www.ghazaleemrooz.persianblog.ir

ماه و پلنگ.[دسترسی: 22/10/1385]                                           www.mahopalang.persianblog.ir

* کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : بهناز - آدرس اینترنتی : http://

این مقاله در کتاب همایش علمی پژوهش های میان رشته ای بیرجند موجوده و چرا منبعش نوشته نشده؟ تاریخ چاپ کتاب 1389 است

ارسال شده توسط : كسري - آدرس اینترنتی : http://

خوب است اما مطلب ها را بيشتر كنيد

ارسال شده توسط : خلیل دولتیار - آدرس اینترنتی : http://khalildolatyar.wordpress.com

سلام آقای طیب
خواستم تشکر کنم به خاطر مقاله ای که نوشتید و در اختیار همه قرار دادید.
واقعا ممنون

ارسال شده توسط : كامران - آدرس اینترنتی : http://

سلام. جالب بود. دانلودش كردم با اجازه تون.