یادداشتی بر ای 123 سالگی نیما یوشیج
سینا خزیمه


یادداشتی بر ای 123 سالگی نیما یوشیج
سینا خزیمه

«سوگنامه ای بر میلادِ یک نابغه ی منزوی»
یادداشتی بر ای 123 سالگی نیما یوشیج
سینا خزیمه

 

 

روحِ زمانه را درک کردن و نیازِ زمانه را اجرا کردن، کارِ شخص نیست: کارِ یک «شخص» نیست. از فکری جمعی است که بر می آید. اگر یک قرن پیش این نیاز احساس شد که دیگر دغدغه های درونیِ آدمی در قوالب سنتی شعر فارسی بیان شدن نمی شود، «کسانی» بودند که این نیاز را درک کردند و هر کدام به سیاق خود اجرا نمودند. از میانِ این کسان ــ از ابوالقاسم لاهوتی تا محمد مقدم، تندر کیا، تقی رفعت، جعفر خامنه ای و دیگران ـــ یک نام بود که به رنگی تیره تر و به حجمی درشت تر ماند تا این «تحول» و این «نیاز» با نام او گره خورده باشد: «نیما یوشیج» که او را پدرِ شعر نوی فارسی یا به تعبیر شاملو «پدر ادبیات نوین ما» ملقب کردند.
با ورود مظاهر مدرنیته و تفکر مدرن در ایران، اُدبای ما غالبا دو رویکرد در سلوک ادبی خویش گرفتند. عده ای به همان سازی که تا پیش از این بود، رقصیدند و این تفریط، آخر به ارتجاع ختم شد و عده ای دیگر نیز با افراط در نوگرایی از مسیری که باید، خارج شدند و دیگر نشد که بمانند: رفتند. نبوغِ غریزیِ نیما در آن است که راهی میانِ افراط و تفریطِ نوگرایی و سنت گرایی در ادبیات برای خود باز کرد. این نبوغ در جزئیاتِ کارِ شعری اش نمود پیدا کرد. دانستگی او نیز علاوه ی نبوغِ غریزی اش بدل به شورشی در ادبیات معاصر شد. نیما شناختی انتقادی از شعر کلاسیک و نیز شعرِ روزِ دنیا لااقل شعر ادبیات فرانسه دارد. نیما شعر کلاسیک فارسی را از قید و بندهای پوشالیِ مدام تکرارشونده رها می کند. این تحول فقط در فرم بیرونی شعر ــ از انتظام عروضی به انتظام طبیعی ــ نیست که صورت می پذیرد، تغییر فرم بیرونی برآمده از فرم درونی یا ذهنیِ شاعر است. بعدتر این تغییرِ دنیایِ ذهنی خود را در تحولِ تصویرسازی یا ایماژسازی ــ از تصاویر ذهنی و کلیِ شعر قدیم به تصاویرِ عینی و جزئی ــ در شعر و نیز ساختار زبانی و موسیقیِ شعر و تغییر سیاقِ معناپردازی نشان می دهد. جهان بینی شاعرانه ی نیما  به طور کامل متفاوت است از آنچه در پیش بود. اما نیما در اجرای این تحول ذکاوت و رندی به خرج داده است. سال 1300 او «قصه رنگ پریده، خون سرد» را چاپ کرد که به لحاظ ساختار و مضمون فرق چندانی با آنچه ادبیات قدیم است نداشت. بعدتر سال 1301 «ای شب» را در مجله ی ادبی «نوبهار» به مدیریت ملک الشعرای بهار چاپ کرد و خیلی ها از سنتی ها و نوگراها از او الهام نیز گرفتند حتی خود بهار. نیما در «ای شب» کمی از ادبیات قدیم فاصله می گیرد. دکتر پرویز ناتل خانلری می گفت شب را نیما در این قطعه با چشمی دیده است که پیش از او کسی اینچنین ندیده بود. بعد از «ای شب» که نوآوری ای ظریف در شعر قدیم بود نیما «افسانه» را چاپ کرد. بخشی از «افسانه» در روزنامه ی «قرن بیستمِ» دوستِ شاعرش میرزاده ی عشقی به طبع رسیده بود. افسانه، دقیقا نشان دهنده¬ی نبوغ و در عین حال، راهی است که نیما مابینِ مسیرِ تفریط و افراطِ اُدبای همدوره ی خود برمی گزیند. افسانه پلی است بینِ شعر کلاسیک فارسی و شعر نو. منظومه ی بلند و منسجمی که قبل از میلادِ «شعر نو» به شاهکاری می ماند. افسانه، بهترین نمادی است که می تواند تفاوتِ نیما را با شعر قدیم فارسی و تغییر دیدگاه و جهان بینی¬اش و مترتبا تحولی که در ادبیات بوجود می آورد نشان دهد. این شعر را نیما در بیست و چند سالگی سروده است. اگر افسانه نیمه سنتی تاویل شود، یعنی همان راهِ میانه رفتنِ نیما. این میانه روی لااقل در آغازِ یک «تحول» و یک «نیاز تاریخی» و درکِ یک وضعیت، می تواند تضمینِ «ساختن» و بعدتر «ماندن» باشد، که برای نیما شد. افسانه، تغزلی بود که خیلی چیزهای اساسی مثلِ سیاقِ توصیفِ عشق و بیانِ شاعرانه و عاشقانه، درآن با آنچه در تاریخ شعر فارسی خوانده بودیم، متفاوت بود. نیما که هیچگاه پایش را نیز از ایران بیرون نگذاشت، به یمنِ نبوغی ذاتی همسو با مدرن ترین شاعرانِ جهان قدم زد. شعرهای او شعرهایی تجربی اند. حاصلِ زیستی شاعرانه. نیما می-گفت کار شعر ساختنِ درونی های انسانی است. می گفت شعر باید جان بدهد. چه بسا که بیافریند و جان بدهد. اگر برای دیدنِ هر پدیده ای در شعرِ شاعرانِ قدیم، سر به آسمان و هوا باید می داشتیم در شعرِ نیما سرها به پایین باید باشد، آنجا که نیما رو در روی حافظ می ایستد: «حافظا این چه کید و دروغیست/ کز زبان می و جام و ساقی است؟/ نالی ار تا ابد، باورم نیست/ که بر آن عشق بازی که باقی است/ من بر آن عاشقم که رونده است.» (کتاب افسانه، چاپ کتابفروشی و چاپخانه علی اکبر علمی، 1329)
افسانه، نمادِ نظریه ی شعریِ نوینی است در برابرِ تاریخِ چند هزارساله ی شعر فارسی. دیروزِ نیما، امروزِ ما نیز شاید نباشد هنوز. بودند دیگرانی نیز که وضعیتِ جدید را احساس کنند، نام بردم. گروهی به انکار و عداوت نشستند و گروهی نیز در گذری افراطی تا سر حدِ محو شدن. فقط درکِ روحِ زمانه کفایت نمی توانست کند، فرم اجراییِ آن بود که نبوغ می طلبید. احمد شاملو در مقدمه ای که بر کتاب افسانه نوشت او را نابغه ی بشردوستی خوانده بود که روحش از نبوغش نیز دست نیافتنی تر و عظیم تر بود. می گفت او ایدیولوژی خود را در اجتماع یافته بود: نیما را باید شاعر «واقعیت» دانست. اما انگار آنها که دیواره ی فکرشان را دوده ی اندیشه های گذشته گرفته، از هر پدیده ی نو، هراس دارند. بعدِ کتمان و انکار، مقاومت می کنند و مقاومت اگر نبود کارساز، به استهزا می نشینند و دستِ آخر آنچه می ماند بوی ناست که استشمام می شود. یک محفل را شاید بتوان نمادی دانست برای رویاروییِ آنچه نوست و آنچه بوی نا گرفته است. چهارم الی دوازدهم تیرماه سال 1325 نخستین و آخرین کنگره ی نویسندگان ایران در خانه ی وکس ـ انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی ـ برگزار شد. مهمترین چهره های فرهنگی قرن در آن کنگره شرکت داشتند: از نیما یوشیج و صادق هدایت و عبدالحسین نوشین تا منوچهر شیبانی و احسان طبری و جلال آل احمد  و فریدون توللی و دیگران. مدیریت کنگره با ملک الشعرای بهار است. جز خودِ نیما که در آن جلسه از خود می گوید و اشعارِ «آی آدم ها» و «مادری و پسری» و «شب قورق» را می خواند و آقای احسان طبری، هیچ کس سخنی از نیما یوشیج به میان نیاورد. او بختِ آن را نداشت که مثلا چون صادق هدایت، تحسین شود یا دیده شود یا شنیده شود یا هر چیزی. به غیرِ حبیب یغمایی، جلال آل احمد در سطورِ نخستِ یکی از زیباترین نثرهای فارسی به نام «پیرمرد چشم ما بود1»  تعریفی از آن جلسه و شعرخوانی نیما یوشیج نوشته است: «شبی که نوبتِ شعرخواندنِ او بود ـ یادم است ـ برق خاموش شد. و روی میز خطابه شمعی نهادند و او را در محیطی عهدِ بوقی «آی آدم ها»یش را خواند. سر بزرگ و تاسش برق می زد و گودی چشم ها و دهان عمیق شده بود و خودش ریزه تر می نمود. و تعجب می کردی که این فریاد از کجای او در می آید؟»
خیلی از آنها که توقع می رفت به حمایت از نیما یوشیج دربیایند او را ندیدند و نفهمیدند یا نخواستند بفهمند.  سعید نفیسی می گفت وقتی محمدضیا هشترودی زاده در کتاب منتخب آثار شاعران، اشعار نیما را نیز به طبع رسانده بود، ملک الشعرای بهار قطعه ای سروده بود و به هشترودی زاده توپیده بود، با اینکه هماره رابطه ای محترم با نیما داشت و حتی از او در شعرش تاثیر نیز پذیرفته بود. در این «توپیدن»ِ قهرآمیز به هشترودی زاده، رشید یاسمی نیز بود. پسرخاله ی مادرِ نیما یوشیج دکتر پرویز ناتل خانلری در آن کنگره از «تحول» در نثر و نظم زبان فارسی گفت. از صادق هدایت، از نظام وفا تا پژمان بختیاری تا رهی معیری و سعید نفیسی. ولی در این میان کوچکترین سخنی از نیما یوشیج وجود نداشت. در سخنِ علی اصغر حکمت نیز.
حال سوال پیش می آید که چطور سخن از «تحول» در شعر فارسی باشد  و هیچ سخنی از کسی به میان نیاید که هم به قوالب سنتی شعر فارسی مسلط است و نیز آنقدر نبوغ در عملکرد ادبیِ خود دارد که کم کم و کم کم در کار شعری خود تحول بوجود آورد. نخست تغییراتی چند در قالب سنتی و بعد به سال های 1317 و 1318 تولدِ قالبی دیگر: قالبِ «نیمایی». این نکته در فهم و درک نبوغِ نیما یوشیج اهمیتِ فراوان دارد. دکتر خانلری ستایش صادق هدایت می کند ولی نیما را در نمی یابد. نیما می گوید دیده است خنده های استهزا آمیزِ بدیع الزمان فروزانفر را وقتی شعر می خوانده است یا غریب تر از همه رفتارِ شاعر رمانتیکِ اشعار عاشقانه: دکتر حمیدی شیرازی که چنین گفت: «سه چیز هست در او، وحشت و عجایب و حمق/ سه چیز نیست در او، وزن و لفظ و معنا نیست/ اگر زمانی خود این سه بود، و آن سه نبود/ بعید نیست که شعر می شود که شیوا نیست.» 2
وقتِ توپیدنِ تندِ دکتر حمیدی شیرازی به نیما، ملک الشعرای بهار خواست که جلوی او را بگیرد ولی پیرمردِ روستاییِ دریادل خواست که سینه سیبلِ تیرهای زهر کند دلخون: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را/ تا کشم از سینه ی پردردِ خود بیرون/ تیرهای زهر را دلخون؟/ وای برمن» 3 . البته ملک الشعرای بهار روایت دیگری دارد، در نامه به مجتبی مینوی به تاریخ 15 آوریل 1948:« آقای مینوی پیرارسال، دعوتی از طرف انجمن ادبی روابط ایران و شوروی از نویسندگان و شعرای ایران شد. منِ بیچاره هم چون وزیر فرهنگ بودم، ناچار بودم پیشنهاد آقای مستشارالدوله را که رئیس انجمن بود، پذیرفته آن را اداره کنم. خطابه ی من و اشعار رفقای ما در بین شعرها و اسلوب مکتب جدید توده که شعر بی وزن و قافیه را ترویج می کرد، مستهلک گردید و شعر «نیما» و «روا هیچ» و جواهری و مهملات تبریزیان جوان، ماها را زیر گذاشت و حتی اجازه ندادند که آقای حمیدی شاعر جوان، قصیده ی انتقادیه از نیما که خودِ نیما هم حرفی نداشت که خوانده شود، بخواند و به من اعتراض کردند که اگر بخواند، ما از جلسه خارج می شویم و بیچاره از وسط قصیده، ترک خواندن کرد!» (کتاب «نامه های بهار»، به کوشش علی میرانصاری، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران 1379، صفحه 192)
نیما را پرت و دیوانه می دیدند و هیچ از تحولی که او بوجود آورد نمی فهمیدند. تحولی که به مراتب عمیق تر و مدرن تر از تحولی بود که صادق هدایت در نثر فارسی بوجود آورد. کاظم رضا زمانی از جمع های ادبی: «دوشنبه شب ها»ی خانه ی پدری اش نوشت. جمع هایی برای دلدادگانِ به شعر سنتی و اینکه زنگ تفریح آن جمع ها، نیماخوانی بود و قهقهه زدن ها و تمسخرها. می خواندند: «آی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید». «آی» را از انتهای جگر برمی کشیدند و قهقهه زنان می لرزیدند. می گفتند مگر تماشای چند خفته و غافل از یک ملت، غم دارد؟ می گفتند تمام ملت در ساحل شاد و خندانند  و فقط «یک نفر» دارد می میرد در آب! او هم در خواب بوده و خواب غرق شدن می دیده است! یا می خواندند: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را» و باز مترتبا می گفتند: «این قبای ژنده همان شعرش است، یعنی دارد می گوید شعرم را کجا بیاویزم؟» باز یکی در جمع می گفته: «نه، پیرمرد می خواسته برود مستراح، قبایش را مانده کجا بیاویزد؟» 4
زمانی نیز وقتی خود نیما این شعر را خوانده بود کسی از جمع گفته بود: «بر بادِ صبا میخی بکوب، آنجا بیاویز» این چنین است که کسی با درکی ژرف تر از زمانه، سیبلِ تیرهای زهر شده است. سال ها بعد چهار سالی قبل از مرگ، نیما در یادداشتهای روزانه  از آن نخستین کنگره نویسندگان ایران نوشت. پیرمرد، هماره مردم گریز ـ در عین وفاداری به مردم ـ و افسرده حال بود. تمامِ آنچه نیز در آن کنگره گذشت این قابلیت را داشت که او را تلخ تر و بدبین تر کند: «کنگره به حمایتِ بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین ساخته شد، برای بزرگ کردن صادق هدایت (که به او گفته بود ما تو را بزرگ می کنیم) و کوچک کردنِ شخصِ من و زیرپا گذاشتنِ شخصِ من با توطئه ی طبری و خانلری کوچک کردن و مثل هم ساختن.» 5
هر چه گردِ عمر بر سر نیما نشست، او بیش و بیش تر تنها و مردم گریز و افسرده شد: «تعجب نکن چرا انزوا را اینقدر دوست دارم» 6 یا «من هرگز انزوای عزیزِ خود را به بهای چیزهای بیهوده نمی دهم و قلبِ خود را که به قیمت کائنات تمام شده تسلیم جمعیت نمی کنم.» 7
گاهی حتی این مردم گریزی شمایل بیمارگونی به خود می گیرد: «زبان شیرین و قیافه های پر از هیجانِ مردم نگاه نکن، آن ها را با اعمال حقیقی شان بسنج.» 8
نیما در نامه ها و نوشته های گوناگون از مزایای این انزواجویی می نویسد. مثلا در آن کتاب عجیب و غریبِ «حرفهای همسایه» که حتی میزانِ این انزواجویی را نیز تعیین می کند و می گوید این خلوت آنقدر باید باشد که وقتی از خانه برای واجبی بیرون می آیی راه و رسم حرف زدن و رفتار با مردم، فراموشت شده باشد. از دیدار تو خیال کنند آدم دیوانه  و پریشانی می گذرد. اما تو سیمای آنها را روشن ببینی، مثل اینکه با تو از خودشان حرف می زنند. 9
یا در جایی در نامه ای به لادبن برادرش می گوید «عیب بزرگ برادر تو در این است که با مردم جوشش ندارد.»  10 و غریب اینکه شاعری که انزوا خوشحالش می کند، می گریاندش و تسلی اش می بخشد  11 شاعری بس غمخوارِ قشرِ کم دست است و عدالت جوست.
او هیچگاه تفکر حزبی نداشت ولی به روشنی چپ گرا بود. برای حزب توده ایران، نیما «خودی» بود. گویی نیما از هر پدیده ای سویه های مثبتش را می گیرد. مردم دوستی و عدالت جوییِ نیما برای مردم در بسیاری شعرهای انقلابی و دردمندش بروز دارد. حتی وقتی شعری کاملا درونی و شخصی می گوید، مثلِ شعر «خونریزی» به تاریخ 1331 در یوش، باز در سطری درخشان حس و حالِ بی تابی و بیماری خویش را عمقی اجتماعی می بخشد: «تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند» 12 عجیب تر اینکه شاعری با چنین دغدغه ای تن به رئالیزم سوسیالیستیِ حزب توده ایران و آن دسته از شاعران و نویسندگانی که هنر و ادبیات را فریاد برای خلق یا هر چیز دیگری می دانستند نیز نمی دهد. وقتی در یادداشتی در مورد کتاب «جرقه»ی منوچهر شیبانی 1324 می نویسد: «آدم خنده‌اش می‌گیرد از ساده‌لوحی بعضی از رفقا. بعضی از رفقا متوقع‌اند که اگر شاعر و نویسنده سرفه و عطسه هم می‌کند، سرفه و عطسه‌ی او اجتماعی باشد و حتمن به آن اندازه که طبقه معین می‌خواهد در آن فایده پیدا کند. در صورتی که اگر اثر هنری دارای فایده برای مردم بود البته حرفی‌ست ولی اگر دارای این فایده هم نبود و ضرری هم نداشت، باز هم چیزی‌ست. هر چیز را باید به جای خود سنجید و قضاوت کرد. چون وابسته به زندگی‌ست و از هیچ‌کس حق و اختیار زندگی را نمی‌شود قطع کرد.» 13
تفکر مدرن و به دور از تعلقات و تعصبات سنتیِ پیرمردِ نابغه  او را از اینکه در چنگالِ هرگونه واپس گرایی بیفتد، به دور می داشت. او در الهامات شاعرانه باور داشت که «من تحویل داده می شوم نه اینکه تحویل بگیرم.»
از مال و اموالِ دنیا چیزِ چندانی نداشت و به هر جا نیز که برای کار می رفت زودی بیرون می آمد یا عذرش را می خواستند  14 ولی به چیزی فراتر از مال و منالِ دنیا می اندیشید. اگر زمانی نوشته بود: «بی میل نیستم که مشهور بشوم و گذران مادی خود را به کمک آن خوب کنم. چون که مردم به کسی که فکر و خیالش به نظرِ آنها اهمیتی دارد توجه کرده او را از شر زورگویی دیگران حفظ می کنند.» 15 جایی نیز از آن باورِ فراتر از مال و منالِ دنیا نیز نوشته بود، که یک چیز در این محرومیت او را تسلی می دهد که کیسه ی خیالش را با فروتنی در مقابل ناحق و تملق نزد مردم و دوستی با متمولین پر نمی کند و برای مشهورشدن نامش، قلب خود را ذلیل نکرده و زیر پای هیچکس نمی اندازد. 16 نگاه پیرمرد به پدیده ها و به مصالح کارش یعنی واژه ها 17 چنان نو می نماید که این مدرن بودن از جانب او که فردی روستایی است و هیچگاه حتی پایش را از خاکِ فرهنگ کُش بیرون نگذاشته بود غریب و غریب تر به نظر می رسد. این جز نبوغ چیز دیگری نمی توانست باشد. به غیر از نطقِ خودِ نیما در اولین کنگره نویسندگان ایران، پروفسور ماخالسکی از ایران شناسان برجسته لهستانی نیز در جزوه ای سی صفحه ای من بابِ نیما یوشیج به سال 1339 در مجله¬ی شرق شناسی کراکوی (لهستان) از زندگی او نوشته است. 18 ماخالسکی نیما را ملاقات کرده است.  در آن نوشتار من باب زندگی نیما به شکست عاطفی یا عشقی نیما در دورانِ نوجوانی اشاره می شود. عشقِ دختری سیه چشم به نام صفورا و بی قراری و پریشیدگی شاعر و و فرستاده شدنش توسط پدر (میرزا ابراهیم نوری یا اعتمادالسلطنه) به تهران و درس خواندن در مدرسه سن لوئی که فرانسه زبان است. و نیما مدرک از آن مدرسه می گیرد و به زبان فرانسه تسلط دارد و این زبان را درس نیز میداده است مدتی. نیما اشعار فرانسوی نیز می خوانده است و نه فقط در نوآوری در شعر فارسی از ادبیات فرانسه تاثیر پذیرفته است که اساسا خود نیز شباهت به بسیاری از شاعران آن دیار داشت. البته گمانم خصایص غالب شاعرانِ اصیلِ جهان نزدیک به یکدیگر است. نیما، بودلر، ریلکه و ...
نیما به درستی دریافته است که دیگر نمی شود فکر و تصویر را محدود به قوالب سنتی شعر فارسی کرد. او به این سنت تاریخی تن در نداد.  تن به بیت اندیشی شعر کلاسیک نداد. فکر را پرواز داد تا تصویر و تجسم و تخیل، قالب را بسازد نه بالعکس. و درک این نیاز تاریخی است که شاعر را سازی مخالف و دیوانه می بینند عده ای و مطرودش می کنند و عجیب تر اینکه حالا در 123 سالگی اش نیز شعر او هنوز از کم خوانده ترین و ناخوانده ترینِ شعرهاست. همت وغیرت نیما در بسط و گسترش دادنِ دایره ی واژگانی و زور و توانِ زبان فارسی در هیئتِ واردکردنِ واژگان محلی به شعر برای مخاطبِ تنبلِ کتاب نخوانِ امروزی مایه ی دوری و فرار است به جای تشنگی و پیگیری و خواندن و دانستن. این وجه از عملکرد نیما در شاعری، چیزی است نایاب و قیمتی. بعدتر ابراهیم گلستان نیز مثلا در آغازِ کتابِ «آذر، ماه آخر پاییز» به همین ساز نوشت: «واژه هایی چون ترشال، چلم، رمبیدن، رودار، کفه، لجمار گناهی ندارند اگر در زبان مردم تهران بکار نمی-روند. گمان نویسنده این است که بکار بردن این واژه ها که در زبان مردم جنوب است بر غنای زبان فارسی می افزاید.» 19 و نیما نیز چنین رفتاری را با واژگانِ در زبانِ مردمِ شمال داشت.20
در 123 سالگی نیما یوشیج از چه می توان گفت وقتی نه فقط در زمانِ حیاتش که حالا نیز کاری برای او و درست تر فهمیدنِ او و شعرش نکرده ایم یا کم کرده ایم یا هر چیز دیگر. وقتی «عام» یا بخش زیادی از «خواص» شعر نیما نخوانند یعنی حتما هر چه کرده ایم کم بوده است. و هیچ چیز حالا گویای روزگار ما و زاویه مان با میراثِ ادبیِ نیما یوشیج نیست جز سوگنامه ای در روزِ میلادش، تک سطری از خودِ او در نامه ای به برادرش لادبن: «این است زندگانیِ ناکام و تلخِ شاعر که به آن بیش از همه چیز دل بسته است.» 21

 

پا نوشت :


یک. مجله آرش، دی ماه 1340، شماره دوم، صفحه 65

دو. کتاب «نیما چه می­ گوید؟»، حسن گل محمدی، انتشارات سخن، چاپ اول، 1390، صفحه 61

روایتِ اتفاقاتِ آن شعرخوانی و حملات دکتر حمیدی شیرازی در این کتاب قید شده است.

سه. مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ پنجم، 1380، شعر «وای بر من»، صفحه 235

چهار. دفتر هنر، سال هشتم، شماره 13، اسفند 1379، صفحه 1870

پنج. کتاب «یادداشت های روزانه نیما یوشیج»، نشر مروارید، چاپ اول 1387، صفحه 227

شش. کتاب نامه های نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ نخست 1393، از نامه نیما به برادرش لادبن اسفندیاری، 15 دلو 1301، صفحه 58

هفت. همان

هشت. همان، صفحه 64

نه. کتاب «درباره هنر و شعر و شاعری»، چاپ دوم 1394، صفحه 241

ده. . کتاب نامه های نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ نخست 1393، از نامه نیما به برادرش لادبن اسفندیاری، 15 دلو 1301، صفحه 60

یازده. . کتاب نامه های نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ نخست 1393، از نامه نیما به برادرش لادبن اسفندیاری، 15 حوت 1301، صفحه 66

دوازده. مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نش نگاه، چاپ پنجم، 1380، شعر «خونریزی»، صفحه 503

سیزده. کتاب درباره شعر و شاعری، به کوشش سیروس طاهباز، نشر دفترهای زمانه، 1368، صفحه 371

چهارده. کتاب «چهار چهره»، دکنر انور خامه ای، نشر کتابسرا، چاپ اول 1368، صفحه 15

پانزده. کتاب نامه های نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ نخست 1393، از نامه نیما به برادرش لادبن اسفندیاری، 15 دلو 1301، صفحه 60

شانزده. کتاب نامه های نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ نخست 1393، از نامه نیما به برادرش لادبن اسفندیاری، 5 حمل 1304، صفحه 124

هفده. کتاب «حرفهای همسایه»، انتشارات دنیا 1351، صفحه 74، اشاره به سطر اول

هجده. کتاب «بنیاد شعر نو در فرانسه»، دکتر حسن هنرمندی، نشر زوار، 1350، صفحه 295

نوزده. کتاب «آذر، ماه آخر پاییز»، ابراهیم گلستان، نشر روزن 1348

بیست. ارجاع به واژه نامه­ی طبری، مجموعه اشعار نیما به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ پنجم 1380

بیست و یک. شانزده. کتاب نامه های نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر نگاه، چاپ نخست 1393، از نامه نیما به برادرش لادبن اسفندیاری، 5 حمل 1304، صفحه 125

 

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :