کتابت درباره ی متن نامکتوب / حبیب موسوی بی بالانی

کتابت درباره ی متن نامکتوب
حبیب موسوی بی بالانی
شايد به خيلي دليل ها اول که : علي مسعود هزار جريبي گاهي نقش پدر ، گاهي نقش استاد ، گاهي نقش مشوق ، گاهي نقش دوست ، گاهي نقش ... برايم داشته نتوانم انصافي نقادانه به حضور او در ادبيات داشته باشم . از طرفي حضور در ادبيات را عموما مکتوب عادت دارم ، چه ارجاع به حافظه ، هر چند مثل خود هزار جريبي به ياد دارِ لحظه هاي پيچيده و ساده با هم باشد ، حتما لحظه هاي مهم محذوف دارد . در عين حال حافظه تمايل عجيبي به نقل خاطره پيدا مي کند . و باز در زندگي من ( نتوانستم از خاطره فرار کنم ) او متني نا مکتوب است.
اين نا مکتوب ماندن نه به خاطر اين است که نوشته ندارد ، يا نوشته کم دارد ، حتا به خاطر اين نيست که گفتمانش در کتاب نمي گنجد ، چه : اصولا گفتمانش متاثر از نگاه نقادانه و زيبا شناسانه است و جاي چنين گفتماني در کتاب است . حتا نامکتوب ماندن متونش به نظر نمي رسد به خاطر ميل شفاهي گويي باشد . چرا که ارگان ِ گفتن در روز مره ي او هم سيستماتيک است ، نقطه گذاري دارد ، پاراگراف ، گيومه ، بيت ، اسلش دارد.در بداهه سرايي هايش مي توان زير هم بوده گي سطور ، پله اي بودنشان ، فاصله شان ، حتا مربع هاي بين دو بند را فهميد. و لابد چنين سيستمي از گفتن ، شفاهي نيست . شلخته گي ها ، فراموشي ها و گيجي هاي متن شفاهي را ندارد . اگر اختلالي در اين نوع از گفتار هست ، وابسته يا تابع ِ نوع بياني است که آغازکرده ، نه سهو شفاهي . البته اين قبول است که سهو ِ شفاهي حامل انواعي از جذابيت است که اين نوع از نا مکتوبيت حاملشان نيست .
تذکر:
"نوشتن شعر بعد از دهه ي 70ياد گرفت سهو ِ شفاهي را وارد کتاب کند "
حالا به اين نکته اشاره مي دهم:
اگر چه گفتمان آقاي هزار جريبي گفتماني نقادانه و به تبع آن پيشرو است ، چه هميشه آگاه و همراه گونه هاي جديد ادبي هستند ، دقيق در موردشان حرف مي زنند ، آدم هايش را مي شناسند ، کتاب هايش را خوانده اند ، اما ميلي پنهان و خزنده در متون نا مکتوبشان به شعر دهه ي 40 قابل پيگيري است . و گمان مي کنم کتابت اين متون پنهانيت اين ميل را ضايع کند .
وقتي هنوز شعر هاي " هي نام تازه ي چيز " تمام نشده بود ، 2 ساعت راجع به اشعار تا آن روز مجموعه حرف زدند و ضبط کرديم . حالا هر از گاهي که دنبال جنبه هاي جديد از نوشتن مي گردم احتمال اين که به آن 2 ساعت رجوع کنم هست . آن جا مي توانم آشکار تر بفهمم که اگر چه بين من و اشعار دهه ي 40 مرز هاي مشخص قائلند اما حسرتي در لحن دارند که انگار دهه ي 40 حيف شد تمام شد ، يا کاش ادامه داشت و جنبه هاي ديگر و پنهاني از خود را نمايش مي داد .
چند باري که مکتوب از ايشان خواندم يا شنيدم به نظرم آمد ميل به استعلا و تقدس زبان شديد تر از ميل به بيان باشد . و اين خود ميلي است که ابتلاي دهه ي 40 بود و کش آمده تا حالا و خودش را فشار مي دهد به بعدا .
اما در نهايت من اين متون نا مکتوب را دوست دارم . در واقع با حالتي کاسب کارانه از آن ها به نفع شعر خودم خاطره و فرهنگ مي سازم . شانس آشنايي با علي مسعود هزار جريبي برايم مهم بود.
خاطره :
آن اوايل که انجمن شعر مي رفتم ، بعد راهم دادند جلسات 5 شنبه ، اسم هزار جريبي را زياد مي شنيدم. به نظرم غولي مفيد مي آمد که يک عده انحصار طلب دوره اش کرده اند و نمي گذارند بقيه از فايده هايش بهره ببرند . تا اين که يک روز يکي آمد 5 شنبه ، شعر خوانديم ، حرف زد ، گفتند هزار جريبي است ، رفت . ديدم چه قدر غول نيست ، آدم است تازه مهربان هم هست ، علاوه بر اين که مفيد است . مثل غول ها ترسناک نبود ، محاصره هم نبود ، هر وقت مي خواست هر جا مي خواست مي رفت . يک روز برايش شعر خواندم گفت " اگر مي خواهي حرف بزني چرا شعر مي گويي ، خُب حرف بزن ". يک روز غزل مرا به دومينو تشبيه کرد که افتادن يک مهره (بيت) همه ي مهره ها (بيت ها ) را مي اندازد (از قم و کاشان بر مي گشتيم) . يک روز برايم نوشت " واي حبيب ". يک روز...
من متون نا مکتوبش را دوست دارم .
لینک کوتاه : |