شعری از فرزانه قوامی


شعری از فرزانه قوامی

"رعدها و رعشه‌ها"

 

پس نوح غبار از چهره زدود
آبی بر سر و روی نشاند
و جفت‌گیری آغاز شد
راویان آب بشارت دادند
از هیچ نهراسید
در پرتو فلق مهر بورزید
که هیچ آن ضرورت نخستین است
از نرینه تا مادینه
جفت خود را بازیابید
بتابید بر یکدیگرتان
و بنگرید به آب‌ها
این فضیلت دور در نزدیکی شما

پس غبار از چهره زدودم
پیلان غضبناک را به هُرم آغوش فرا خواندم
و جفت‌گیری آغاز شد
مسحور سدر و جادوی کافور
میان دو پستان خشکیده‌ی حوا
وادی ایمن را یافتم
برگ سبزی به عاریت ستاندم و بازگشتم
حیات تشنه‌ی نیمه‌شبان من بود
من که مادرم سپیدار
و از خستگی دهان خشکی داشت بر لب جویبار
من که به غایت نساء بودم
و خون فریضه‌ی واجبم را تباه ساخت
من که دالانم به درد و تمنا آراسته
کشتی‌ام بر فراز کوه
آن‌سوی آب‌ها به گِل نشست
پسرانم سیاه‌روی
زمین را به دندان دریدند
من که ناچار به توقیع عریضه‌ی مرگ
پیشانی از آب‌ها بر‌نگرفتم
راهوار و چموش
میان دو پستان سدرها کاشتم
گیسو افشاندم بر نیم‌رخ غریبه‌ای محزون
و چه کام‌ها و جام‌ها که بر‌نشکست
من که چانه‌ی گردی داشتم
سربالا به رود تن‌ می‌دادم
بر عکس‌ام عاشق می‌شدم
افتاده بر تلون جام
ابلیسی مست بر سپیدی سینه‌ام دست سایید
و چه رعشه‌ها و رعدها که برنخاست
مسحور سدر و جادوی کافور
دالان به درد و تمنا آراستم
از هیچ نهراسیدم
که هیچ آن ضرورت نخستین بود

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :