شعری از فرخ نعمت پور
برگردان: بابک صحرانورد


شعری از فرخ نعمت پور
برگردان: بابک صحرانورد

راه ها
شعری از فرخ نعمت پور
برگردان از کردی: بابک صحرانورد


روزها به آرامی  می گذرند،
آن کبوتری که سال ها قبل پروازش دادم
دیگر بر هیچ  بامی سکنی نگرفت؛
لحظات چه آهسته می گذرند
و من با آنها گام برمی دارم.
 دیگر من، همان پسربچه ی لجباز نیستم.
صدای مادرم که در قاب پنجره ایستاده، باز به گوشم می¬رسد:
-کجا می روی!؟
واقعاً کجا می روم؟
خاطرم هست
تنها یک آوا را می شنیدم
آوایی از آن سوی راه ها؛
باران چه هنگامه ای کرده
جا پاها دوباره مدفون می شوند
به مادرم می گویم شاید، شاید روزی دوباره برگردم
گام هایم خنده ای مضحک سرمی دهند
و راه، سرش را ملامت بارانه می جنباند.
می دانم زندگی چیزی ست چونان فراموشخانه.
عِطر جوانی به اندام عمر درازم پیچیده، بالا و بالا رفته
یک دم و آن بازم نمی دارد.
به مادرم از آن سوی سال ها می گویم:
«می دانی من، دیگر آن من نیسنم؟»
«هیچوقت هم نبودم».
راستی رفیق، آیا کبوتری را ندیدی از آسمان بگذرد
خبری، چیزی از او نشنیدی؟!  
آسمان، تنها و تنها کِش می آید، کِش...
بوی غربت، اندیشه هایم را مغروق کرده  و می¬بلعد
و باز بارانی سیل آسا هنگامه کرده...
آیا مادر و پنجره ها هنوز مانده اند!؟
کبوتری از آن سوی راه ها می خواند
شاید این پگاه، پگاه همان سال ها باشد
 سال  هایی که آفتاب، مهمان اتاقی ناشکیب بود؛
راستی مادر،
واقعاً می خواهی دیگر باره متولد شوم،...دوست داری؟

 

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : محمدی - آدرس اینترنتی :

فقط سکوت نیست که سرشار از ناگفته است، می توانی سرودی بسرایی پر از ناگفته هایی در دل هرکسی.