شعری از رویا تفتی
"شما جای جعبه ابزار را میدانید؟"
لطفش چه بود نرخ عوارضی را بدانی
تابلوهای سبقت ممنوع را بخوانی
و دور بزنی در میدان دید مامور تردد
و شتاب لحظهای
تا اعماق میبرد ریشههایش را اکالیپتوس
محشر است برای کنارههای مرداب اکالیپتوس
گفتی به نواحی سبز احتیاج داریم تا قلمرو سرخ؟
گفتی کم آوردن شغل تمام وقتمان شد؟
گفتی که پاشیدهایم؟
شما جای جعبه ابزار را میدانید؟
تا اینجا که پشیمانی شد وجه اشتراکمان
من از ماندن
تو از رفتن
او از نرسیدن
و آنها ...
گویی نقطه ضعفها را میداند سرنوشت
روی حساسیتها انگشت میگذارد سرنوشت
در هر حال میشود خود را محق بدانی
این احساس اگر گذاشت
میگویند جایی نمیتواند پیدا کند برای خودش
جغد میشود گاهی گاهی چکاوک
راس ساعت نامقرر در را میکوباند
دیگر چیزی نگو
عزم رفتن کنَد بیفایده است
یا قصد نیامدن
هم رفتار شعر گرفته
هم خوی عشق
۹۸/۳/۱۹
لینک کوتاه : |