شعری از الهام احمدي
آخر به بادم ميدهد اين خرمنم راهم
دستش بيفتد دکمه ي پيراهنم راهم
ته لهجه ام را دوست دارد ، حرف هايم را
لبخندهايم ، اخم ها خنديدنم را هم
گاهي پريشان دوست دارد گيس هايم را
اين شيوه هاي روسري سر کردنم را هم
از باغ ميخواهد برايم گل بچيند ، بعد
گلهاي سرخابي و زرد دامنم را هم ....
هم دوست دارم زل زدن هايش به چشمم را
هم زير چشمي ، دزدکي پاييدنم را هم
انگار بهتر از تمام شهر مي داند
دل بردن از من ، راه عاشق کردنم را هم
اين شعر رسوا کاش بگذارد بپوشانم
اين بي قراري ها و اين جان کندنم را هم
لینک کوتاه : |