شعرهایی از هرمز علی پور
یک :
شور محدودهاي تنگ دارد
شعور اما
جهان را در دست انسان بگذارد
برخاستن بيوقت براي پشيمانيست
هر جاذبهاي
بايد و نبايد خود را دارد و
من ديگر از قضاوتهاي کال نميترسم
امار تلفات در بارانهاي مصنوعي
از دست آدمها درميرود
درست است که خون خشکيده نيز
گلويي دارد که
که ميتواند تازه شود
اما قرار نيست تمام نقشهها
جذب خونهاي حيف شود
دو :
اين برف اما
تنها مرا که سنام از هفتاد
بالاتر است خانهنشين نکرده
که هر چيز را از ريخت وشخصيت
انداخته است
حتي بعد از چند روز
هنوز در خيابانها برف سياه و چرک
بدمنظر است چقدر
و زشت
من اما در موقعيتي نيستم
که کاري کنم
خيلي هنر کنم زمين نخورم
که بچههايم نلرزند
در قديم به برف اينطور
غيرمترقبه نميگفتند و
اين همه داستان نبود
فقط روفتن
لینک کوتاه : |