شعرهایی از هرمز علی پور
۱
گاهی فکر میکنم
سرگذشت بعضی از ماها به هم
چه شباهتهایی دارد
از حذف سرنوشت به عمد تعمد دارم
من که از نوجوانی از کوه تعلیم میگرفتم
من که از رودخانه میآموختم
من که به درختان خیره میشوم هنوز
بعد برای مدتی به شهری غریب ارسال میشدم
باز به شهر قبلی بازگشت میخوردم
مردم اما یاد گرفته بودند که بپذیرند
دوری منحصر به لاتها و آدمهای شرور است
تبعید نهان به خون را کسی اما
نمیتوانست طی تأخیرهای آموزنده
دریابد تا که شاهدان ما
یکییکی مردند
حالا دیگر سرگذشت من
نمیتواند امنیت کوچهای را تهدید کند
دیگر تهدید خودم برای خودم هستم
به ظاهری به صورتی بدون نقص
تاریخ شفاهی ناقصی را با خود حمل میکنم
که یکدرمیان سرگذشت و سرنوشت
به حیرت به هم مینگرند
۲
یعنی نباید دیگر از تو سراغ بگیرم؟
نه چیز خاصی پیش آمده
نه حرفی به گوشم خورده
دارم حسام را میگویم
چون قدیم نه قدیم خیلی دور
از حسهای تو
یکی نیست
که از تنهایی من که میگفتی
تازه است خیلی تفاوت دارد
که بپرسد که سراغ بگیرد
این را میدانم البته
که ناامیدی من برای هرکسی خستهکننده است
یکدفعه رفتم به این فکر
گلی که میگفت اندوه من جزئی از زندگی او شده
نمیدانم چه شد که یاد او افتادم
اگر به اندازهی تو از زندگیام میدانست
دربارهی مهربانی من چه فکر میکرد
و کودکیهایم با عکس تو حتی
لینک کوتاه : |