شعرهایی از شیموس هینی
ترجمه علیرضا آبیز


شعرهایی از شیموس هینی 
ترجمه علیرضا آبیز


شیموس هینی

(Seamus Heaney)
 
هینی در سال 1939 در کانتی دری واقع در ایرلند شمالی به دنیا آمد   و در سال ۲۰۱۳ در دوبلین، جمهوری ایرلند درگذشت. وی بزرگترین فرزند از 9 فرزند یک خانواده کشاورز بود. پدرش پاتریک هینی مالک یک مزرعه کوچک 50 جریبی بود اما بیشتر از کار مزرعه به چوبداری و خرید و فروش احشام می پرداخت. خانواده مادری اش کارگر صنعتی بودند و به همین دلیل او خود را وارث هر دو وجه زندگی ایرلند می دانست: گذشته شبانی و گله داری گالیک از یک سو و میراث انقلاب صنعتی از سوی دیگر. از دید وی این گذشته ی متناقض تنش بزرگی در پس زمینه ی زندگی او بود.
در دوازده سالگی با دریافت بورس وارد مدرسه شبانه روزی کاتولیک به نام کالج سن کلمب
 (St. Columb’s  College)  شد. در آنجا زبان لاتین و ایرلندی آموخت. دانش وی دراین دو زبان همراه با تحصیلات بعدی وی در زمینه زبان های انگلوساکسون در دانشگاه  کویین ((Queen’s University بلفاست در مسیر شاعری او مهم و تاثیر گذار بود.
در همان سال ها برادر 4 ساله اش کریستوفر بر اثر تصادف در جاده جان باخت. وی درباره مرگ کریستوفر 2 شعر سروده است.
در سال 1957 برای تحصیل زبان و ادبیات انگلیسی به دانشگاه کویین (Queen’s University)  بلفاست رفت. در آنجا با شعر تدهیوز آشنا شد و بنا به گفته ی خودش ناگهان، شعر معاصر موضوع زندگی شخصی اش شد.
در سال 1965 ازدواج کرد و اولین جزوه شعرش به نام یازده شعر
 (Eleven Poems )در جشنواره ی شعر دانشگاه چاپ شد. با این همه نخستین مجموعه شعر رسمی او را مرگ یک طبیعت گرا  (Death of a Naturalist) می دانند که در سال 1967 به چاپ رسید و مورد استقبال منتقدین واقع شد و چندین جایزه را از آن خود کرد.
وی مشاغلی همچون استادی در دانشگاه هاروارد و پروفسوری شعر در دانشگاه آکسفورد را تجربه کرده است. در سال 1995 جایزه نوبل ادبی به وی تعلق گرفت و دوبار هم برنده جایزه معتبر ویت برد  Whitbread شده است. در سال 1996 به مقام شوالیه در هنر و ادبیات دست یافت. وی صاحب دو فرزند پسر به نام های مایکل و کریستوفر است.
شعر هینی جزئی نگر است و بیشتر از خاطرات کودکی و مشاهداتش از زندگی در ایرلند مایه می گیرد. تاریخ معاصر ایرلند از مهمترین عناصر شعر اوست که در بسیاری از شعرهایش با زبانی روشن و صریح ظاهر می شود.
وی هرگز از ریشه های روستایی خود در جنوب دری ( Derry ) فاصله نگرفته و در اشعار، مقالات و مصاحبه هایش با مهر و علاقه از کودکی و مکان های زندگی کودکی اش سخن می گوید.
روبرت لوول (Robert Lowel) او را مهمترین شاعر ایرلندی از زمان ییتس  تا کنون می داند. وی میراث دار بزرگانی چون برنارد شاو، ساموئل بکت و ویلیام باتلر ییتس محسوب می شود. علاوه بر شعر، شیموس هینی منتقد ادبی توانایی است و در سال 2003 جایزه ترومن کاپوتی در نقد ادبی را از آن خود کرده است.
به نوشته ضمیمه ادبی نیویورک تایمز "هرکس که اهل شعر خواندن است، دلیل کافی دارد که از زندگی در زمانه ای که شیموس هینی در آن مشغول نوشتن است خرسند باشد".
شعر " نوشیدن آب" را نخستین بار از زبان شیموس هینی در یک شعرخوانی عمومی در شهر نیوکاسل –بریتانیا (اکتبر 2009)  شنیدم. وی قبل از خواندن این شعر لیوانی آب ریخت و گفت: شعر بعدی که قصد دارم بخوانم شعری است به نام "نوشیدن آب". وقتی نوجوان بودم در همسایگی ما پیرزنی عجیب و غریب و رازآمیز زندگی می کرد. ما همیشه کنجکاو بودیم تا او و داخل خانه ی او را ببینیم. به همین دلیل به بهانه تشنگی درمی زدیم و آب می خواستیم. او در پیاله ای مسی به ما آب می داد که بر لبه اش نوشته شده بود: بخشنده را به یاد آر(Remember the Giver)
شعر "روایت زن" هم نمونه ی دیگری از شعر هینی با زمینه ی  زندگی روستایی است که با زبانی ساده و حسی  حال و هوای درو را از زبان یک زن روستایی بیان می کند. هر دو شعر از کتاب "گزینه ی شعرهای جدید1987-1966" (New Selected Poems-1966-1987)  چاپ انتشارات faber and faber  -2011  انتخاب شده اند.

 

Drink of Water


She came every morning to draw water
Like an old bat staggering up the field
The pump’s whooping cough, the bucket’s clatter
And slow diminuendo as it filled
Announced her. I recall
Her grey apron, the pocked white enamel
Of the brimming bucket, and the treble
Creak of her voice like the pump’s handle
Nights when a full moon lifted past her gable
It fell back through her window and would lie
Into the water set out on the table
Where I have dipped to drink again, to be
Faithful to the admonishment on her cup
Remember the Giver, fading off the lip

 

 

"نوشیدن آب"


هر صبح برای کشیدن آب می آمد
چون خفاشی پیر از میان مزرعه لنگ لنگان می گذشت:
سرفه ی  پمپ، دنگ دنگ سطل
و صدای آرام پر شدن از آب حضورش را اعلام می کرد.
پیش بند خاکستری اش را به خاطر می آورم
لعاب  پریده ی سفید رنگ سطل لبریز  آب را
و زنگ زیر صدایش را مثل غژغژ دسته ی پمپ.
 شب هایی که ماه تمام ازبرابر سه کنج خانه اش می گذشت،
از پنجره به درون می تابید
و بربساط  آبخوری روی میز فرو می خفت.
هر گاه دوباره لب به نوشیدن فروبرم ،
به  اخطار حک شده بر لب پیاله اش وفادارم
 که لب آن را فرا می پوشد:
بخشنده را به یاد آر!

 

 

The Wife's Tale

When I had spread it all on linen cloth
Under the hedge, I called them over
The hum and gulp of thresher ran down
And the big belt slewed to a standstill, straw
Hanging undelivered in the jaws
There was such quiet that I heard their boots
Crunching the stubble twenty yards away

He lay down and said 'Give these fellows theirs
I'm in no hurry, ' pouching grass in handfuls
And tossing it in the air. 'That looks well
(He nodded at my white cloth on the grass.)
'I declare a woman could lay out a field
Though boys like us have little call for cloths
He winked, then watched me as I poured a cup
And buttered the thick slices that he likes
'It's threshing better than I thought, and mind
It's good clean seed. Away over there and look
Always this inspection has to be made
Even when I don't know what to look for

But I ran my hand in the half-filled bags
Hooked to the slots. It was hard as shot
Innumerable and cool. The bags gaped
Where the chutes ran back to the stilled drum
And forks were stuck at angles in the ground
As javelins might mark lost battlefields
I moved between them back across the stubble

They lay in the ring of their own crusts and dregs
Smoking and saying nothing. 'There's good yield
Isn't there?' – as proud as if he were the land itself
'Enough for crushing and for sowing both
And that was it. I'd come and he had shown me
So I belonged no further to the work
I gathered cups and folded up the cloth
And went. But they still kept their ease
Spread out, unbuttoned, grateful, under the trees

 

 وایت زن

وقتی همه چیز را روی سفره ی پارچه ای زیر پرچین چیدم
صدا شون کردم.
سر و صدای خرمن کوب خوابید و
تسمه ی بزرگ چرخید تا وایستاد،
ساقه هایی که به خورد دستگاه نرفته بود از دندونه هاش آویزون بود
همه جا اونقد ساکت بود که می تونستم صدای چکمه هاشون رو،
که بیست متر اونورتر زیر شون کاه و کلش خرد می شد، بشنوم.
دراز کشید و گفت: «صبحونه ی اینا رو بده، من عجله ای ندارم»
مشت مشت چمن می کند و پرت می کرد تو هوا.
«قشنگه» (به سفره ی سفیدی که روی چمن پهن کرده بودم اشاره کرد)
«من همین جا اعلام می کنم که یه زن می تونه تو مزرعه هم سفره ی شیکی بچینه ،
اگرچه مردایی مثل ما خیلی عادت به سفره ندارن»
چشمک زد، و اونوقت منو تماشا کرد که یه فنجون براش ریختم
و روی برش ضخیم نون همون جور که دوست داره کره مالیدم
«محصول بهتر از اونیه که فکر می کردم، و  باید بگم که بذر خوب و پاکیزه یی یه،
برو اونجا  یه نگاهی بنداز»
همیشه این بازرسی باید انجام می شد
حتی وقتی نمی دونستم به چی باید نیگا کنم.
با این همه دستمو کردم تو کیسه های نیمه پر
که آویزان بود از شیارها.
مثل ساچمه سفت بود، بی شمار و خنک.
کیسه ها در جاهایی که خروجی های کمباین
به مخزن خردکن خاموش وصل بودند دهن دره می¬کردند
و چارشاخ ها اریب توی زمین فرو شده بود
مثل نیزه هایی که یک صحنه ی نبرد باخته رو علامت گذاری کرده باشن.
از وسط چارشاخا حرکت کردم و از روی ته ساقه های ریخته روی زمین برگشتم.
مردا در حلقه ی خرده نون ها و تفاله چایی ها شون دراز کشیدن
بی حرف دارن سیگار می کشن.
«محصول خوبی یه، مگه نه؟» اونقدر با غرور حرف می زنه
انگار خود زمینه –
«هم برا آسیا کردن کافیه و هم برا کشت»
همین. من اومده بودم و اون  حاصل کارشو به من نشون داده بود؛
پس دیگه اونجا کاری نداشتم.
فنجون ها رو جمع کردم و سفره رو پیچیدم و رفتم
اما اونها هنوز مشغول استراحت بودند
دراز کشیده، با دکمه های باز پیرهن، قدر دان، زیر درختان.

 

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :