شعرهایی از رضا چایچی


شعرهایی از رضا چایچی

جزیره


جزیره‌ای بود
خفته میان آب‌ها
                     تنها
درون اتاق کسی نبود
قاب عکسی خالی و  برهنه بر دیوار
و کسی آن‌سوی حلقه بر در می‌زد
درون اتاق کسی نبود
و او جزیره‌ای تنها
چشمانش خیره به تاق
گیسوانش بر بالش پر.

 

 

زخم


از خیابان به  کوچه رسید
در خانه را گشود
زخم‌هایش را پنهان کرده بود
کنار حوض نشست
حوض آب زخم داشت
از گل‌های شمعدانی.

 

 

چشمه


و شاید نخست
تنها رؤیا بود
که از زیر سنگی جوشید
و کنون ما
در این رؤیا
خواب می‌بینیم و بیدار می‌شویم.

 

 

تسخیر


سایه تبر بر درخت افتاد
وسوسه شد
تبر را فرود آورد
اما اجازه داد
درخت تسخیرش کند
آن‌گاه ریشه دواند در خاک
و صدای پرندگان
از میان شاخ و برگش در هوا پیچید.

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :