داستانی از سروش مظفر مقدم
روح الاجنه
بابایم فانوس به دست، قوز کرد و سرید بیرون. افتادم پیاش. آنقدر رفت تا رسید پشت دیوار انگوری. فتیلهی فانوس را کشید بالا و تکیه داد به دیوار. نفسم پس خورد توی سینهام. از دور صدای خردشدن برگها و بوتههای خشک را شنیدم. پرهیبی سیاه نمایان شد...
بابایم فانوس را بالاتر گرفت و گفت:" دیر کردی حیدرعلی خان!" و با هم راه افتاند طرف خانه. دمرو افتادم روی زمین، از کنارم رد شدند.
- سمیه ابجی سید مرتضی بندار، چند وقت است گم شده. چو افتاده که از درد قولنج رفته به مریضخانهی شهر. سیدمرتضی، ننه کنیز را هم نگذاشته بیاید بالا سرش، دارو دوایی بدهد. خودش دو تا آبادی را از پاشنه در کرده و رفته دعا بگیرد. گفته فقط دعا افاقه میکند...
- یکی میگوید: شوهرش دادند و روانه کردند به شهر، حالا نمیخواهند کسی خبردار شود!
- ننه بلقیس میگوید: کار، کار از ما بهتران است ننه! نه که سمیه صدای گرم و گیرایی دارد؛ از ما بهتران بردنش عروسی که بخواند برایشان!
رفتند به اتاق. از لای در بابایم و حیدر علی خان را دیدم که یله داده بودند به مخده ها و دود میکردند. سایههایشان روی دیوار مثل اجنهی حضرت سلیمان صد برابر بزرگتر تنوره میکشید.
- عرق ازهفت بندم میریخت. پس نقل این بوده!
صدایش پیچید توی اتاق:
- غلط نکنم دست آدمهای خان توی کار بوده! دختره را تنها گیرآوردهاند و آنوقت...
- کجا مشهدی؟!
- صلات ظهر، توی آب انبار کهنه ! کو یک نخود بچسبان حیدر علی!
- بعد همانجور شب به صبح نکشیده، پنداری جزّ به ماتحتشان فروکرده باشند،1 پاورقی: جز به ماتحتشان فروکردند: آتش به کونشان فرو کردند. ( با عجله و شتاب درگویش مشهدی عامیانه) ،نعش را حرکت دادند و زدند به بیراهه! من هم ردشان را زدم و رفتم پیشان. سرآخر رسیدند به غسلخانه.2پاورقی:مخفف غسالخانه نعش راکشیدند و بردند تو. آنقدر هولکی میشستند که سر نازنینش، ترق و ترق می خورد به لبه حوض غسل. گربه شوردش 3 پاورقی:گربه شورد: به معنای تند وتند و از سر اهمال شستن.کردند وکشیدند بیرون. چراغ را کشتند و نعش را فرو کردند به تابوت.
- شکمش هم آمده بود بالا؟
- والله من دور بودم، هوا تاریک هم که بود...
به حالت عق افتادم. کی باور میکرد سمیه الان زیر چند خروار خاک سرد باشد؟ لابد کخ کلخهای پاورقی: مراد جانورهایی شبیه کرم توی خاک است که جنازه را تجزیه میکنند.ته گور دارند از سر کیف میجورندش. بیچاره با آن خوشگلیش، مثل پریزاد. زلفهای سیاهش مثل ابریشم خام میریختند روی شانههاش. حیف از سمیه.
هوای سرد مثل کارد صورتم را ناخنمال میکرد. قرص ماه شده بود چراغ توری. نورش میپاشید به زمین و باز بلور میبست به آسمان. سربالا گرفتم طرف غسلخانه. غسلخانه مثل شتری بود که خوابیده باشد. جرأت نکردم بروم تویاش. از پشت حصیر، چشم کشیدم. تاریکی. یکدفعه آب دهنم خشک شد و پاهایم خواب رفت. صدای چلپ چلپ آب حوض میآمد. بعد آبش شره کرد و سرریز شد.
صیحهای زدم و غلتیدم پایین.
- نصفههای شب رفته بودم سرآب، همچون که بیل را دست گرفتم، دیدم یکی ایستاده آن بر. پشتش به من بود. یک پوستین کلفتی هم ورچپه انداخته بود سر دوشش. از ترسم نفهمیدم چهجوری در رفتم.
- الان چند وقت است که از کوه صدای ضجه و مویه میآد. مثل زنی که دارند لنگهاش را از وسط میجرانند.
- کار، کار اجنه است ننه. این سمیهی مادر مرده را اسیر کردند و هی عذابش میدهند. میخواهند نگهش دارند همانجا که بخواند برایشان.
- آنوقت سید مرتضی همهی دار و ندارش را فروخت و راهی شد. سربند نقل آبجیاش دیگر هوش وحواس درستی نداشت.
- بالای سر غسلخانه یک گورستان کهنه هست. نشاناش درخت چنار کلفتی است که ریشههای فرورفتهاش سنگ گورها را خورد و خاکشیر کرده، درخته خشک شده گویی!
- اهل آبادی متوسل شدهاند به امام غریب. قرآن توی جاشان میگذارند. در و پیکر را هم قفل و کلون میکنند. دم صبح صدا خفه میشود.
... معلوم شد پیرمردی است که نصف صورتش را خوره پاک کرده. یک پوستین چپه هم میاندازد سر شانههایش.
- نحسی سمیه دامن همه را چسبیده. شیطان گولش زده ننه. با یکی از بچههای خان ریخته روی هم. رفته شهر بچه را سَقَط کند.
- یک غروبی، سرلخت غافلگیرش کردم. داشت هیزمها را پف میداد. صورتش گر میکشید مثل لبو. گفتم: خوب دیدمتها! مثل گل واشد و خندید برام.
- از بیراهه زدم و رسیدم به غسلخانه. از غسلخانه هم رد شدم و رفتم بالا. نزدیک سر تپه، پشت به قبله چرخیدم. درخت چنار قطوری که پایش چندتا گور کهنه بود. ریشهاش سنگها را خرد و خاکشیر کرده بود. گوری تازه و بیسنگ، چندقدم آنورتر از گورهای کهنه کنده بودند...
- هرکسی نبش قبر کند، بی فتوای شرع، بلا میآید و سر جایش خشک میشود.
- کلنگ را کوبیدم توی فرق خاک.
- شتری است که در خانهی همه میخوابد ننه. همه رفتنیاند ننه!
- چیز سفیدی از زیر خاک پیدا شد. شندره پندره و غرق گِل.
- میگویند کار همان پیرمرد خورهای بوده.
- پوسیده بود و غرق خون دلمه بسته.
- به گمانم خودش را خلاص کرده مشهدی. تریاک خورده.
- کفن را که باز کردم، چنگ شدم و افتادم به بر.
- خود مرتضی بندار بهاش نظرداشته مشهدی. کار دستش داده. دختره اینقدر وجیه بوده که داداشه به هوس افتاده و شیطان گولش زده. دختره از ترس رسوایی تریاک خورد.
- چسبیده بود به گوشت و پی لختش. سمیه؟! کجایش سمیه بود؟؟ صورتش له شده بود. اصلن معلوم نبود زنه یا مرد؟
- روح الاجنه یک دواییه عصارهی شیرهی تریاک و سبزک.1 پا ورقی: سبزک: همان حشیش، رجوع شود به مقالات شمس تبریزی. اگر بکشی عقلات فرار میکند.
بوی عجیبی شبیه بوی برگ سوخته و پشم بز از لای در اتاق زد بیرون.
- از سرما دال میترکید.
- آی پسر مشهدی بیا جلو یک دودی بگیر، بعد نقلشو واگو کن. تو که نفله شدی از هول.
- چیه؟! روحالاجنه ، ازشیرهی تریاک و حشیش. عقل فرار میکنه.
- پیره قبلن هم دور و بر خانهی سید مرتضی پرسه میزد. چرک میانداخت.1 پاورقی: چرک انداختن: پرسه زدن، راه رفتن بیهوده.بعدش میره بغل خواب سمیه میشه. به چشم خود دیدم. سمیه از پشت دیفال اشارهاش کرد. ساحر بود بلا خورده!
- ها! بعدش دیدم یک چیزی چسبیده به شکم نعش. سرشو که آورد بالا، میخواستم فجئه کنم. همچین جونوری به عمر بابام ندیده بودم. محکم بسم ا... گفتم و به خودم فوت کردم. دستهاش؟ دست نبود. دوتا ترکهی خشک که سرش یک عالم ناخن دراز بند بود. صورت؟! نگو همچین به هم کشیده که آدم عقش میگرفت. چشم هم نداشت. دوتا شکاف باریک بود.
- چسبیده بود و داشت میخوردش. مرا که دید یک جیغی زد، مثل زنی که دارند لنگهاشو از وسط میجرانند...
- بیچاره پسر مشهدی، دیدنش که پا برهنه میدویده، نعره میزده و کف از دهنش میریخته. حالا چیدیده؟ فقط خدا عالمه. از آن روز دیگر آدم حسابی نشد که نه.
- ننه! سمیه ماشا ا... سفید بخت شد. میگن توی شهر یک زال و زندگیای درست کرده، دیدنی.
سید مرتضی هم رفته پیش آبجیاش.
حلقههای دود میپیچیدند توی هم. مثل زنهای نقش پرده. پا شدم و یک کتی کوبیدم به در. هر دو لتاش باز شد. چشم کشیدم. تاریکی مثل مرکب دوات، شره میکرد توی اتاق. هیچکس نبود.
لینک کوتاه : |