داستانی از رحیم رسولی


داستانی از رحیم رسولی

آقا اجازه ما بگیم؟

 

بچه ها کی می تونه بگه کلاسش پایینه یعنی چی؟

چن نفری دستشون رفت بالا

****

رفتم پایین قلنجش رو شکستم اومدم بالا. دیدم اون یکی هم انگار بدش نمی یاد. خواستم برم پایین، دیدم بالا سرم وایساده

... این آت و آشغالا رو ببر پایین می خوام جارو کنم.

گفتم گرد و خاک بیخودی نکن

کوچیکه داشت از پایین نگاه می کرد، دستامو بردم بالا، آشغالارو بغل کردم رفتم پایین

بزرگه با قرص و لیوان آب منتظر بود. گفت برو بالا

گفتم خیره ایشالا

کوچیکه گفت چه هوای خوبیه

گفتم فیلمنامه رو یادش دادی؟

بزرگه گفت بزن بریم بیرون

ابروهامو دادم بالا. لب و لوچه اش افتاد پایین. دستامو بردم بالا

بزرگه گفت بابا راه افتادیا

راه افتادیم، سر خیابون که رسیدیم، کوچیکه گفت بالا، زل زد به بزرگه

بزرگه گفت پایین، زل زد به من. شونه هامو انداختم بالا صدامو دادم پایین

بالا بالا بالاتر هرچی بالاتر، بهتر. سرشونو انداختن پایین دِ برو

خیابونا برای تموم پیاده روها خط فاضلاب کشیده بودن

یکی داد زد بچه ها گشت شهرداری. بادکنکیه با عجله جمع کرد که بره پایین

کوچیکه گفت صد تومن بیا بالا. بزرگه گفت بترکی

مردم جمع شده بودن، یارو یقه شو محکم گرفته بود

فک کردی می تونی بکشی بالا؟ شلوارتو می کشم پایین

زنه داشت بالا میاورد. یکی گفت فشارش پایینه

عجوزه گفت دورش رو خلوت کنین. بعد پیرهنشو زد بالا. مردم سرشونو انداختن پایین. یکی صداشو برد بالا. بابا از خر شیطون بیاید پایین. یارو یقه شو ول کرد

...دیدی چه گندی بالا آوردی؟ دوس داشت زمین دهن باز کنه بره پایین

اومد بالا سر زنش. بغضش رو داد پایین.

کوچیکه گفت منو ببر بالا می خوام ببینم

بزرگه گفت همون پایین کله تو بکن لای پاها

گشت شهرداری وایساد. چن تا مامور اومدن پایین. چن تا دسفروش رفتن بالا

دست کوچیکه رو گرفتم با عجله رفتم طرف پایین. نفسم گرفت. گفتم از سیگاره. بزرگه گفت وزنت هم بالاس

پسر سیاه سوخته انگار شنید، ترازو رو درست جلو پام گذاشت پایین

... آقا تروخدا برو بالا. گفتم خودش میاد پایین. گفت اشتباه گرفتی عمو؛ اون آب دماغه. آمپرم رفت بالا، گفتم فکشو بیارم پایین.

یکی زد به شونه هام

... آقا اون آتیشتو بده. سیگارمو گفتم بالا. دلم هُری ریخت پایین. دختره گفت دمت گرم، آروم زد پشت دستم

... پسرته؟

چیزی نگفتم

... واسش آستین بالا نمیزنی؟

بزرگه سرش رو انداخت پایین.

حجت الاسلام رد شد، دستی که سیگار لای انگشتش بود، رفت بالا، روسری رو کشید پایین

کوچیکه گفت مامان از دود سیگار خوشش نمیاد

یه پک بیشتر نزده بود، انداخت. پای راستش رو برد بالا. کوچیکه زودتر پاشو گذاشت روش، نشست، بغلش کرد و بوسید

...قدرش رو بدون

کوچیکه گفت چه بوی خوبی میدی

بزرگه گفت: عطر بیک، عطر جوانی

گفتم راه افتادیا

راه افتادیم

کوچیکه گفت پایین. زل زد به من

بزرگه گفت بالا. زل زد به دختره

گفتم پالام پولوم پیلیش.

مامور شهرداری ایستاد

کوچیکه داشت پایین و بالا می پرید. فک کردم خسته شده.

گفت بابا کلاس اومده پایین

فهمیدم شاش داره. دستش رو گرفتم از متن پریدم بیرون

****

رفتم پایین قلنج اون یکی رو هم بشکنم دیدم بالا سرم وایساده

... آقا اجازه ما بگیم؟

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :