توهم به جاي تفاوت / علیرضا عباسی

توهم به جاي تفاوت
پیرامون ساده نویسی یا سخت نویسی
عليرضا عباسي
شواهد واقع در يك اثر مبين متفاوت بودن آن است و نه سعي در متفاوت نوشتن شمايل آن.
جاي تاسف است كه بعد از عبور شعر با تمام زواياي نامحدودش از تجربه هاي ناموفق و بسترهاي محدود، هنوز در مخيله ي برخي انگشت گذاشتن به همان تجربه ها ، و ويژگي هايي كه بر ماهيت عرضه مي شوند و مي توانند به تشخيص گذار شعر واگذار شوند ، توهمي در قالب احساس تفاوت ايجاد كرده است.
البته اين نشان از عدم دقت و تحليل تجربه هاي گذار دارد و شايد ناپختگي ،كه هنوز با وجود واقعيت هاي موجود و مستندات كافي و آنچه خود ايفاگر نقش خويش است كسي يا گروهي به چنين توهماتي دچار گردند و سعي در به ورطه انداختن مسيري داشته باشند كه در فراخور تجربه ها و آگاهي هاي يك جامعه ي ادبي خود به ايجاد مي رسد و نيازي به ايجاد ندارد . ماهيتي كه در حصار دفاع و دافعه براساس وهم انديشي نمي گنجد چرا كه خود سرشار از قدرت اثبات است.
نكات و سئوالات مهمي در طرح بحث ساده نويسي يا پيچيده نويسي! وجود دارند از قبيل اين كه آيا ساده نويسي يا پيچيده نويسي بايد پيش فرض ِ نوشتار مولف از طرف خودش قرار گيرد؟ كدام شاخصه در شعر مي تواند موئد سادگي يا پيچيدگي آن باشد؟ و از همه مهم تر اينكه آيا نقطه ي مقابل سادگي ، پيچيدگي ست يا سختي؟
به نظر مي رسد در منظر برخي پيچيدگي شعر به سخت نويسي آن تعبير شده ونه سخت انديشي و پيچيده نگري اش و نيز تصور كرده اند با دخل و تصرف در زبان وسخت نويسي نحوي در شعر، مي توان پيچيدگي ايجاد كرد!
گويا از اين نكته غافل مانده اند كه همواره گرايش پيچيده ترين مباحث علمي ، تحقيقي و حتي فلسفي به برخورداري از نوشتار ساده و قابل ارتباط بوده است و گاهي كه نوشتار در ترجمه دچار خشكي و عدم انعطاف ارتباطي مي گردد بيشتر مربوط به قابليت هاي زبان است كه در فرهنگ هاي مختلف وضعيت هاي مربوط به خود را دارند.
تعيين ساده نويسي يا پيچيده نويسي در شاخصه ي زبان آنهم در ژانر شعر كه خود تعيين كننده است از بنيان آسيب پذير و كاري عبث مي نمايد چرا كه اگر هدف نظريه پردازي باشد و ايجاد سبك و مكتب بايد توجه داشت كه چنين ايجادهايي در بستر ادبيات جهاني تجربه شده و مرحله ي گذار شعر از آنها عبور كرده است.
توجه به جنبه هاي زيبايي شناسي در ويژگي هاي زبان مي تواند يكي از عوامل زيبايي شناختي اثر باشد اما نه محوريت آن ، چنين توجهي مي بايست در خدمت ماهيت قرار گيرد ، حتي اگر ابزار معنا نباشد .
(ژاك دريدا) در بخشي از نوشته هايش اشاره مي كند : -هيچ يك از كساني كه زبان را به كار مي بندند عملا بر روند توليد معنا توسط زبان اشراف ندارند ، عنان ِروندِتوليدِ معنا هميشه از كف ِكاربران زبان خارج مي شود.
نبايد فراموش كرد كه اولين مرحله ي كنش زيبايي در نوشتار حتي اگر لذت معنايي نباشد لذتِ ايجاد ارتباط با متن است و درگير شدن با فضاي برخوردار از لايه هاي تاويل و مزين به ويژگي هاي نوشتاري امكان زيبايي آفريني اثر را به خواننده منتقل خواهد كرد.
آنجا كه نوشتار خاصه در ژانر شعر خواننده را در كسالت رمزگشايي بخود مشغول مي كند محلي براي بازشناخت زيباييِ ماهوي وجود ندارد.
تمايز نوشتار در اين دو ويژگي مربوط به انتخاب و وروديه مولف نيست بلكه نيازمندي ست كه اثر ايجاد مي كند و اين شناخت، آگاهي و تجربه ي دروني شاعر است كه اثر را به فراخور قوتش شكل مي دهد.
شعر در وضعيت كارگاهي ممكن است به چنين محدوديت هايي مبتلا شود اما اين اتفاق نظر وجود دارد كه شعر خود اتفاقي ست همزيست در عصري كه در آن واقع مي شود و منطبق برجهان پيرامونش پس چگونه مي توان آنرا از واقعيت دور انگاشت؟
اي كاش جهان منعكس شده در شعر جهاني نزديك باشد ، با همه ي ويژگي هاي عميق و دغدغه هاي بزرگش و نيز در برگيرنده ي همه ي متعلقاتش كه خواننده نيز بخشي حائز اهميت از همين جهان پيرامون است.
ضروري ست كه توجه شود خواننده را در حضور حال و آينده بايد سنجيد و نه در جهان گذشته و از طرفي شعر نبايد ازخواننده اش عقب تر باشد و اين در گرو تن دادن به اتفاقاتي نيست كه خوش نمود و نونمودند بلكه در پرداختن به انديشه اي ست نوكه خواننده را به تفكر مي كشاند.
جنبش ساده نويسي مرحله اي ست كه براساس تمايل دوره اي شعر در ادبيات ايران رخ داده و در حال رشد و پويايي ست و در كنار عدم نفي ويژگي ها ، تكنيك ها و پيشنهادات ،بر اساس دلايل ريشه اي و نيز با برخورداري از تجربه ي شناختي از گذار وضعيت ها در بستر ادبيات داخلي و جهاني يصورت پيشنهادي در قالب آثار در حال ارائه شدن مي باشد و نيازبه صدور بيانيه ي جذب و تحريك ندارد.
اثري كه در بطن خود برخوردار از پيشنهادات و اتفاقات در هر زمينه اي اعم از زباني ، شكل وفرم و يا ساختار و فضا باشد در مبنا با حصول تجربه هاي بيروني و تلفيق بالندگي دروني متولد شده است و اين نشانگر اتفاقي ست كه واقع مي شود و تلاش بيروني براي مرزكشي بين ساده نويسي و پيچيده نويسي در رده ي نوشتار را زير سئوال مي برد .
اين واقعيت را بايد پذيرفت كه عدم قرارگرفتن آثار در فضاي نقد ،آسيب جدي براي يك جامعه ي ادبي ست اما اين موضوع را نمي توان تعبير به فقدان منتقد كرد چرا كه همواره بصورت نسبي فعالاني در اين زمينه وجود داشته اند، بيشتر اين نكته حائز اهميت است كه گاهي ظرفيت آثار و پذيرش مولف زمينه هاي نقد را كاهش داده اند و اتفاق افتاده كه چنين فضاهايي در جامعه ي ادبي ما يا به جلسات تحسين و تمجيد بر حسب ارادت ها و علايق تبديل شده اند و يا به جلسات تسويه حساب هاي شخصي بر اساس اختلاف نظرها و سلايق.
همواره موشكافي آثار و بيرون كشيدن پيشنهادات و نظريه هاي نهفته در آنها در ادبيات جهاني برعهده ي طيف منتقدين بوده است و نه صاحبان آثار و خود اين مربوط به توانايي و بلوغ آثار بوده كه منتقدين را تحريك به آگاهي و واكنش كرده اند.
اشتباه در برداشت پيشنهادات و همچنين جنجال تبليغاتي ازسوي برخي عامل مخربي بودكه در جريان شعر دهه ي هفتاد رخ داد جرياني كه خود مي توانست پيشنهادي درخور تلقي شود و در بستر شعر ايران نقش خود را ايفا كند اما هياهو و جنجال هايي كه مربوط به دغدغه هاي شخصي بود و نه دغدغه هاي جمعي در گستره ي ادبيات وفاق آن را كمرنگ نمود.
و باعث تاسف است كه گاهي ته مانده اي از همان صداهاي نامفهوم بگوش مي رسد و برخي با دست و پا زدن مي خواهند از بستري انتقام بگيرند كه به بي مقداري ها عطوفت نشان نداده و نخواهد داد.
اگرچه بستر نوشتار درمورد ژانر شعر بدليل نامحدوديت هاي ناشي از تعريف ناپذيري هرنوع گويه و واگويه اي را در خود جا مي دهد اما در قبال انعطافي كه دارد خود بستري بي رحم است برخوردار از قوتي به نام معيار زمان ، عبور زمان بستر شعر را از تجربه ها گذر مي دهد و حس تصرف آن در دوره اي خاص تنها خيالي بي مغز است.
با توجه به وجود مستندات در شعر امروز ايران و خاصه در دو دهه ي اخير جالب توجه است كه در قياس با معيارها و تئوري هاي برآمده از متن آثار در سطح جهاني مي توان آن را در معيار زماني مربوط به تجربه هاي نزديك به يك قرن پيش دانست .
آنچه در دهه ي هفتاد رخ داد و به آن تمايل نشان داده شد مناسبت با تجربه هايي داشت كه در زمينه ي استقلال زبان از معنا در اروپا تجربه شده وبصورت پيشنهادي در بستر ادبيات جهاني قرار گرفته بود خواستگاه آن نزد آگاهان دهه ي هفتاد ايجاد تغيير وضعيت براي خروج از وضعيت سانسوري در مفهوم صورت گرفته بود كه متاسفانه ناآگاهي بسياري از متمايلان به آن وضعيت، زبان را به ابزاري براي جلب تفاوت و توجه تبديل كرد. در حاليكه زبان خود ويژگي ممتازي در خدمت اثر و بيان مي باشد و اين در تمام دوره هاي تجربي زبان به اثبات رسيده است.
نكته ي تاسف بار ديگر اينكه افرادي بدون زمينه هاي شناختي ، ريشه يابي و واكاوي شواهد، واقعيت ها و مستندات در قالب نظريه ها و آثار به طمع كسب جايگاه به صدور بيانيه علاقه نشان مي دهند و جالب تر اينكه دست به برخوردهاي حذفي راجع به ساير پيشنهادات مي زنند. و در اين راه براي جلب نظر بيشتر و ايجاد واكنشي كه به آن نياز دارند از اشاره به الفاظ ، القاب و شخصيت ها ابايي نمي ورزند.
وجود پشتوانه ي تجربي ، تحقيقي و مستندات ، نمايانگر آگاهي و بلوغ افراد در زمينه هاي خاص است بعنوان عطف به يك اشاره محقق و شاعري نظير شمس لنگرودي را مي توان از خدمات بي نظيرش در بستر ادبيات چه در قالب تحقيق و مقالات و چه در زمينه ي پيشنهادات در قالب آثارش شناخت كه از همين دست مي توان به (سيد علي صالحي ، احمدرضا احمدي و...) اشاره داشت و از طرفي پيشروان صاحب آگاهي ساير جريانات نظير(يدالله رويايي ، علي باباچاهي ،رضا براهني و...) را كه با ارائه ي آثار المان هاي مورد نظرشان را صحه مي گذارند.
اشاره به القاب و شخصيت ها و حتي الفاظ چه از نظر تاييد و چه ازجهت نفي ، بدون شناخت كافي و كاوش در تجربه ي آنها محكوم به ضعف است به نظر مي رسد منابع ، مستندات و قراين كافي براي شناخت وجود دارد و در دوره هاي مختلف ادبيات نيز اين قابل تعميم و اشاره است كساني كه با پشتوانه ي آگاهي در بن نوشتار عمل كرده اند تاثيرگذار ، قابل بررسي و تحليل بوده و مي باشند و كساني كه صرف ايجاد تحريكات براي چاره انديشي هاي شخصي واردگود شده اند ناچار به محو و فراموشي شده و خواهند شد.
انداختن بار پيچيدگي بر ويژگي هاي زباني با اقدام به ساخت و صنعت گري روح شعر را خراش مي دهد مگر اينكه روح شعر خود طلب كند كه برخوردار از آگاهي هاي دروني شده ي مولفش باشد و پيكره اش محل تلفيق ويژگي ها و ماهيت قرار گيرد.
بالعكس نظر و نه استدلال برخي افراد گاهي ناتواني هاي گريز ناپذير در ارائه اي مستحكم و ريشه دار و برخوردار از ويژگي هاي شعريت منجر به تحريك براي زبان بازي يا صنعتگري در رويه گرديده و براي پوشش دادن نداشته ها به ايجاد وهم برآمده از توهم روي آورده شده است.
وگرنه شعر در قالب اتفاق شعراست و تعريف سادگي و پيچيدگي در متن آن شكل مي گيرد و نه تبليغش،
اين نيز مستدل است كه ساده نويسيِ پيچيدگي ها نياز به ژرف انديشي و سخت نگري دارد تا چاره انديشي.
وجود ريشه هاي تعمق ، آنيت و همزيستي با وقايع و واقعيت ها در قالب مضامين ، مفاهيم وموضوعات در بستر شعر اگر با نوشتاري بر خوردار از سلامت مجموعه كه زبان نيز بخش موثر و متاثري از آن است ، واقع شوند به عطف بلوغ و شعريت مربوط مي شوند و چه بسا اين بلوغ در ايجاد ، مزين به پيشنهاداتي از قبيل اتفاقات زباني ، فرمي و نحوي كه همگي ويژگي هاي پرداختند و نه ايجاد ،نيز باشد.
ايجاد توهم و طرح معماهاي زباني و چيستان در قالب پناه بردن به نوگرايي ضربه اي سطحي بر پيكره ي مقاوم ودرعين حال منعطف شعر خواهد بود اما ضربه اي مهلك و مستهلك كننده است بر خود مولف و سپس روان جامعه ي ادبي .
زبان يكي از مباحثي ست كه در حوزه ي فلسفي نظرگاه بسياري از خردورزان و محققين عصر حاضر را بخود جلب كرده است اما برداشت ناصحيح از تئوري هاي فلسفي زبان در نظرگاه برخي كه تنهااز الفاظ و شنيدارش لذت مي برند منجر به درك خام آن شده و اجبار پذيرش آن و بكارگيري دلخواهشان درنوشتار را بوجود آورده و اين توجيه را هم در خود پرورش داده اند كه حتما فيلسوفان مي دانند.اما بايد از آنها پرسيد شما چه مي دانيد ويا لااقل چه دركي داريد؟
آيا مي توان شاعري مطرح و ماندگار در سطح جهاني را نام برد كه تنها با پرداختن به يك ويژگي به اين مرتبه رسيده باشد؟
شعر خود ذاتي ست فلسفي و قابليت منعطف كردن و برتابيدن بزرگترين چيستي ها را در خود دارد.
جنبش ساده نويسي به قابليت زيست در جهان نزديك نگاه ويژه اي دارد و خود را تافته اي جدا بافته از جامعه ادبي كه در آن زيست مي كند نمي پندارد، تلاش مي كند تا با نگاهي ديگر به تناقضات ، چالش ها ، پيچيدگي ها و نيز زيبايي ها ، لطافت ها و احساسات موجود در جهاني كه متعلق به آنست ضمن احترام به شعور خواننده (مخاطب) آنها را در تجربه اي دروني و برخوردار از همه ي ويژگي هاي شعريت بازآفريني كند.
لینک کوتاه : |