بررسیِ شعرِ منوچهر یکتائی با تمرکز بر کتاب «فالگوش» و اقتباسِ نمایشیِ پرویز صیاد از آن
نوشته‌ی علی معینی


بررسیِ شعرِ منوچهر یکتائی با تمرکز بر کتاب «فالگوش» و اقتباسِ نمایشیِ پرویز صیاد از آن
نوشته‌ی علی معینی

"جُفتِ خیالِ فالگوشی
فاتحه‌خوانِ نموِّ آدمیّت"
بررسیِ شعرِ منوچهر یکتائی با تمرکز بر کتاب «فالگوش» و اقتباسِ نمایشیِ پرویز صیاد از آن

نوشته‌ی علی معینی

اولین تجربه‌های چاپ شده‌ی منوچهر یکتائی _ نقاش و شاعر متولد 1299 در تهران (پانوشت 1)_ را ‌می‌توان در مجله‌ی اطلاعات هفتگیِ اوایل دهه‌ی 1320 یافت: قطعات منثوری که تحت تأثیر متون ترجمه شده‌ی سست و رمانتیک شاعران خارجی نوشته شده بودند. (2) یکتائی اواخر دهه‌ی 1310 شعر نیما یوشیج را در مجله‌ی موسیقی (پ 3) _ که تعدادی از مهم‌ترین آثار نیما مثل «ققنوس» و «غُراب» و «ارزش احساسات» در آن چاپ شده _ و شعر تندر کیا را در یکی از جزوه‌های «شاهین» (پ 4) دیده بود ولی تحت تأثیرشان نبود. او که در دانشگاه تهران نقاشی تحصیل می‌کرد در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم در همان اوایل دهه‌ی 1320 از ایران مهاجرت کرد و در سفری طولانی از راه آمریکا به فرانسه رفت ولی با درک اینکه مرکز نقاشی آن زمان دنیا دیگر پاریس نیست به نیویورک بازگشت و در آمریکا ساکن شد. او سال 1341 به دعوت دربار برای کشیدن پرتره‌ای از محمدرضا پهلوی به ایران آمد. (پ 4) آن زمان که فقط اندک‌شناختی از یکتائیِ نقاش وجود داشت و کار شاعری‌اش ناشناخته بود، ضمن مصاحبه‌ای، نمونه‌ی‌ شعری از او برای بدست دادن وجه شاعری‌اش چاپ شد:
"پیش من آرایشی دگر آور    
از رنگ تند من به ستوهم
بردار دست از کجرنگ‌بازی
لب‌هایت را ز سرخ میالا
بگذارشان با حال خود
امسال یک خُم
من سرخ مصرف کردم
چشمم کبود گشته ز سرخ‌سرشتی" (پ 5)
زبان این شعر و شعرهای آن سال‌های یکتائی (پ 6) نشان‌دهنده‌ی تغییر رویکرد او نسبت به سال‌های قبل از مهاجرت بود. نقاش مقیم نیویورک _ که با بزرگان مکتب نیویورک رفاقت و رفت‌و‌آمد داشت _ گهگاه شعر هم می‌سُرود ولی به گفته‌ی خود به «سبک» در شعر اعتقاد نداشت و در بند «قوانین و قواعد شعر» نبود:
"فقط گاهی احساس میکنم که احتیاج دارم چیزی بنویسم. این نوشته را چه شعر بخوانند و چه نثر در حقیقت تفاوتی ندارد و آنچه مهم است بیان حالت بوسیله کلمات است." (پ 7)
    
منظومه‌ی «فالگوش»
آن زمان که یکتائی برای سفارشی که گرفته بود به ایران آمد چند سالی میشد که سرودن مشهورترین اثر ادبی‌اش یعنی شعر بلند «فالگوش» را در نیویورک آغاز کرده بود. شعری که سرودن آن از 1337 تا سال 1348 طول کشید و آبان همان سال توسط ابراهیم گلستان (پ 8) همراه مقدمه‌ای از او که یکتائی را معرفی می‌کرد در انتشارات روزن منتشر شد. بیشتر شناختی که هنوز از او به عنوان یک شاعر وجود دارد بواسطه‌ی کتاب «فالگوش» است؛ به این دلیل که غیر از کتاب «کارنامه‌ی سیمرغ» که مدت‌ها بعد در ایران هم منشر شد بقیه‌ی دفترهای شعر یکتائی در آمریکا چاپ شده‌اند. (پ 9) دلیل دیگر، نمایش پرویز صیاد از روی این شعر است که در سال‌های مختلف اجرا و باعث آشنایی بیشتر با این اثر شد. «فالگوش» شعری‌ست بلند و ‌بی‌قافیه و قصه‌گو در دو بخش که در زمان پهلوی اول (یا به احتمال کمتر اوایل پهلوی دوم)(پ 10) اتفاق می‌افتد. روایت بر عهده‌ی راوی اول شخص است همراه با گفتگوهای فراوان شخصیت‌ها. نقطه‌ی شروع شعر آیینِ فالگوش ایستادن است:
 "فالگوش ایستادن: در شب چهارشنبه‌سوری سر چهارراه ایستادن و به حرف عابرانی که می‌گذرند گوش فرادادن و از گفته‌ی آنان آینده‌ی خود را پیش‌بینی کردن." (محمدعلی جمال‌زاده، پ 11)  
در آغاز شعر ده‌ها مرد از شهر‌ها و ولایت‌های گوناگون ایران، شب چهارشنبه‌سوری برای فالگوش ایستادن در چارسویی در تهران جمع می‌شوند:
"یک مرد از سلماس   یکی از سیستان
یکی از بیرجند و لارستان   هم لاهیجان و گلشنِ طبس
رسیدند از راه بهم،
ابرو از گَرد خاکی." (پ 12)
ولی «هیچ گفته‌ای که حرفی باشد» آن شب به میان نمی‌آید. تصمیم می‌گیرند به راهبری مرد شیرازی که وردستی بلوچی دارد در تهران بمانند و در کاروانسرایی اتراق کنند و به فالگوش ایستادن در شب‌های آتی ادامه دهند تا مشابه دفعات قبل دست خالی به شهر و نزد خانواده‌شان بازنگردند. با تحویل سال احوال تغییر می‌کند و موقتاً غم و اندوه‌شان تبدیل به شادی و تهنیت می‌شود. مرد یزدی، کسل و ناخوش، وارد داستان می‌شود. او ماجرای تلخی را که در کودکیش بر او گذشته و در آن یاغیان به خانه‌شان حمله کردند و پدرش را کُشتند‌ نقل می‌کند. جماعتِ به تهران آمده روز سیزدهم عید برای بدر کردن سیزده به صحرا می‌روند و از غمشان کاسته می‌شود. نیمه‌شب آن روز باز در چارسو فالگوش می‌ایستند. در ابتدا از سخنِ مرد ناشناسی که پند می‌دهد:
"قوانین شما تعمیر میخواهد و مستحفِظ"
و
"نه قانونست اگر اجرا نگردد بهر آزادیِ هرگونه کسی (حیوان چه انسان)، هرکجا، هرسان، به هرحالی، به یکسان."
شور و همهمه برمی‌خیزد ولی مرد بلوچی می‌گوید گفته‌ی مرد ناشناس «کهنه‌گفتار» است و «وضع خطابه» دارد و «داروی گرفتاری‌» آن‌ها نیست. می‌بینند که ناشناس، مرد یزدی است و خشمگین می‌شوند. یزدی سبزه‌ای را که آن روز مرد شیرازی در راه دورافکند به سمتش پرت می‌کند و به شیرازی «بهر بخت روزگار» طعنه می‌زند. از اینجا مرد یزدی یک‌تنه جلوی مرد شیرازی می‌ایستد و با او سرکشی می‌کند که نقطه‌ی عطفی در روایت و پایانِ بخشِ اول «فالگوش» است. در بخش دوم شعر، یزدی، «ناجور» با دیگر مردان، تندتر و محکم‌تر با شیرازی که پیشرو آن‌ها است و داعیه‌ی وطنخواهی دارد مقابله می‌کند. او حکایتی می‌گوید از داستان تجاوز ناصر‌الدین‌شاه به دختر زشت‌روی و «نورسیده»ی باغبان. یزدی اقرار می‌کند نسل‌شان حاصل تجاوز شاه زورگو به دختر بینوای باغبان است. او تاریخ را احضار می‌کند. سخن پُرنیشش را «یادآوری» می‌داند نه «پیرهن عثمان» و شیرازی را تهدید می‌کند که اگر باز جماعتِ مردان را به فالگوش ببرد «فریاد خونبها‌خواهی» بسرش می‌آورد:
"بخون یک‌یک مردان دیروز
از یزدگرد گرفته تا بامیرکبیر و قائم‌مقام و عشقی
مجرم ترا میدانم."
یزدی کمر بسته که به کار شیرازی «رستاخیز» آورد. او فالگوش ایستادن‌شان را بیهوده و کار شیرازی را «پاپوش» می‌خواند. نصیحت کردن‌های یزدی به جماعت مردان و اخطار دادن‌هایش به شیرازی در طول شعر در مکان‌های گوناگونی که مردان گرد می‌آیند ادامه دارد. او که در کار «آگاه کردن» مردمان است خود آشفته و تنها و آواره است. چندین بار بسان فردی که در «آی آدمها»ی نیما «در آب دارد می‌سپارد جان»، از مردان درخواست کمک می‌کند و از تنهایی‌اش می‌گوید. مرد شیرازی تماماً سعی دارد که با یزدی مدارا کند و جواب او را ندهد. با ادامه یافتن وضع و حال یزدی، شیرازی به ولایتش خبر می‌دهد و تلاش می‌کند جماعت همراه خود را آرام نگه دارد که با یزدی مقابله نکنند و صبور باشند. تا فرستاده‌ی یزد برسد مرد یزدی حکایت دیگری نقل ‌می‌کند. داستان بانویی از آشنایان یزدی که چهره‌اش را بدست جراح داده و از او نظر خواسته. یزدی جوابش داده که خوب کردی و جوان و زیبا شدی ولی طعنه زده که زمانی اگر خواست زن را بیابد خبر دهد که کجاست! یزدی پس از این حکایت به مردان می‌گوید که دوستی آن‌ها با او شبیه دوستی خاله‌خرسه است و باز از فالگوش ایستادن انتقاد می‌کند:
«چرا که فالگوشت باید این وقتِ زمان یکّه امید و قاصدت باشد؟"
کار او به جایی می‌رسد که در اوج گرمای تابستان در صحن مسجد سخنانی کفرگونه می‌گوید و از هستی معیوب انسان ‌می‌نالد:
«دستهاتان بند یکدیگر،        
یکی از دیگری بی‌سود و بی‌سوتر»
«سراسر شهر مملو از شما»
«مایِ بی‌اثرتر از شماها با شما
جفت خیال فالگوشی
فاتحه‌خوان نموّ آدمیّت»
در آغاز شب فرستاده‌ی یزد می‌رسد. زن یزدی _ با کودک خردسالش به پشت _ وارد صحن مسجد می‌شود و مردش را که سخت جاخورده اندرز می‌دهد:
«حرفها گفته‌شده‌ست،
خونبهاها گویایان دادند.»
«پی چی میگردی؟»
از یزدی می‌پرسد او که به تاریخ هزار و دوهزار‌ساله، از انسان آگاه و چاره‌جو نشان نیافته، از اینان چگونه «داروی رخوت و بیماری ما» می‌خواهد؟ می‌گوید باید برای یافتن «روزنی روزنما» شمع‌ها افروخت. زیر نور ماه و نیم ساعت از دنیای شب رفته، یزدیِ وازده در صحن و صحنه‌ی مسجد باز سخن آغاز می‌کند. می‌گوید که از آن‌ها و مثل آن‌هاست. از شیرازی عذر می‌خواهد اگر گفته‌ی ناجوری گفته. اقرار می‌کند خودش پیغام کسی را از همه بی‌پیغامان چشم‌در‌‌راه‌تر است. می‌گوید سربه‌راه آمده و به تقلید آن‌ها پی فالی خام قدم به کنج هر میدانی می‌گذارد. از شیرازی درخواست کمک و گفتگو دارد. حاضر است برای جلب رضایتش خود را خوار و پست کند. ولی کم‌کم باز سرکشی آغاز می‌کند و به پیش‌کسوتی و راهبری شیرازی تاخته، خود را مسئول مردانِ گوش به فرمان شیرازی _ «این نادانان» _ اعلام می‌کند. جنجال درمی‌گیرد. شیرازی پیش می‌آید و پس از وراندازی مردان، سر فرود می‌آورد و «فتوی» قتل یزدی را می‌دهد.
"رسم تصمیمش، بدرّانید چشم پیروان را."    
زن یزدی با دیدن جنجال غش می‌کند. جان کلام یزدی این است: «آگاهانیدن مطلب ماست». یکی از جماعت مردان، سعی در آرام کردن فضا می‌کند و از آزادی گفتار در رسم امروز زندگی می‌گوید که باز زبان سرخ و کلام طعنه‌آمیز یزدی فضا را متشنج می‌کند. مرد شیرازی با چشمک خود جماعت مردان را آگاه از نیتش می‌کند. با شدت و سختی با «پاره‌سنگی» یا « یک تیله» یزدی را می‌زنند. گونه‌اش شکافته و خون فوران می‌کند. گونه‌ی دیگر را با خونش می‌آلاید و داستان «چهر حلّاجی» می‌گیرد. (پ 13) با صدای خام و نفسِ قرض کرده خطابه‌ی نهایی و خونین‌اش را در وصف «عشق»، «به پا ایستادن»، «یافتن» و «شکافتن»، «ماندن» و «توانستن» و «پرسش پروردن» ادا می‌کند و در پایان می‌گوید:
"حالا که گفتم و اقرار کردم
تف بر ابلهیت که اگر
اینقدر درد را که برایت
یافتم و دست‌نخورده باقی هِشتم
بیعار رد شوی و بی‌حس
با درد خبره نگردی."
مرد یزدی _ این «خبره‌ی درد» _ پس پس می‌رود. سر وی می‌ریزند و زخم چاقوها می‌زنند. یزدی در صحن مسجد سرنگون می‌شود. در پایان، جماعتِ مردانِ به فالگوش به تهران آمده، بی‌آنکه به شهرشان بازگردند، هر یک دنبال کار خود می‌روند.

مواجهه‌ی نقاشی و شعر منوچهر یکتائی
نقاشی و شعر منوچهر یکتائی انگار از دو جهان گوناگون هستند. (پ 14) نقاشی‌اش بُعد و مقیاس و تکنیک جهانی دارد ولی شعرش پر از عناصر محلی ایرانی است.
"شگفت این که یکتایی، که [...] در شعرش این همه بومی و پر از نُستالژی وطن و خاطرات فولکلوریک است، در نقاشی مسلط به زبان و بیان جهانی و فاقد ویژگی‌های سرزمینی و مقایسه‌پذیر با هر استاد مدرنیست دیگر فارغ از هویت منطقه‌ای است." (جواد مجابی، پ 15)
دلیل این «دوگانگی» از نظر مجابی این است که:
 "او به هنگام ترک وطن آخرین تجربه‌های شعر فارسی معاصر را با خود برده و آن را هم‌چنان عزیز و ثابت و تکرارکردنی نگه داشته است در حالی که نقاشی را با هنرمندان اروپایی و آمریکایی بار دیگر شروع کرده و دم به دم این نوزاد رشد یابنده را با آخرین تحولات این هنر، در فضایی مساعد و متناسب با آن رسانه، بالندگی و پرواز و رهایی آموخته است." (پ 15)
یکتائی سال 1355 در مصاحبه‌ای که آیدین آغداشلو به بهانه‌ی نمایشگاه نقاشی انفرادی‌اش در گالری زند با او کرد در پاسخ به سؤال مصاحبه‌کننده که نظرش را درباره‌ی ملی‌نمایی و محلی‌نمایی از طریق سعی در نگه داشتن پایه‌های سنتی نقاشی پرسید گفت:
"حقیقت باید بخودی خود تقاضایی را بوجود بیاورد. من نمی‌توانم بخاطر اینکه فرم روبنده ایرانی‌ست تابلویم را آن شکلی بسازم. ممکن است قلیان را بکشم فقط در صورتی که حسم به من این را بگوید ولی اگر آن را آگاهانه و بخاطر اینکه این عنصرها ایرانی هستند وارد تابلویم کنم، از شدت و اصالت تابلویم کاسته‌ام و نمی‌بینم و نمی‌شناسم دلیلی برای این نوع تصویر محلی را حفظ کردن. اگر طبیعتاً روبنده‌سازی با حس کسی جور بیاید خب اشکالی ندارد." (پ 16)
در شعر یکتائی _ برخلاف نقاشی‌اش _ این «عنصرهای ایرانی» بسیار است. «فالگوش» برای مثال پر است از آیین‌ها و مکان‌ها از چهارشنبه‌سوری و نوروز و سیزده‌بدر گرفته تا گلاب‌دره‌ی شمیران و راه ری و تاکستان شهریار و کاروانسرا و قنات. «حس» در بسیاری از شعرهای او رنگ ملی و محلی دارد (پ 17) ولی در سوژه‌های نقاشی‌هایش _ هم پرتره‌ها و هم طبیعت بی‌جان‌ها _ عناصر ایرانی کمیاب‌اند. البته شعرهای یکتائی که رنگ‌و‌بوی محلی دارند صرفاً یک «تصویرگری» مکتوب نیستند و پشت آفرینش آن‌ها انگیزه‌های دیگری هست: مثلاً در «فالگوش» در خفقان زمان روی دادنش _ که در بسیاری از دوره‌های تاریخی ایران واجد معنا است _ انفعال و انتظار بی‌حاصل و خرافه‌ها به شکلی واضح نقد شده است. یکتائی هرچقدر طبق گفته‌ی خودش در نقاشی «آنی» کار می‌کند و رنگ را با «فوریت» روی بوم می‌گذارد (پ 18) در شعرش با طمأنینه و با دقت و وسواس زیاد کلمات را انتخاب می‌کند و روی کاغذ می‌آورد. البته در بعضی از شعرهای یکتائی می‌توان نگاه یک نقاش را دید. حتی بعضی اوقات استفاده از رنگ‌ها در شعرش به وضوح دیده می‌شود:
"با کوششی که   نمی‌رسد
در جنبشم   سیاه.
به خواستی که   نمی‌انجامد
درگیرم   خاکستری.
آغاز‌های روشن:
خواسته شده، به نیرو. صورتیِ شفاف.
انجام‌های آشفته:
گنگ‌سیما، ناشونده. پشتِ گُلیِ ابری. (پ 19)

یکتائی و مسئله‌ی تعهد اجتماعی
کتاب «فالگوش» بعد از چاپ در سال 1348 به گواه نشریات آن زمان در جامعه‌ی شعری ایران سروصدای زیادی نکرد. البته «فالگوش» کتاب اول شاعر بود و او غیر از یکی دو سال مثل همان سال 1348 _ که بیشترش را در ایران بود _ در آمریکا زندگی می‌کرد. ولی فرضیه‌ای که جالب توجه است به تلقی شاعران و منتقدان آن زمان برمی‌گردد. اسماعیل نوری‌علاء در مقاله‌ای علت تحویل گرفته نشدن یکتائی به عنوان یک شاعر را این دانست که که دهه‌ی پنجاه از همان اوایل:
"دهه‌ی بالا گرفتن مبارزات اجتماعی و سیاسی و، در نتیجه، شدت گرفتن سانسور و سرکوب بود." "حکومت [...] دست به تشویق آفرینش ادبیات و هنری بی‌آزار و غیرسیاسی زده بود". "در این اوضاع و احوال بود که کتاب شعری از «نقاش پرتره‌ی شاه» بیرون می‌آمد تا در «جشن هنرِ شهبانو» به روی صحنه رود. همین برای مدفون شدن نام منوچهر یکتایی کافی بود. شناسنامه‌ای این چنین البته که خریداری هم نداشت." (پ 20)
اگر بر فرض به دلایلی که نوری‌علاء نوشته شاعران و منتقدان چپ‌زده و به اصطلاح «متعهد» آن زمان یکتائی را نپذیرفتند پس شناخت و درک آن‌ها از «فالگوش» تا حد زیادی سطحی و ناقص بوده. «فالگوش» شاید صراحت شعر اجتماعی اخوان ثالث در مثلاً بعضی از شعرهای «پائیز در زندان» و «مرثیه‌های خاک» شاملو را _ که هردو همان سال 1348 منتشر شدند _ نداشته باشد ولی به هیچ وجه «بی‌آزار و غیرسیاسی» نیست و همانطور که اشاره شد پر است از انتقاد و گوشه و کنایه به تاریخ و اجتماع و سنت ایران و ایرانی. یکتائی خود در مستند شیرین سقایی به صراحت می‌گوید که تعمداً با «گروهی» کردن فالگوش _ در حالی که فالگوش ایستادن عملی انفرادی بوده _ خواسته تمام مردم مملکت را در این شعر «صدا» کند. (پ 21) آن زمان معدود افرادی بودند که متوجه اشارات و کنایه‌های کار شدند. ابراهیم گلستان سال‌ها بعد در مقاله‌ای به بهانه‌ی مرگ مهدی اخوان‌ثالث نوشت:
"در میان آن همه جنجال درباره‌ی تعهد و مسئولیت، کاری مانند «فالگوش» نه از حیث بستگی به روزگار یک مردم، و نه از حیث خلق یک بیان مستقیم نمی‌بینی." (پ 22)

نمایش «فالگوش» پرویز صیاد
گلستان مدتی بعد از چاپ کتاب «فالگوش» در انتشارات روزن، به پرویز صیاد پیشنهاد کرد شعر منوچهر یکتائی را روخوانی کند. (پ 23) صیاد که آن زمان سابقه‌ی کارگردانی نمایش‌هایی مانند «تعزیه حر» و «سرایدار» هارولد پینتر و نوشتن نمایشنامه‌ی «مستأجر» را داشت تصمیم گرفت از روخوانی فراتر برود و کار را تبدیل به نمایش کند. این کار در بخش جنبی چهارمین جشن هنر شیراز در شهریور 1349 اجرا شد. به گفته‌ی صیاد علت آن بود که او در بخش اصلی، نمایش دیگری داشت _ شبیه‌خوانی مسلم بن عقیل _ و امکانِ داشتنِ دو اجرا در بخش اصلی نبود. (پ 24) هرچند به گفته‌ی نوذر آزادی بازیگر نقش مرد یزدی:
"به دلیل یک سری از اشارات و مطالبی که در متن و مضمون این کار بود در نهایت قبول نکردند که در چارچوب جشن هنر شیراز این کار اجرا شود."(پ 25)
صیاد نمایش را با هزینه‌ی خود در زمان برگزاری جشن هنر در قهوه‌خانه‌ی کرامت _ واقع در خیابان لطفعلی‌خان زند شیراز _ اجرا کرد. او در یادداشتی که در روزنامه‌ی جشن هنر نوشت شعر یکتائی را در جهت رسیدن به یکی از هدف‌های بزرگ نیما یوشیج یعنی «نزدیک ساختن هرچه بیشتر زبان شعر به محاوره»، کاری «کارستان» دانست که یکتائی توانسته از مرز خطیر «لغزش از اصول زیبائی» و «از دست دادن فخر کلام شاعرانه» بگذرد. (پ 26)
صیاد دو هدف برای اجرای «فالگوش» در یادداشتش مشخص کرد:
"یکی آزمودن و اثبات اینکه هر متن ادبی _ بدون آنکه نمایشنامه باشد میتواند در لباس «نمایش» درآید. که بهرحال نیاز خواهد داشت به کندوکاوی دقیق تا امکانات نمایش آن فراهم آید.
دوم _ جستجو در یافتن راهی که بتوان گنجینه‌های ادبی منظوم پارسی را بخصوص بصحنه کشانید و از این رهگذر خلأ ادبیات دراماتیک ایرانی را پر کرد." (پ 26)
به نظر صیاد:
 "شعر پارسی _ شعر معاصر مخصوصاً _ و تآتر ایرانی در یک ارتباط دوجانبه میتوانند مددکار هم باشند و به تقویت یکدیگر برخیزند. زبان فقیر و بی‌پشتوانه‌ی تآتر ما به بهره‌جویی از غنای زبان شعر، حقا که نیاز دارد. از طرفی هنر نمایش که جز حرکت، بر عنصر کلام متکی، و به حربه بیان مجهز است، وسیله‌یی مؤثر میتواند بود در کشانیدن شعر به جریان مردمی و ارتباط عمومی مهمی که خود، قصد شعر امروز است."  (پ 26)
هوشنگ طاهری با هوشمندی متوجه اشارات کار شد و ضمن ستودن صیاد در مجله‌ی سخن نوشت:
"به سختی می‌توان باور داشت که آقای منوچهر یکتایی قصدش از سرودن چنین شعری بلند که در آن با تیزهوشی عجیبی دست به روی مسائل حساس اجتماعی و سنتی ما گذاشته و آنها را تجزیه و تحلیل کرده فقط «آزمون و اثبات» این باشد که هر متن ادبی می‌تواند به لباس نمایش درآید. از آن گذشته من تردید دارم که انتخاب چنین متنی برای نمایش با آن همه حرفهای بُرنده و قاطع از طرف کسی چون پرویز صیاد، که دارای ذهنی روشن‌بین و آگاه است، تنها به خاطر جستجو در یافتن راهی باشد که گنجینه‌های منظوم پارسی را به نمایش درآورد!" (پ 27)
به گفته‌ی صیاد پيتر بروك بعد از ديدن فالگوش، طى گزارشى از جشن هنر در فصل‌نامه‌ی «آرشيتكتور»، اشاره كرد نوع تئاترى را كه در پى‌اش است در چايخانه‌ی پرتى در شيراز ديده. چند سال بعد مدير تئاتر جشنواره‌ی نانسى بر اساس همين مطلب براى دعوت گروه صیاد با جشن هنر تماس گرفت ولى تلويزيون و جشن هنر بدون مذاكره با آن‌ها كه گروهى مستقل بودند گروهى از كارگاه نمايش را كه وابسته‌ی خودشان بود به نانسى فرستادند. (پ 28)
سه سال بعد در دومین فستیوال - کنفرانس تآتر جهان سوم که به میزبانی ایران و جشن هنر از 15 تا 18 شهریور 1352 در شیراز و در بخش جنبی آن برگزار شد «فالگوش» صیاد در کنار دو کار ایرانی دیگر و نمایش‌هایی از کشورهایی مانند لبنان و مالزی و جمهوری کازاخستان شوروی و اردن اجرا شد. (پ 29) در یادداشت صیاد در کتاب آن سال جشن هنر آمده:
"امروز که صحنه نمایش الحق بصورت میدان عمل و رویاروئی درآمده است، بر ماست _ بر ما کارکنان تئاتر ممالک جهان سوم _ که پاسدار ویژگیهای بومی نمایش سرزمین خویش باشیم. بی‌ریشه‌گی را در تئاتر خود محکوم بدانیم. معتقد باشیم باینکه بی‌اعتنائی به سنن نمایشی بومی _ که پاره‌ای از فرهنگ ماست _ زمینه را برای نفوذ فرآورده‌های نمایشی ممالک اقتصاد مسلط، هموارتر می‌سازد." (پ 30)
«فالگوش» چند سال بعد در پائیز 1355 _ زمانی که پرویز صیاد تقریباً یک سال بود مرکز «تئاتر کوچک تهران» را تأسیس کرده بود _ به شکل گسترده روی صحنه رفت. صیاد درصدد بود بعد از اجرای فالگوش در «تئاتر کوچک تهران»، از احمدرضا احمدی و احمد شاملو _ دو شاعر برجسته‌ی دیگر آن روزگار _ دو نمایشنامه‌ی شاعرانه را روی صحنه بیاورد (پ 31): کاری از احمدرضا احمدی به اسم «دیر خبر یافتی، یار تو گم شد» (پ 32)، و همچنین اثری از احمد شاملو به اسم «آنتیگون» که براساس تراژدی آنتیگون نوشته شده. (پ 33). این دو کار هیچوقت اجرا نشدند. اجراهای صیاد نسبت به شعر یکتائی تغییرها و تفاوت‌هایی داشت. این تغییرها و تفاوت‌ها بواسطه‌ی تبدیل شدن یک شعر به یک نمایش و با توجه به شرایط زمانه و همچنین دغدغه‌ای که صیاد در برقراری «ارتباط فکری» با تماشاگر داشت (پ 34) و همچنین خارج نشدن از چارچوب دو ساعت نمایش بود. او حدود یک‌سوم متن منظومه را حذف کرد. این تغییرات و حذفیات با موافقت شاعر و ناشر صورت گرفت. (پ 35) او زمان اتفاق افتادن داستان را از زمان پهلوی به دوران قاجار برد. همچنین ده‌ها مردی که در شعر از ولایت‌های گوناگون در تهران گرد آمده‌اند در نمایش ادغام و با بقیه‌ی شخصیت‌ها مثل نقال و زن یزدی و پاسبان یازده‌دوازده نفر شدند. صیاد همچنین برای ایجاد «یکپارچگی»، لهجه‌های ولایت‌های گوناگون را حذف کرد. (پ 36) او بواسطه‌ی دلبستگی که به نمایش سنتی ایرانی و «نمایش با مفهوم ملی» داشت و همچنین برای تفهیم متن برای تماشاگر، در «فالگوش» از شگرد‌های نمایش‌های سنتی ایرانی مثل نقالی و تعزیه و تخت‌حوضی استفاده کرد و نقش راوی شعر یکتائی را به یک نقال باسابقه به اسم سیدحسن خوش‌ضمیر داد. همچنین صیاد مکان‌های گوناگون آمده در شعر را در نمایشش حذف کرد و همه را به فضای قهوه‌خانه برد و دکور را تا حد زیادی محدود و ساده کرد. او برای نشان دادن جابجایی‌های پی‌در‌پی جماعت از تعزیه کمک گرفت:
"در تعزیه ما می‌بینیم که این جابجایی را چقدر راحت با یک حرکت از راست به چپ رفتن، یا گردش بدور سکوی مدور القا میشود. اما این چنین حرکات نمایشی را تا آنجایی که من بیاد دارم در نمایش‌های غربی نداریم و پیدا نمی‌کنیم. که یک مکانی اینقدر راحت بدون دستاویز دکور تبدیل شود به مکانی دیگر. و مثلاً حیاط تبدیل شود به اتاق. و اتاق تبدیل به دامنه‌ی کوه. همه‌ی اینها در تعزیه خیلی راحت و با حرکات ساده بیان میشود." (پ 36)
با وقوع انقلاب صیاد از ایران رفت. او «فالگوش» را سال 1989 هم اجرا کرد. این بار در مراکز ایرانی‌نشین آمریکا و کانادا. این اتفاق با حمایت منوچهر یکتائی صورت گرفت. (پ 37) در پایان نمایش «فالگوش» _ بعد از شهادت مرد یزدی در راه «آگاهانیدن» جماعت _ نقال افسرده و خسته بر بالين يزدىِ از پای درآمده می‌نشیند و شاگرد چایچی در قهوه‌خانه برایش استکانی چای می‌آورد. (پ 38) این عبارات آخرین عبارات منظومه‌ی یکتائی و اقتباس صیاد است:
"که نه یک مرد رفت به سلماس
و نه یکی رفت به سیستان
ولی نخستین رفت با رجز
دومین به ریا
سومین به حساب
چارمین به حسد
پنجمین به نظام
ششمین به بی‌دردی
هفتمین نه به درد
و هشتمین گفت   غایب   که هو
هو    
که چشم براهِ جدائیَش
ماندندش به امیدها
به لب‌هاشان چاوشی
با رسمِ فالگوشها."
    


پانوشت‌ها:
1. به گفته‌ی یکتائی در مستند «منوچهر یکتایی، نقاش» (2005) ساخته‌ی شیرین سقایی، او یا متولد 1299 است یا 1300 ولی به نظرش احتمال اینکه اواخر 1299 باشد بیشتر است.
2. تکه‌ای از «نیلوفر آبی» (تاریخ نوشتن آبان 1320):
"روزها چون آفتاب دلنشین از بام خانه‌ام پائین می‌آمد، گل نیلوفری می‌چیدم و راه خانه دلدارم را پیش میگرفتم. در راه هرچه در دل داشتم بآن گل فرومیگفتم تا هنگامیکه بدست او میرسد سخنانم را برایش بگوید. دریغا که هر روز گلم در راه پژمرده میشد و من ناگزیر آنرا در جوی میافکندم و ناامید بخانه بازمیگشتم!"
مجله‌ی اطلاعات هفتگی، شماره‌ی 60 (24 اردیبهشت 1321)
3. نگاه کنید به مقاله‌ی «شاعری پویا و پاسخ‌گویی توانا به فراخوان نیما»، جلیل دوستخواه، مجله‌ی کلک، شماره‌های ١٥٧- ١٥٨ (بهار و تابستان ١٣٨٥)
و مستند «منوچهر یکتایی، نقاش» (2005) ساخته‌ی شیرین سقایی.    
4. طبق نقل قول نوری‌علاء از یکتائی او آدم «سیاسی» نبود و به گفته‌ی خود یکتائی "کشیدن پرتره‌ی شاه را فقط از آن جهت پذیرفتم که این کار برایم نوعی درافتادن با نقاشان بزرگی بود که یک ربع قرن پیش پرتره‌ی شاهان اروپا را کشیده بودند." مجله‌ی پویشگران (چاپ آمریکا)، شماره‌ی 8 و 9 (خرداد 1374)
هم چنین در رابطه با زندگی (و نقاشی و شعر) منوچهر یکتائی نگاه کنید به مقاله‌ی «تندیسِ منوچهر یکتایی»، نوشته‌ی داریوش اسدی کیارس، مجله‌ی تندیس، شماره‌ی 134 (16 مهر 1387)    
5. تکه‌ای از شعر «تو مقدسی» (تاریخ سرودن 1336)، مجله‌ی کاوش، شماره‌ی 9 (بهمن 1341)
6. شعرهای سال‌های 1955 تا 1957 تحت عنوان «احوالِ بی‌معالجه» سال 2001 در آمریکا چاپ شدند.
7.  نگاه کنید به پانوشت 5.
8. به گفته‌ی قاسم حاجی زاده در مصاحبه‌ی نگارنده با او در همین شماره، پیشنهاد چاپ کتاب یکتائی را فخری گلستان همسر ابراهیم گلستان داده بود.
9. «کارنامه‌ی سیمرغ» ابتدا سال 1989 در مرکز چاپ و نشر پیام (لندن) و سپس سال 1384 در نشر سالی (با همکاری نشر روزن) در تهران چاپ شد.
آثار منتشر شده از یکتائی در انتشارات روزن نیوجرسی (به ترتیب سال چاپ):
فال‍گ‍وش‌/ م‍ن‍وچ‍ه‍ر ی‍ک‍ت‍ای‍ی‌ (1991، 1370)(چاپ دوم کتاب)
ح‍ن‍ظل‌ ۱۹۶۹ - ۷۰/ م‍ن‍وچ‍ه‍ر ی‍ک‍ت‍ای‍ی‌ (1992، 1371)
خ‍وی‌ ک‍اغ‍ذِ س‍ف‍ی‍د: م‍ج‍م‍وع‍ه‌ ش‍ع‍ر از دس‍ام‍ب‍ر ۱۹۸۲ ت‍ا آپ‍ری‍ل‌ ۱۹۹۳/ م‍ن‍وچ‍ه‍ر ی‍ک‍ت‍ای‍ی‌ (1994، 1373)
م‍دارِ درن‍گ‌: ش‍ع‍ره‍ای‌ ۱۹۹۳ - ۱۹۹۶/ م‍ن‍وچ‍ه‍ر ی‍ک‍ت‍ای‍ی‌ (1997، 1376)
ک‍ج‌، ن‍اراح‍ت‌ وَ ش‍اه‍د: ش‍ع‍ره‍ای‌ ۱۹۶۳ - ۱۹۵۶/ م‍ن‍وچ‍ه‍ر ی‍ک‍ت‍ای‍ی‌ (1996، 1375)
اح‍والِ‌ ب‍ی‌م‍ع‍ال‍ج‍ه‌: ش‍ع‍ره‍ای‌ ۱۹۵۵ - ۵۷/ م‍ن‍وچ‍ه‍ر ی‍ک‍ت‍ای‍ی‌ (2001، 1380)
جعبه رنگ: شعرهای 1997 - 2006/ منوچهر یکتایی (2006، 1385)
10. با توجه به اشاره‌ای که به راه‌آهن رضاشاهی شده (صفحه‌ی 102 چاپ 1348)
11. کتاب «فرهنگ لغات عامیانه»، سیدمحمدعلی جمال‌زاده، بکوشش محمدجعفر محجوب، کتابخانه‌ی ابن سینا (1341)
12. از کتاب «فالگوش»، منوچهر یکتائی، انتشارات روزن تهران، آبان 1348 (1970) و انتشارات روزن نیوجرسی (1991، 1370)
در ادامه قسمت‌های دیگری از شعر نقل می‌شود که از همین دو منبع برداشته شده.
13. "پس دو دست بریدۀ خون‌آلود بر روی در مالید و روی و ساعد را خون‌آلود کرد."
کتاب «تذکرةُ الاولياء» (ذکر حسین بن منصور)، شیخ فرید‌الدین محمد عطار نیشابوری (بررسی، تصحیح متن، توضیحات و فهرست‌ها از دکتر محمد استعلامی)، انتشارات زوّار (تابستان 1391)
14. البته از نقاشان هم‌نسل او ابوالقاسم سعیدی معتقد است یکجور «زمختی» هم در شعر و هم در نقاشی یکتائی وجود دارد. (از گفتگوی نگارنده با ابوالقاسم سعیدی)
15. کتاب «پیشگامان نقاشی معاصر ایران (نسل اول)»، نوشته‌ی جواد مجابی، به کوشش منیژه میرعمادی (ناصری)، نشر هنر ایران (1376)
16. گفت‌و‌گوی آیدین آغداشلو با منوچهر یکتایی، روزنامه‌ی رستاخیز، شماره‌ی 534، 13 بهمن 1355
17. برای مثال غیر از «فالگوش» نگاه کنید به منظومه‌ی «کارنامه‌ی سیمرغ» و به شعر «مگسِ مریض» از دفتر «احوالِ بی‌معالجه» (و یادداشت یکتائی در پایان همین مجموعه) یا شعرهای «تمامِ قصّه» و «دیو سردرِ حمام» از مجموعه‌ی «کج، ناراحت وَ شاهد».
18. نگاه کنید به پانوشت 16.
19. تکه‌ای از شعر «عَلمِ آستین» از مجموعه‌ی «خوی کاغذِ سفید».
در همین رابطه نگاه کنید به مقاله‌ی «شعر و نقاشی‌ی منوچهر یکتایی» نوشته‌ی هادی محیط، مجله‌ی هنگام، شماره‌ی 18 و 19 (مهر و آبان 1394)
در رابطه با نقاشی یکتائی نگاه کنید    به نوشته‌ی توماس مک‌اِویلی در کاتالوگ نمایشگاه نقاشی یکتائی در موزه‌ی گیلد‌هال در ایست‌ همپتون نیویورک (1998)(از این نوشته چند ترجمه به فارسی در مجله‌های حرفه‌هنرمند و هنگام و تندیس وجود دارد)
20. نگاه کنید به منبع اشاره شده در پانوشت 4.
21. فیلم «منوچهر یکتایی، نقاش» (2005) ساخته‌ی شیرین سقایی.    
22. مقاله‌ی «سی سال و بیشتر با مهدی اخوان» نوشته‌ی ابراهیم گلستان، مجله‌ی ایران‌شناسی، شماره‌ی 8 (زمستان 1369)
23. از گفتگوی نگارنده با ابراهیم گلستان.
24. از گفتگوی نگارنده با پرویز صیاد.
25. گفت‌و‌گوی اختصاصی مجله‌ی اینترنتی «قدیمی‌ها» با نوذر آزادی با عنوان «روزگار سپری شده‌ی آقای قاطبه...»  (21 بهمن 1392)
26. یادداشت صیاد درباره‌ی «فالگوش»، روزنامه‌ی جشن هنر شیراز، شماره‌ی 13 (12 شهریور 1349)
27. مجله‌ی سخن، شمار‌ه‌ی 4 و 5 دوره‌ی بیستم (شهریور و مهر 1349)
28. نگاه کنید به پانوشت 24.
29. گزارشی از دومین فستیوال – کنفرانس تآتر جهان سوم، مجله‌ی تماشا، شماره‌ی 127 (22 شهریور 1352)
محمد اسکندری یکی از بازیگران این اجرای «فالگوش» صیاد، بعدها خود نمایشنامه‌ای بر اساس شعر یکتائی نوشت که به کارگردانی منیژه محامدی سال 1382 در تالار سنگلج روی صحنه رفت.
30. «کتاب هفتمین جشن هنر – 1352»، دفتر انتشارات رادیو تلویزیون ملی ایران، مؤلف: ایرج گرگین
31. گفتگوی امید نودوشنی با پرویز صیاد درباره‌ی نمایش «فالگوش»، مجله‌ی تماشا، شماره‌ی 286 (15 آبان 1355)
32. این نمایشنامه سال 1390 در جلد اول کتاب «نمایش‌نامه‌های شاعر» با مقداری تغییر و با ویرایش محمد چرمشیر با عنوان «فرودگاه – پرواز 707» در نشر قطره چاپ شد. (از گفتگوی نگارنده با احمدرضا احمدی)
33. نگاه کنید به پانوشت 23 (این نمایشنامه بهار سال 1360 در شماره‌ی چهارم «کتاب فصل»  _ نشریه‌ی ک‍ان‍ون‌ ن‍وی‍س‍ن‍دگ‍ان‌ و ش‍اع‍ران‌ گ‍رگ‍ان _ چاپ شد)
34. میزگردی با پرویز صیاد و گروه آزاد نمایش درباره‌ی مشکلات تئاتر در بخش خصوصی، روزنامه‌ی کیهان (25 مهر 1355)
35. نگاه کنید به پانوشت 24.    
36. نگاه کنید به پانوشت 31.
37. طبق گفته‌ی صیاد، یکتائی خود از اجراى لس‌آنجلس و اجرای نيويورک ديدار كرد.
38. نگاه کنید به پانوشت 24.    

 

 

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :