اندکی از بسیار / محمد مهدی مصلحی

اندکـی از بسـیـار
محمد مهدی مصلحی
« برگی
از قسطنطنیه
باد را
به شاخه هایش آورد. »
بعد از نسل خود ساخته دهه ی چهل شعر نو گرگان ، علی مسعود هزارجریبی بیشترین تأثیر را بر نسل همزمان خود و دهه ی پنجاه ببعد شعر شهر ما گذاشت .
حکایت دیدار اولیه ی ما چندان خالی از مزاح نیست : روزی در عنفوان نوجوانی و شباب ، در فواصل سنی بین مرز و بی مرزی بلوغ و لغزنده و فرار چون شعر و عین رویای بین خواب و بیداری مثل خاطره که اگر به یاد نیاوری به مخاطره می افتد ؛ با حبیب این یارِ بی دریغ به ملاقات دوستی از شاعران آمل به دمِ در پادگان لشکر سی گرگان جهت ملاقات رفته بودیم . همراه شاعر آملی جوانی کمی بزرگتر از من نیز بود که زیرکی رندانه واری از وجناتش می بارید . بعد از معرفی ما تا آن جوان فهمید این بنده کمترین همان کسی هستم که به تازگی شعرهایش را از حدود دوسال قبل در روزنامه مرکز استان و مجله های پایتخت خوانده تعجب کرد زیرا با توجه به طولانی بودن نام و نام خانوادگی ام فکر می کرد سن و سال بیشتری داشته باشم !
بهر حال سرِ صحبت باز شدن همان و شبها و روزهای بسیار با شعر به سر بردن همان . چه بسیار زمانهایی که در کافه « ده فرمان » که محل حشر و نشر برو بچه های شعر گرگان بود با شاعران دیگر مدتها ، شاید به خاطر « رستاخیز واژگان » و یار ریشه های گیاهان دارویی شعر و شفای جنون به سر و کله ی یکدیگر می زدیم و عرقریزان از پیاده روها با شعر بر فراز تپه های خارج از شهر می رفتیم و او مثل درختی از شعر شکوفا می شد .
او قبلن نیز بیشترین روابط شاعرانه را با شاعران غرب مازندران داشت زیرا تا خدمت اجباری اش در گرگان ، ساکن بهشهر بود و نزدیکی اش با مرکز استان شاید علت جغرافیایی این ارتباط بود اما فکر می کنم مرکزیت شعر ، جمع شدن زیر پرچم شعر بیشترین تاثیر را داشت و از همین رو هر جا که او بود شعر بود و شاعران جوانی که همیشه به او تأسی کرده می خواندند : « بی قدمی رقص بین ، بی دهنی قهقهه ». و او که « بی خود از شعشعه ی » پرتو عرفان بود لب ریخته های ناشی از آنهمه جذبه و شور و سماع شعر را می خواند : « به لب جوی چو گردی ، بجه از جوی چو مردی
بجه از جوی و مرا جو ، که من از جوی بجستم »
جذابیت نظریه پردازانه اش اغلب پرتو چراغ پر فروغ محافل شعر خوانی بود ، چه بسیار کتابهای جدیدی را که با هم خواندیم و چه اندازه از موج ها و جریانها و نظریه های جدید شعری و نقد و فلسفی را که با او پی گرفتیم .
بعد ها من از گرگان بعلت دانشجویی رفتم اما دورادور در عین حال نزدیکا نزدیک از هم بی خبر نبودیم . می دانستم که او حالا که ساکن گرگان شده ، شعر ها و شاعران مدرن و نظریه های جدید شعری و نقد نگره ها را در بحث ها و حشر و نشر ها رواج می دهد و اصلن باعث آشنایی شاعران گرگان با شعر حجم آنهم قبل از انقلاب ، او بود .
تا آنکه انقلاب شد و با آنهمه مسائل که بر سر همه گذشت خوشبختانه او را پر شورتر از همیشه می دیدم . قابلیت انعطافی بسیار بالای او در بین قدیمی ها کمتر و نزد جوانها بیشتر گل می کرد چون ظرف پذیر نبود و چه بهتر در زمانه یی که قطعیت ها ی پدرسالارانه فرو ریخته بود او چون شعر فرارو سیال بود و از عادت های فراگیر پرهیز داشت . سیاه و سپید نمی دید بلکه طیف رنگارنگ نگاه او به پدیدار ها گستره ی افقش را وسیع تر می کرد . از مرحله ی خفقان آور روحی پیوسته می پرید . و در نگاه به شعر و خوانش آن به عادت بسنده نمی کرد و مگر نه آنکه بقول هایدگر : شعر « خانه زبان هستی » مأوای او بود و هست و حاصل آشنایی گریزی اش را بی شائبه نثار اطرافیانش می کرد ؟
او پیوسته در حال نامگذاری جدید از پدیده های اطرافش هست و همین بیش از پیش بر جذابیت او می افزاید زیرا به قول حلاج : « معرفت ، عبارت است از دیدن اشیاء و هلاک همه در معنا » او دائمن در پدیده های اطرافش مستحیل می شود و دوباره با چهره یی تازه از حالتی دیگر از پدیدار ها می گوید و این رمز ویژگی اوست که بر مدار جزم ها نمی ماند .
رفاقتمان با شعر آغاز شد و هنوز هم با شعر شانه به شانه ی هم می رویم و ذهن و زبان نقاد او پیوسته این رابطه را جلا می دهد گویا همیشه او رهرو آن راه بیان ناشدنی است ، آن نورها که شناورمان کرده اما ندیده ایم اما نگفته ایم و اَمان از این اماها .
گاهی اگر از چاپ نکردن آثارش گله می کنم رندانه لب می گزد و می گوید : از آن زمان استعاره ها و ضمیر مستعار شاعری که در جزایری جدا جدا به ختم خویش حضور غایبش همگان را به سخره می گیرد !
کوچکترین سطری اگر از شاعری ببیند او را همیشه در نظر دارد زیرا که خود حضور بی دریغ شعر هست . هنوز هم هر کجا که شعر هست او نیز حضور دارد هر چند که بیشتر سایه اش را می بینیم هر چند که در سایه بودن و کمتر چاپ کردن را خوشتر دارد و شاید حق با سقراط و شمس و فردید باشد که ادامه ی خود را در دیگران دیده اند و ثبت رویاهایشان را به گردن دیگران می اندازند و رفتار شفاهی شان زبانزد است .
بهر حال کسی که ساحت زیبایی نگرانه اش یک سویه نیست و منشوری چند سویه دارد و تپش جان شیدای شعر را حس کرده و از فرازی اندیشه ورزانه به انقلاب مدام آن می اندیشد مطمئنن زبان ویژه اش مدام تراش می خورد .
زیست محیط واژگانی جهان شاعرانه هزارجریبی محدود به عادات سطحی نیست .
پس ، دلواپس ثبت شعرهایش می مانم .
لینک کوتاه : |