«من خروس این قبیلهام»
جست و گویی پیرامون شعرِ دهه چهل و پنجاه
سید حمید شریفنیا
«من خروس این قبیلهام»
جست و گویی پیرامون شعرِ دهه چهل و پنجاه
«شعر کلاسیک فارسی، قریب به هزار سال طول کشید تا به تفکر بازگشت بیندیشد. آیا شعر نو فارسی در کمتر از یک سده، به بازگشت رسیده است؟ مسئله شعر معاصر چیست؟». این آخرین خط از مقدمه کتاب «آذرخشی از جنبشهای ناگهان[1]» است. کتابی که به جریان شناسی شعر در دهه چهل و پنجاه با تاکید بر شعر موج نو، دیگر، حجم و موج ناب میپردازد. جریانی که در افواه کنونی خود به کج فهمی یکجا و درهم تحت عنوان «شعرِ دیگر» معرفی میشود. من آن را «آنِ دیگر» مینامم. جریانی سریع و پویا که به طور عمده چاووشی خوانانش، جوانان صاحب ذوق و بی شیلهای بودند که ذوق تبختر در آنچه صورتبندی و گردآوری میشد نداشتند. به طور عمده سر در خود فروشوندگانی شوریده که شیدایی خود را در شعر مییافتند. چرایی اینکه اینهمه را موافق نیستم در یک طبقه تحت نام و نسب «شعر دیگر» بگذارند و جهل و جعلی زمانمند بر آن غالب شود بر آن است که اینهمه «شعر دیگر» نیست. موافقت و اصراری بر نامگذاری ندارم اما نامیدن بی در نظرداشتن خواستگاهها را هم موافق نیستم. اسماعیل نوری علا در کتاب «صور و اسباب در شعر فارسی» بیان میکند که در سال 1346 نزدیک به 300 شاعر در یک جریده معرفی میشوند. این در حالی است که بر اساس گزارش منتشر شده توسط خانه کتاب (http://www.ana.ir/news/53514) ، 3625 عنوان کتاب شعر! در طی مدت یکسال (در فاصله زمانی ۲۵ شهریور ۱۳۹۳ تا ۲۵ شهریور ۱۳۹۴) منتشر میشود! دریغ از این رشد! که با این حجم انبوه تولید، جای شعر خالی است...
در ادامه این متن هر کجا از شعر دهه چهل و پنجاه سخن به میان میآید، منظور تنها شعر یاد شده در سطرهای بالا با عنوان شعر موج نو، دیگر، حجم و موج ناب خواهد بود. شعری که روشنایی خود را حتی پیشتر از دهه چهل شروع کرده بود و سوسو زنان و آرام آرام روشنی بخش راهی برای شاعرانی شد که جریان شناسی آن دو دهه را شکل داد. ترجیح میدهم بجای پرداختن به نگارههای تاریخی این جریان که پیشتر در کتابها، مصاحبهها و مقالاتی از این دست منتشر شده است بیشتر به یکی از ویژگیهای شعر آنها بپردازم که امروزه نیز شاهد نشر آثار متعددی از آن شاعران و کتابهایشان هستیم.
خلاصی شعر از رسانه بودن
از ویژگیهای شاعران شعر دهه چهل و پنجاه میتوان به پرهیز از شعاری شدن در نقش یک ناجی اشاره کرد. شعرشان مجزا از اجتماع و مردم هم زیستشان نبود و برعکس در تنیدگی و یکی شدگیشان با اجتماع سرکوب شده و منزوی بود اما از تن دادن به شعارهای مصرفی تن باز زد. مفاهیم عاشقانه، اجتماعی، دردمندی، مرگ، حتی سیاسی در قالبی به شدت انسانی، و نه انسانی «ابرمرد» و ماورایی، شکل گرفت. انسانی که در بطن همه این مفاهیم زندگی میکرد و روزاناش از همین ساختارها شکل میگرفت. سودای تحول بود و تحول از انسان ریشه میگیرد. دیگر قرار نبود شعرشان رسانهی پیام عاشقانه، پیام عارفانه، اجتماعی، سیاسی و... باشد. شعر آنها خود عشق بود، اجتماع بود، حتی سیاست و معرفت بود. در شعرهای بسیار زیادی میتوان این ویژگیها را به طور برجسته دید: «اینجا/ زن همسایهمان/ - که پیر و فرتوت است/ در سوگ فرزند جوان و/ گاو و/ اقبالش/ در پیله اندوه،/ میگرید...» و یا «شب وحشتناکی است/ سر هر رهگذر و هرجایش/ گرگ آدمخواری است/ وَ ما،/ بی خیالش بودیم/...» (علی اکبر مهجوریان نماری، کتابِ «با یاسهای بعد از ما[2]»). پیام سیاسی شعر روشن است. روشن میسوزد و میسوزاند، از میان همین مردم شعلهور شده است. زنی که ممکن است در همسایگی هر کدام از ما زیسته باشد و سوگوار فرزند جوان و گاوش باشد که این سوگواری اقبال او را نیز در پیله تنهایی شعلهور کرده است.
«وقتی که آمدی،/ من رفتهام که آمدنت را/ در جمع کودکان جشن بگیرم/ وقتی که آمدی،/ قفسام را نجات ده/» و یا «مشرق اگرچه دارد میپوسد/ اما-/ بودا هنوز آرام است/ و زردشت،/ لبخند میزند./ وقتی که شعلههای دست تو،/ از چادرت زبانه میکشد» (محمد جانفشان، «در این عصر غمناک بودن[3]»). زیست شاعران در مفاهیم شکل زیستی میگیرد و نه در شعاری کردن شعر. تجربه زیسته انسان معاصر در تنیدگی مفاهیم شکل گرفته و انسان امروزی بازتابی از مجموعه مفاهیمی است که اطرافش را ساخته حتی اگر با آنها سازگار نشده باشد و یا تجربه شخصی از آنها نداشته باشد. شاعران دهه چهل و پنجاه در این تنیدگی ورود پیدا کردند و مفاهیم را آنچنان که در زیست مردم وجود داشت با ذوق خود نشان دادند. به کرات میتوان در آثار بسیاری از آنها این شکلگیری مفاهیم را بدون نیاز به مرصع کردن آنها با آرایههای متعدد دید. در حقیقت هویتی که برای زبان قائل میشوند هویت کارکردی نیست بلکه هویت مفهومی است. زبانی که قادر باشد مفاهیم موجود را همانطور که هست بازگو کند، اگرچه برخی شعر آنها را گاهی شعر سخت و مشکلگویی معرفی کردهاند.
«تفنگی که اکنون تفنگ نیست،/ و گلولهای که در قصهها/ عتیقه شده است/ روبروی کبوتران/ تشنگی پرندگان را دارد» (احمد رضا احمدی، «آذرخشی از جنبشهای ناگهان»). و یا نمونهای دیگر از شعر بیژن الهی: «من اینک شب را به شعر میافزایم/ که بدون چراغها/ جملهیی بی نقطه ست». مفهوم شب با «بدون چراغها» کامل میشود و زوایای پنهانی خود را آشکار میکند.
نمود درونی مفهوم یاس و نامیدی در بخشی از شعر بهرام اردبیلی که در ادامه آمده ست را دقت کنید:
«اگر در تو آسمانی بود/ ميتوانستم/ شهاب دستانت را/ به تو باز گردانم/ مرا/ تنهاتر بگذار ای برهنهي آلوده/ این ویران را/ نه هواي نگین قدمهاست/ و نه سودای دهلیزهای لایهدار/ كه سوختن آرام مشعلها را/ به تماشا بنشیند» (از شعر بهم پیوستن تارهایی برای آنکه اواز بخوانی. «جزوه شعر»). در ترکیبِ «برهنهی آلوده» جلوه معنایی برهنه با ترکیب شدنش با واژه «آلوده» از یک برهنگی صرف و بی جامگی به برهنگی مشمئز کننده تغییر شکل میدهد و این مفهوم از ابتدای این سطرها نمود پیدا کرده است. مفهوم تنهایی زمانی عمق جدی به خود میگیرد که واژهی تنها به «تنهاتر» تبدیل میشود و صفت تفضیلی این ترکیب روشن می سازد که مفهوم تنهایی شاعر، یک مفهوم درونی شده است و نمود بیرونی دارد. شاعران «شعر دیگر» این آموزه ها را به درستی از نیما دریافت کرده بودند. به قول فروغ نیما راه را نشان داد. مثالی از نیما می آورم:
« در نهاد من جنونی هست/ که اگر مُردم نیاساید/ من ندانم راه آسودن». (خانه سریویلی). در اینجا نیز نیما به دقت عمق اندوه و یاس خود را در سطر دوم نشان میدهد. آنجا که آخرین راه حل را هم با شک و تردید مطرح میکند که اگر مرگ هم این جنون کشنده را نجات ندهد چه کند؟ شبیه بهرام اردبیلی که تنهاییاش را با صفت تفضیلی کردن واژه «تنها» بیشتر بارز میکند. شاعران «شعر دیگر» به درستی از نیما آموختند و اجرا کردند.
محمد رضا اصلانی، شهرام شاهرختاش، محمدرضا فشاهی، ا.ن پیام، مهرداد صمدی جمله اسمهایی بودند که در آن سالها مدافعان و نمایندگان این جریان محسوب میشدند و البته نامهای بسیاری که به فاصله بسیار کمی نیمه اول دهه چهل را پر میکنند. شاعرانی که به یمن "ادبیات مطبوعاتی" به جامعه شعر تزریق میشوند. مجله فردوسی در آن سالها پاتوق این شاعران جوان بود. آیندگان ادبی، بازار ادبی، تماشا، روزن، جزوه شعر، جنگ طرفه و... پاتوق جوانانی که حد متوسط سن این شعرای جوان حدود 23 سال بود و گاهی کمتر. مصاحبه ای که اسماعیل نوری علا پیرامون شعر موج نو با شهرام شاهرختاش به عنوان یک شاعر که در سنین دبیرستان به سر می برد جالب و شنیدنی است. این مصاحبه در بازار ادبی رشت در سال 1346 منتشر می شود:
اکثر شعرای موج نو در پی ارائه نوعی "بینش جدید" هستند و میکوشند تا راههای تازهای برای بیان "روابط" موجود در اطراف خود بیابند به همین علت دست به تجربههای فراوان میزنند (شهرام شاهرختاش، بازار ادبی، شماره 32). موج نو توانسته است یک ظرف جدید را بعد از شعر نو و به خصوص "شعر نیمایی" بیاورد. شعر موج نوییها در اعداد شعر شاعران نو سرا در نمیآید و برای خودش دارای قلمرو مستقلی است. یعنی یکی از حرکتهای داخل شعر نو نیست بلکه خارج از شعر نو قرار دارد. شاعران شعر نو بیشتر تلاش کردند تمام نقایص شعر قدیم را چه از نظر شکل و چه از نظر تبعیضی که به کلمات میشد جبران کند اما شعر آنها هیچ وقت خارج از آن ظرفیتی که زبان شعر قدیم_ پیش نیما_ ارائه داده بود قرار نگرفت (پیام، بازار ادبی، شماره 32).
غالب شعرهای این جریان از عرف زبان تخطی میکرد، بیان تصویری داشت و از یک مرکزگرایی و منطق درونی مالوف مرسوم پیروی نمیکرد.«یکی از مشخصات شعر این گروه تخطی از عرف زبان است. مثلاً از راه نسبت دادن صفاتی به اشیا که تا کنون مرسوم نبوده است. این صفات اغلب با وجود ظاهر ناهماهنگشان شدت عواطف و احساسات شاعر را به نحو بارزی بیان میکند. گاه این تخطی تا حد تغییراتی در نحوهی استعمال کلمات از لحاظ دشواری پیش میرود" (شاهرختاش، بازار ادبی، شماره 32). هم چنین در مقام زبان تصویر مهرداد صمدی در مورد شعرهای احمدی میگوید:... شعر او دارای بیان تصویری است. به جای کلمه در تصویر فکر میکند... از این لحاظ میتوان او را با شعرای"تصویرگرای" انگلیسی زبان مقایسه کرد" (جنگ طرفه، شماره 2: 28) که در مورد اکثرشاعران موج نو صدق میکند (شاهرختاش، بازار ادبی، شماره 32).
شعر شاعران این مجموعه در کل از یک "ابهام" نیز به عنوان یک خصیصه ذاتی و تعمدی برخوردار است که شاعران سعی در معماری و مراقبت از آن را نیز در کار دارند. "ابهام یکی از عناصر اساسی شعر است و باعث می شود تا ذهن خواننده به کار افتاده و با تفکر و تعمق بیشتری به شعر بپردازد." (همان). از طرفی در شعر شاعران موج نو "زندگی" مطرح است. میخواهند از چیزی سخن بگویند که دائما با آن تماس دارند و گاه چنان ساده و راحت میگویند که خواننده از فرط ناباوری آن را مبهم می یابد(همان). عمده این که اینان به تجرید دست مییازند و زبان نمایشی، عدم وحدت رویه در نوشتن، خلا یک وحدت کلی به رسیدن به یک فرم مطمح نظر در یک طبقهبندی ادبی، استفاده از ظرفیتهای کلمهها با بارهای اجتماعی و فرهنگی در ساختار جمله و همچنین ترکیبسازیها خلق الساعه، محصول زیر و بم شدگی صداها و آوا در جریان سطر، صمیمیت کودکانه و بداهه، بی پیرایگی، صراحت به جای فصاحت و بلاغت و و و.
جریان موج نو پس از شهرت توام با موافقتها و مخالفتهای بیشماری مواجه گشت. طیفی از مخالفتها، طیفی سازنده و درون گروهی بود که به آسیب شناسی خویش میپرداخت. ترمیمهایی که از پی چیستی و سبب شناسی جریان میآمد و به بازبینی و تلاش برای رسیدن به یک نگاه بدیع، جامع و با دوام را اشاره داشت. به فکرهایی از قبیل آنچه که تلقی به فرم میشود نظر داشت. اینجا: «شاعران موج نو گاه لزوم وجود یک «وحدت کلمه» را در شعر خویش از یاد میبردند. حتی گاهی اجزای اشعارشان نیز دارای چنین وحدتی نیست. علت فقدان این وحدت را شاید در «نبودن رابطهای منطقی» در شعر فی مابین اشیا دانست. اغلب شاعران از یک رابطه معنی دهنده و معنی کننده در شعر عاجز اند» (شهرام شاهرختاش) و این در حالی است که هنوز سالهای دبیرستان را میگذرانند و پختگی لازم را در جهت به سامان دادن شعر خویش ندارند. می دانند که چه دارند: از یک فرهنگ غنی سازنده _که لازمه هر کار هنری است_ برخوردار نیستند و بیشتر بر استعدادهای غیر قابل انکار خود تکیه کردهاند و در مراقبت آسیب شناسی کلی ساحت شعر خود خیلی زود آفت ها را میشناسند.اغلب [شاعران موج نو آن سالها] راحت طلبند و به زودی از سرودههای خویش ارضا میشوند و هیچ گونه کوششی برای پالایش شعر خود ندارند. شاید به این دلیل که جهان بینی کامل شاعرانهای در ایشان وجود ندارد(همان). یا اینجا: «اعتراضی که خود من به کسانی دارم که در این «حرکت نو» هستند این است که زبان فارسی را، آن رابطههای ذهنی را درک نکردهاند و به همین جهت شعرشان بیش از آنکه یک شعر فارسی باشد یک ترجمه فارسی است. یعنی اینکه ما میتوانیم بگوییم که مثلاً شعرشان ترجمه است_ حتی بد_ از آپولینر مثلاً» (محمد رضا اصلانی، بازار ادبی، شماره 32).
اگرچه متن حاضر بر این اذعان دارد که بیان برخی از مطالب بالا وامدار مقدمه کتاب آذرخشی از جنبشهای ناگهان است که آنجا نیز خود بودیم و اینجا نیز، اما برای بیان بخشی از نظرات مطرح شده در همان نیم قرن پیش مجبور به استفاده مستقیم از آن شدم. اینکه امروز و در سالهای اخیر ذائقه مخاطب در چرخشی کامل به آن دو دهه برگشته و اعتبار شعر اکنون تغییر کرده است خارج از این بحث است. در نهایت چگونه است وقتی در یک سال نزدیک به 3600 مجموعه شعر منتشر میشود، اما از آنها خبری نیست و کمتر مطلوب مخاطب امروز است؟... « مسئله شعر معاصر چیست؟»
نیمه های شب
گرگها با یکدلی سوی کنام خویش
رفتند
و یکی از ما
دیگری را خورد! (ایرج کیانی، کتابِ ایرج کیانی، 1396. انتشارات بوتیمار، تهران)
* عنوان متن، وامی است گرفته شده از شعر «خروس» کتابِ محمد مالمیر که توسط نشر بوتیمار وارد بازار شده است.
لینک کوتاه : |