داستانی از محمد علی نیک پور | |
28 مهر 91 | داستان | محمد علی نیک پور |
![]() |
خسته و تشنه بودم و شرشر عرق میریختم.کول پشتی خود را باز کردم تا بطری آب از آن بردارم که دستم چیز نا آشنایی را لمس کرد.کیف را بر زمین گذاشتم.نمیتوانستم باور کنم آنچه به چشمانم میدیدم.نوزادی در کیفم بود.تشنه و گرسنه به نظر میرسید.در حال مرگ بود.آنقدر اوضاعش خراب بود که حتی نمیتوانست گریه کند.گریه اش بیصدا بود.نمیتوانستم درست فکر کنم ...
|
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
اینجا و آنجا
- چرا «خروس جنگی» شکست خورد؟
- نخستین نمایش فیلم «بیگانه» در جشنواره امسال ونیز
- محمود دولتآبادی مردمیترین نویسنده ایران است
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |