
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
"زنبق وحشی"
شعرهای لوئیز گلوک
ترجمه رزا جمالی
نشر ایهام
منتشر شد :
"زنبق وحشی"
شعرهای لوئیز گلوک
ترجمه رُزا جمالی
نشر ایهام
بخشی از مقدمهی مترجم :
داوران جایزه نوبل نوشته اند که شعر لوئیز گلوک را صدایی اشتباه نشدنی دانستهاند که به خاطر زیبایی بیپیرایه اش زندگی شخصی را جهانشمول میکند.
او که از کودکی اولین شاعر مورد علاقهاش ویلیام بلیک بوده گویی که ترانههای معصومیت را با صدایی نوین بازآفرینی کرده است. زیبایی روحِ شاعرانه و شهودش او را فراتر ازگستره و کانونهای ادبیات آمریکا ساخته است و این صدای نابِ شاعرانه را جهانی کرده است.
لوئیز الیزابت گلوک برندهی نوبل سال 2020، در سال 1943از پدر ومادری که تباری روس و مجارستانی داشتند در نیویورک متولد شد. او در "لانگ آیلند" بزرگ شد و در دانشگاه کلمبیا درس خواند. سال هاست که معلم شعر در دانشگاههای آمریکاست. لوئیز برنده جایزه پولیتزر، جایزه ملی کتاب آمریکا هم بوده و پیش ازین به عنوان ملک الشعرای آمریکا انتخاب شده بود.
شعر او در دنیایی وهم گون می گذرد که یادآورِ خاطرات، فقدان، فراق، جدایی ولحظات حسیِ زندگی ست. توصیفات بسیار ظریف و وسواس در انتخاب کلمات ولحنِ غنایی از مشخصاتِ کارِ اوست. او را شاعری اندیشمند خوانده اند که مضامینی نظیر ارتباطات انسانی را در هاله ای از ابهام، مورد کند وکاوی شاعرانه قرار میدهد ...
شعرهایی از این مجموعه :
پیروزیِ آشیل
در داستانِ پروتکلس
هیچ کس نجات نیافت، نه حتا آشیل
که نزدیک به خدا بود
پروتکلس شبیهِ او بود
آنها یک زره پوشیده بودند.
همیشه در همراهی
کسی به خدمتِ دیگری درمیآید
یکی کمتر از دیگریست
گروهِ فرشتگانِ نهگانه
همیشه پدیدار هستند، در میانهی افسانهها
نمیشد به آنها دل بست
اصلِ آنها منجیِ عالم است
آنکه تنهاشان گذاشته.
آن کشتیِ یونانی که آتش گرفت
چه بود
در برابرِ این شکست؟
در چادر
آشیل
با تمامِ وجودش سوگواری میکند
و خدایان میبینند
او مردی بود که پیش ازین مُرده بود
یک قربانی
از آن قسمتی که دوست میداشت
همان که گذرا بود.
نوستوس
درختِ سیبی در حیاط بود
چهل سال پیش بود در پسِ پشت
تنها چمنزار بود که توده میشد
گُلِ زعفران در علفِ نمخورده
کنارِ پنجره ایستادم
آخرِ اردیبهشت بود
بهار در باغِ همسایه گُل داده بود
چندین بار واقعا آیا آن درخت
در روزِ تولدم اینگونه گُل داده
دقیقا در همان روز،
نه پیش از آن روز
یا پس از آن روز؟
جزئیاتی از این دگردیسی که در سکوت نمیماند
که چگونه این تصویر شکل گرفت
آیا اینجا را به خاطر میآورم
نقش آن درخت را در چند دهه
که از آن بنسای گرفته شده
از زمین بازی برخاسته
زمینها
عطر علفهای بلند
چیده شده به تازگی
آنچنان که تو از یک شاعر ترانهسرا خواستهای.
ما به جهان یک بار در کودکی نگاه میکنیم
باقی خاطرهایست.
مهاجرانِ شب
این لحظهای ست که باز آن را میبینی
توتهای سرخ را بر کوهستان
که به خاکستریبدل شدهاند
و این آسمانِ تاریک
که پرندگانِ شب در آن مهاجرند.
مرا به سوگواری وا میدارد
و به فکر فرو میروم
مردگان آنها را نمیبینند
و آنچه را که به آن وابستهایم
ناپدید میشود.
چه میکند روح اما
که آرام بگیرد
به خودم گفتم
که شاید نیازی نیست
به این همهخوشی پس ازین
و سادگی کافیست
شاید
و چهسختاست که تصورش کنی.
گذشته
نورِ کمرنگی که در آسمان است
که میانِ شاخههای درختِ کاج
و برگهای سوزنیشکل
پدیدار میشود.
هوا را بو کن،
این عطر درختان کاجِ سپید است
و شدیدتر می شود زمانی که باد در میانهی شاخهها میوزد
و صدایی میسازد
که کاملا غریب است
شبیه صدایِ باد در فیلمی ضبط شده
سایه ها حرکت میکنند
طنابها صدای باد را میسازند
و حالا تو آنچه که میشنوی
صدایِ بلبلی خواهد بود
یا
پرندگانی که عشقبازی می کنند.
طناب که تغییرِ جهت پیدا کرده
سفت میانِ دو درخت
پشتهی کوچکی در باد میلرزد
هوا را بو کن
عطر کاجِ سپید را
و تو میشنوی
صدایِ مادرم را
و یا اینکه تنها صداییست
که درختان میسازند
زمانی که باد می وزد میانِ کاجها
و چه صدایی میتوانست باشد به جز این
وقتی که از هیچ گذر کرده است؟
زنبقِ وحشی
در انتهای رنجم
دری وجود داشت
که بیرونم را میشنید
آنچه که تو شاید مرگ بنامیاش.
به خاطر میآورم
بالای سرم
صداهایی
شاخههای درختِ کاج جا عوض میکردند.
سخت است که نجات بیابی
چنانچه
خودآگاهی
در این زمینِ تاریک مدفون شده.
و بعد همه چیز تمام شده بود
که میترسی
که به روحی بدل شده باشی
و ناتوان از سخن گفتن
که حرف بزنی و ناغافل تماماش کنی، این زمین سفت
که دارد کمی خم می شود
و آنچه که من برداشتهام تا باشم.
پرندگانی هستند که بوتههایی نحیف را نشانه رفتهاند
و تو که نمیتوانی به خاطر بیاوری
راههایی از آن جهان را
به تو میگویم که دوباره میتوانم حرف بزنم
هر آنچه که از فراموشی میآید
میآید که صدایی را بیابد
از مرکزِ هستیِ من آمده بود
فوارهای بزرگ
که آبی بود و عمیق
سایه هایی بر آبی دریا به رنگِ لاجورد.
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
![]() |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |