شعری از نیلوفر فولادی
تاریخ ارسال : 29 بهمن 00
بخش : شعر امروز ایران
نه تو را نزادم
تو ترشحات من بودی
میخزیدی از شکاف زخم
میپریدی از لبهی جنون بیرون
کشف بیمار رهگذری خاموش پُرَت میکرد
دست زبر خیابان بر شکمت بر نافت بر دو استخان برجسته
تن خورشیدخورده درخت بودی
داغ و نمناک از صمغها
هر بُرِش در پیچ کوچه گمت میکردم
از نم اندوهناک شهر میتراویدی
من که زندانت بودم
میله به میله عربدهی کشتیها
در خلیج دهانت
به اعماق نیستی میرفتند
میگذشتند از تب ماهیچهها
تو در من منقبض بودی
دستهایت پاهایت را میخورد
جایی در میانه نیست میشدی
و باز صبح
گسترده و نو در من بیدار
نه نزادم
تو را که زاییدنی هزارباره بودی
سقط میشدی در فاصله دو جمله
و شعر در مهبل زبان تکهتکه میسوخت
سر هر چهارراه
در اتوبانهای کشدار
در زمینهایی که هیچکس پا نگذاشته
کسی بیاعتنا عبور میکند و تو را به دوش میکشد
تا تمام شوی.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه