نگاهی به رمان لیورا؛ نوشته ی فریبا صدیقیم
ناهید شمس
تاریخ ارسال : 1 بهمن 00
بخش : اندیشه و نقد
به حکم پدر بودن
(نگاهی به رمان لیورا؛ فریبا صدیقیم، نشر آفتابکاران- 1400)
ناهید شمس
این رمان از زبان اول شخص، زنی به نام لیورا، روایت میشود. لیورا سه برهه از زندگیاش را بهصورت موازی روایت میکند: کودکی در نهاوند، جوانی در تهران و میانسالی در آمریکا؛ و در هر برهه شخصیتهایی وارد میشوند و زندگیاش را تحت الشعاع قرار میدهند. رمان از لس آنجلس شروع میشود. لس آنجلسی که برای راوی کدر است؛ چون در حال تجربهی خیانت از سمت همسرش، کیان، است. در واقع شک راوی به همسرش و بهتبع آن حس عمیق تنهاییست که سبب میشود راوی به بازخوانی خودش و زندگیاش بپردازد. گویا تنهایی عمیق، روزنههای نوستالژیک وجودیاش را میگشاید.
لیورا مروری به زندگی یهودیان در ایران هم دارد. آنها در کنار مسلمانها زندگی میکنند و همچون دیگران درگیر تعصبات دینی خود هستند. همین سبب دوری و گریز آنها از هم میشود. به یاد بیاوریم وقتی مُبلغ مذهبی، تامار را بعد از گم شدن همسرش، از ازدواج مجدد منع میکند و مادربزرگ اگرچه خودش هم درگیر خرافات است، ولی در برابر این تعصب قد علم میکند. همین تعصبات است که مادر را هم به دام وسواس انداخته. لیورا روایت چالشهای فکری، درونی و روانی آدمهاست. روایت تعصبات و شرایط و رفتارهای صلبی که آدمها را درگیر میکند؛ سبب میشود تامار بعد از مرگ شوهرش تنها بماند و برای گریز از این تنهایی به فرار با پدر لیورا دست بزند.
زبان داستان، شاعرانه و روان است و با لحن راوی، که زنیست حساس و شاعرپیشه، مطابقت دارد. اما مهمترین دغدغهی راوی گویا چالش پدر است. آنچه که نقطهی عطفی در زندگی او و سایر خواهر و برادرهایش میشود، گریز پدر با تامار است. اگرچه پدر یکسال بعد از فرار بازمیگردد، ولی بهقول راوی سایهی سنگین تامار و انتخاب پدر، تا ابد بر سر این خانواده میماند. گویا فرار پدر با تامار، زنجیرهی خانواده را از هم میگسلد و جایگاهها عوض میشود. مادر ناچار میشود بار خانواده را به تنهایی به دوش بکشد و یوسف، پسر خانواده، در جایگاه پدر بنشیند. پدر با این عملش، در واقع، بیتوجهی و عدم علاقه و بیمسئولیتیاش نسبت به خانواده را علنی میکند. اما چرا پدر از این جو میگریزد. او در واقع از فضای صلب خانه میگریزد. مادر سمبل تعصب و وسواس است. تعصبی که هیچکس آن را برنمیتابد. تامار اما لوند، زیبا و بیقید است؛ درست نقطهی مقابل مادر. ولی پدر شهامت به خرج میدهد و خودش را از این گردونهی تکراری و معذب خارج میکند. اگرچه ناکام میشود و به آرامشی که در طلب آن است نمیرسد و ناچار دوباره به چرخهی تکرار پیشین برمیگردد. البته اینبار چیزهایی عوض شده. او توجه فرزندانش را که پیش از این شاملش میشد از دست داده؛ با اینحال ماندن را ترجیح میدهد. او با ناکامی در عشق تامار مرده و حالا جسدیست که برای آب دادن به گلهای حیاط برگشته و دیگر برای او مکان و زمان اهمیتی ندارد. او با عملش قانونی را در خانه به هم زده. حالا هرکس از اعضای خانواده میتواند بیتوجه به آداب و قوانین، به خواست دلش حرکت کند. ادنا طبق میل خودش عاشق میشود و ازدواج میکند، اما طرد میشود؛ یوسف طبق دلش عمل میکند و از آن فضا دور میشود؛ لیورا هم تسلیم عشق کیان میشود و اگرچه در برابر مخالفت خانواده قرار میگیرد، اما پدر و مادر اینبار نه بهخاطر لیورا، بلکه بهخاطر اینکه ناتوان و تنها شدهاند، در مقابل خواستهاش مقاومت نمیکنند. شاید فرزندان خانواده بعد از بازگشت پدر، در خفا این پیام پنهانی را دریافت میکنند که اگر مثل او به راه دل خود بروند، هر زمان که بخواهند دوباره میتوانند به خانه برگردند و کسی مانع آنها نمیشود. اما آنها از این نکته غافلند که این تنها پدر است که میتواند بعد از خطا باز هم بیآنکه کسی حتی به رویش بیاورد به خانه برگردد. او حق دارد همهی افراد تحت تکفلش را مؤاخذه کند، اما هیچکس حق مؤاخذهی او را ندارد.
اگرچه فرار پدر با تامار، ستونهای خانه را جابهجا میکند و برای همیشه گوشهی خالیای در دل همسر و فرزندانش باقی میگذارد، اما به حکم پدر بودن به خانه برمیگردد. خانهای که اینبار ستونهایش لرزان شده و به زودی بر سر ساکنینش خراب میشود. شاید به همین دلیل است که بعد از برگشت پدر، هرکدام از فرزندان از این بنای متزلزل میگریزند. مادر اما پیش از همهی آنها چهارستونش فروریخته؛ از این روست که دغدغهای برای خروج ندارد. چون خودش از پیش به ویرانهای قابل ترحم تبدیل شده است. مادربزرگ بهخاطر روح حساس و روشنبیناش دریافته که خانه با رفتن پدر ویران شده است. به همین دلیل تاب این غم را نمیآورد و دق میکند. لیورا اما بنا بر حساسیت بالایش همانندسازی با مادربزرگ را انتخاب میکند. او همانطور که مهربانی و شفافیت مادربزرگ را به ارث برده، تا حدودی افکار خرافیاش هم روی آن اثر گذاشته. این را میشود زمانی دید که او برای اینکه دریابد همسرش با چه کسی ارتباط دارد، به دامن رمالها میافتد.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه