شعرهایی از کوروش همه خانی
تاریخ ارسال : 1 بهمن 00
بخش : شعر امروز ایران
۱
هر اشک! دانهای
زنیست عاشق
که در شخمزار دلش
سرزمینی حاصلخیز دارد
تا از بارانک دعایش
مردی شیدا بیاید
حاصل گندماش را درو کند
تو
یکروز خیس خواهی آمد
با پوستی آسمانی و
صدای گندمگون
تا از برکت دستات
نفسام
جانی برای تنگ پیدا کند
جیغ سیاهِ کلاغان
دانههایم را دیگر درو نکند
تو در سرزمین من
نیلبکی روشنایی میدهی
با خرمن جنون گلویت
از راه رگهای آبی
در مقصد نان و شراب
تو ای برکه
ظهور عشوهی باران
هوای ملایمات را نازل کن
منم
پوست!
به گندمزار صدایت میگیرم
تا
جیکجیک تشنههای بیجفت
گرسنه
به دور ساقهام بریزند
مژده ای دل
مجنون آفتابزدهات
با داسی از کلمه
یک بیابان
پای پیاده میآید
۲
آنگاه
به رنگ تو میآیم
عریان
به رنگ من میآیی
تازه رنگ میشویم
خوانندگان عزیز
لطفاً دست نزنید به ما
رنگی میشوید
تصمیم گرفتهایم
یک رنگی
صاف کنیم روی دیوار
پهن شویم توی حوض
آن وسط فواره بزنیم
شما بیائید
آبتنی
آبی تن ما را
تماشا کنید
۳
فانوسک کدام خانه شدهای
تا درخت کوچهاش شوم
کلمههایم
حرف جانسوز
به لب شاخهها بیاورد
دهان پرندگان را
صداتر بکشم
و در مکث سکوت
در پارههای تن نور
آوازشان
در تنهاییام
چراغ بگیرد
راه خانهام را پیدا کنم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه