شعری از مریم حسین زاده
تاریخ ارسال : 4 دی 00
بخش : قوالب کلاسیک
تمام شب به تاریکی فقط زل زد:"اگر باران..."
برای غربت قریه تفال زد:"اگر باران..."
به کلی ناامید از آسمان خشک و ترسو بود
ولی دستی به دامان توسل زد :"اگر باران..."
اگرچه سالهای دور از سرچشمه خشکیده است
ولی بر رد پای رود هی پل زد:"اگر باران..."
به دشت سوخته با خون، جنون و عشق و تب می کاشت
سماور شد دلش، جوش آمد و قل زد:"اگر باران..."
اگر می شد بدوشد ابرهای ماده را ...می شد
به گیسوی زنان دهکده گل زد:"اگر باران..."
برای عاشقی با چشمهای ابری مرجان
خودش را کشت، جای داش آکل زد :"اگر باران..."
نشست و دور خانه پرچمی رنگ عزا آویخت
نشست و توی گلدانها گلایل زد:"اگر باران..."
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه