شعری از شاعر آذربایجانی «رسول رضا»
برگردان از بهرنگ خرمی
تاریخ ارسال : 4 دی 00
بخش : ادبیات ترکیه و آذربایجان
شعری از شاعر آذربایجانی «رسول رضا»
(Rasul Rza)
برگردان از بهرنگ خرمی
گفتوگویِ چهار نفرهی ما
به قلبام پناه جستهایم
امید،
تردید،
اندوه و من.
پاسی از شب گذشته است.
باران میبارد
باد میوزد.
امید چنین میگوید:
باران بند خواهد آمد
و باد نیز،
تاریکی محو میشود
صبح میدمد
و آفتاب
با آن گیسوانِ طلاییِ تابناکاش
بر خواهد آمد.
تردید چنین میگوید:
چه هنگام؟
چه هنگام؟
ممکن است باران به بوران
و باد به توفان
بدل شود
و شب به درازا انجامد.
اندوه چنین میگوید؛
باران اگر بند بیاید
صبح بردمد
و باد حتا آرام گیرد
چه تسلی و پایانی وجود دارد
این صدایِ غریبِ درونام را؟
امید سخن میگوید
و تردید میبلعد،
تردید سخن میگوید
و اندوه میبلعد...
من گوش میسپارم به
امید
تردید
[و] اندوه.
آنگاه
در انتظار صبح میمانم
تا آفتاب برآید
با آن گیسوانِ طلاییِ تابناکاش
و دیگر نخواهم پرسید:
چه هنگام؟
ای امید؛
سخن بگوی
سخن بگوی
ای آشنای قدیمی!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه