شعرهایی از مریم گمار
تاریخ ارسال : 27 آبان 00
بخش : شعر امروز ایران
۱
ایستاده بودی به حرف
و نمیدانستی
چپ به راست کلماتت
بر زوایای من روییده
بگو بر حواس کدام شب نشستی!
که نستعلیق انگشتانم
دویده بر زجری مشوش
که از بلندای قامتت بیرون میزند
باید بایستم
به تکاندن شانههات!
تا به شکلی منحنی غبار از تن درآوری
و عبور کشیده لبخندم
به بهترین حالت
در اعماقت معنا شود
ای رؤیای سربهزیر،
آواز قناری به وقت بیکسی
غم را در پاگرد حادثه رها کن
پریدن عیار لبخندی است
که از نوازشت میریزد
امان از تو،
امان از کلمات، کلمات دیوانه
که هر بار به طرزی عجیب
رگهای روز را دچار شعر میکند
ببین چگونه به تو آمدهام
به رگهای روشنت!
حالا بگو چهطور
بر روشنای پنجرهات قوس نگیرم!
که اصالت پریدنم با تو تعریف میشود.
۲
تهمانده کلمات سوختهام
سطری نیمهتمام
نقطههایی در چند
شعر شکسته
که مشت میکوبد
به ناملایمات اشیا
به شانههای خیابان
برمیگردم به خودم
واز جلد دوم
لبخند میافتم
روزهای رفته
لکنت انداخته حنجره را
حرفهای نجویده
حافظه را برمیدارم
رسیدهام به رگهای گورستان
بگو چهگونه برگردم؟
اشک میشوم در چشم شب
یا شایعهای متحر ک
در دهان روزنامه
در چرخش مدام لحظه
خاک میشوم
برمیگردم
به مونولوگهایی
که گیج میخورند
در دستهای مرگ
تا انباشته اجساد
شورش نکند در باد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه