شعرهایی از بهزاد خواجات
تاریخ ارسال : 5 آبان 00
بخش : شعر امروز ایران
۱
مردگان نه از خود که از ما تهی میشوند
و چهقدر که ارواحِ مُقرنس
دلیل فقدان ما باشند و... نباشند
تا مترسک پوشالی گیسوانش را بردارد،
در زیر عفونتِ ماه بتکاند و دوباره...
شایع است که مرگ اسم خود را نمیداند
و کافور میکِشد زیر جُلکی
شاید است که با دو اسم اگر باشی
او تنها میتواند یکی را بدزدد
و اغلب قولنج که میشکند
غنچهای بر زمین میافتد.
امروز مجلس گرفتهاند به ختم در کوچه ما
برای کسی که عِندِ دستکاری آسمان بود؛
ما مرگ را دانسته بودیم از قبل
اما مردگان آنقدر اِشرافی به خود ندارند
که از میمنتِ شاهترهها در جمجمه چیزی بدانند
آنان تنها دلیل مرگ خود هستند،
مثل کرم شبتابی که به دُمش نور بستهاند
تا گونههای یک دلبر آفریقایی برق بزند
مثل تهی
که گوشهای از باغ ارم افتاده
و بچهها تیله در آن پرت میکنند.
۲
یک جنین هم میتواند از داخل کتابها
دری به سمت غروبهای حنایی باز کند
اما مسئله این است که جنین کتاب نمیخواند
و فقط با تنکشیدن بر سطرها
به حکمت متعالیه نائل میشود.
مهم این نیست
که ما از آبهای راکد قصه ساختهایم
برای ترساندن شکلکهایِ در مِه
اصل ماجرا
گم شدن یک پیچ این ماشینِ تکیاختهای است
که راه که میافتد
ونوس زنی میشود در بازار عبدالحمید.
اگر بگویم که ساعتها همیشه میچرخند نه عقربهها
راز میشود و فیلمها میسازد از شما
با کلی ارجوزه و اشک؛
اگر بگویم که همیشه صفحهی هفت کتابها
چهقدر مخوف است
و چهقدر جارو کم آوردهام
در مواجهه با این حکیمان لمیده بر دکهی خود.
هیس!
صدای ورقخوردن میآید
و بادها تنها با خواندن ترانهای زیرخاکی
میتوانند از دریا بگذرند
و تردید کنند ماهیان به هشتپایی
که دریا را که نصب میکردند
او سرگرم کار خودش بود.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه