شعرهایی از سمیه امینی راد
تاریخ ارسال : 7 مهر 00
بخش : شعر امروز ایران
۱
گیاهِ کهنسال
بالنده در انکشافِ اندوه
بوییده شده در راه
بازگردانده به سایههای سیاه
به نفسنفسهای بریدهات از برگ، سوگند
سر از تو بالا میگیرد
به صبحِ مسلم
به تسلیم آن درختِ در دهان
سلام کن!
سلام کن!
به علف
به بارانهای صحرا
به رنگ برگهای شب
که همیشه زرد شد شب
تو آن گیاه راه رونده
برآمده از ذهنیتی عقیم
تو آن ماریجوانای غمگین
بر آن ساقهی مصور
بر آن دهانِ سیاسی
که بوی خاک نمیداد
بوی خون میداد
با اندوه چسبیده به ریشهها
در کسرِ ساقه
در سورِ خاک
به سایه
ایستاده باش
به دستِ ابر
۲
به مادینگی لیلیث قسم!
عبور کردیم از آن غبارِ معطر
که زن آفرید خودش را
با لالههایی از ولع آویزان.
به مادینگی حوا قسم!
در مکاشفهی آیهها
اسطوره رویاندیم
با دهانهای بسته اسرافیل
مرا به گریه بنوشان!
از بطن واژههای در گلو نشسته
تا آن تکرر دایرهوار
در هزارتوهای تو در توی آینه
میلیون میلیون زنی دیگر منتشر کند
از آینه برویانم!
که یک تکه تنهایی بزرگ
تنهایی های بزرگتری
از آن متکثر میشود
از لیلیث به حوا
از ذرات معطر خاک به انسان
برویانم از آن گیاه پنج برگ!
با دو حبه انگور
در پستانهای نورس
نگاه کن!
چگونه با نیمههای پنهانیم/
به هیئت خاک برمیخیزم.
نیمی حقیقت/ نیمی مجاز
میان حقیقت و مجاز کدامیک تنهایی را بزرگ تر میکند؟
و میان نیمههای شیطانی و فرشتگی
کدامیک زن را
در باغهای عدن عریانتر؟
لیلیث!
کجاست آن لالهها و لادنهای لبالب از لب؟
بر عریانی آن اندوه سبز برویانم
خنجر بتازان
بر راههای نرفته حوا بتابان
این کلمات سُلاله لال!
بگو!
در ابتدا کلمه بود،
و آن کلمه زن بود
دستنیافتنیتر از مرگ
ای نشخوارکنندهی حیات!
بنوشانم!
این حوای بی ناف
از مرگ مینوشد
۳
از کجا معلوم جهان بتابد
خورشید از دریچهای نیفتد
جا که فصل در قبیلهیِ ما
اندوهیست در ابرهای شکوفا
آفتاب
تا ابدیت وجود ندارد
روزی در مه
در لباس ابر محو میشود
مه از مه
ابر از ابر
نور از نور
فرو میافتاد
و ما از دلبستگیهایِ افتاده
بوی ابر میگیریم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه