اثری از سمیه جلالی
تاریخ ارسال : 7 مهر 00
بخش : شعر امروز ایران
نجاستهای برگزیده
به پوست دریدهات رجوع میکنی
به غلظت خونات؛
وقتی درمییابی حشرهای هستی در کالبدی مشئوم
با مگسی فربه چسبیده به عضلات منقبضات،
سپس بال میزنی و اشیاء
درشتترت را به تشریح میبرند؛
در طبقاتِ فوقانی
بدون احشاء، خالی از خون و کثافت؛
من از گلوت سوت میشوم تا پرندههات مقیمِ تن شوند
و اضمحلالت را پراکنده در صورتهای فلکی؛
تو آن برجِ خاموشی که سندرمِ بیقراریش در دریچههای زیرینِ زمین
غُل میخورد و روزی جریاناش را به تماشای خیابان خواهد برد.
شقیقهات را فشار میدهی
و بار دیگر از فرق سرت سقوط میکنی؛
‹ای درشتْپریده از نجاستهای برگزیده›
دارد به فرودآمدنات نجوا میکند آن شیء مغروق،
سیاهیاش لابد عمیق است و با شب مترادف
و سایههاش لجوجتر از انسداد شریانهات؛
هیچ مدارایی در رفتن نیست.
آنها که دستی به آتش دارند و
ملعبهی لفاظیاند
میبوسند گردنت
در هیجاناتِ موضعی، مسخ میشوی
حشرهای حَشَری را به بند نافت میبندند،
مادیانهای چموش و زایندگانِ به ناچاری
که مریمشان در دچار گرفتار آمده،
با سماجت، بارداریشان را به خدا نسبت میدهند؛
با فضلههات بر روی اجسادم،
هرشب از گورخانهها به سمت خیابان آمده
و دهان به کوبیدنِ اجزای متلاشی،
جزءهای تفکیکپذیرِ صامت، بدون اصواتِ وحشی
با جانهای همیشه خسته؛
قربانیانِ تجاوزهای فاشیستی
ترانههای پرزرق و برق کوچهبازاری
کافههای بوی زن و قهوه اسپرسو،
بستنیِ خامهای توی دهنِ نشئهی شبِ ولگرد، شبِ بنگ و ماریجوانا با جوانانِ خمیدهی دهر،
مادرانِ تیماری، گرازهای نحیف، گرازهای رنجور، گرازهای تیغ و ضجه و نگاههای خالی از حس تعلق؛
کمی پوستت را مداوا کن،
کمی با خودت مدارا
گاهی از ممنوع شدنَت را بردار و به ابتذالَش پشت کن؛
به محدودهی سکوتت که رجوع میکنی
با گرازهات رفتار متعارفتری داشته باش،
گودالها مکانهای خوبی نیستند!
موجزتر عبور کن؛
تصور کن خودت را در پایینترین نقطه از انزوا
و زیرزمینهایی که خیسات را به تعفن بردهاند،
با ما اینگونه بودهای!
پیامبری زخمی که در کثافت خود لولیده و
عاجزانه هبوط میکند
و حشرات را برای پرستیدن
ذبح؛
چه پرستش مذبوحانهای!
کرمها در لایههای سمی دوام نمیآورند
و این بوهای نامطبوع در هیچ مطبخی ما را به وجد نخواهد آورد؛
مگر به نانی و شرابی!
تعلقاتمان در گودی چشم جا میگیرد و این شروعِ بلعیدن است،
تا زاویه را بازتر و نماها را شفافتر سازیم؛
ما حشراتِ درشتی بودیم که از پوستِ دریدهات عبور کردیم و موجزترمان را از نجاستهای برگزیده پراندیم.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه